اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

برای بامدادبیات دوست گرامی من

درکویرزندگی

ماهمیشه برج اضطراب ورنج را

ستاده دیده ایم

آذرخش خنده را

به هیات گیاه خردوتردوناتوان

گاه گه به شوکت کمی بزرگتر

زهیچ دیده ایم

که درکنارزندگی نه متن ومرکزش

ندرت رخی نموده رفته است

درنقاط دورآسمان

وای اگرنباشد ابرعشق

ما نمرده مرده ایم

تامران .برای دوست خوبم بامدادبیات.

بانوی سبز

بانوی سبزم     بازهم چون هزاره های قبل                              من کیش ومات شدم

لیلاج وار       دیروزخویش رامردانه باختم                          قلبم زضرب تازیانه    زخمیست                                                                                                      امروز

درکام من بریز     جوشانده ای زعشق ومحبت                      زخم دلم بپوشان بامرحمی زمهر

من خوب میشوم       فردا من وحریف                                دستی دوباره میزنیم      تامران      1390

برای دوستم سینا لطف پور

عزیز

ابرهایی که دیدیم باران زا نبود /   شالیزارمان کویرشد /            وکرم ابریشم بی برگ توت   پیله نبسته دوریخت                  پای تل انبار/فقط مانده برایمان  اندام خسته            دستان خالی وپینه بسته /شب های تف گرفته وغمبار /  روزان شرجی وتبدار/ عزیز

نجوای بهار نمیاید   / گوئی درفک را بدوش کشیده ام/          وچون سفیدرود ازدردپیچان/ درسودای نان تکه ای/             پرستوئی سرگردانم/             پس اندازم دلهره فرداست/          آنگاه که پای فرتوت/    دیگربه فرمان نیست /                   ودستانم روی ساز میلرزند  /عزیز

با سه تارت/ زردملیجه را بنواز/شایدصدای خاکم وبهارش بیاید

محبوس ها

شب با تمام سپاهش

ازمعبرمشبک ودلگیرپنجره

دیری ست امده است

وین جای تنگ را

اشغال کرده است

درخوابگاه زندان

درزیرنورشدیدچراغ ها

جمعی کنارهم

برروی بسترخردی غنوده اند

این یک،چون هیات علامت پرسش

گوئی که درخیال گرمی آغوش مادرش

درخواب رفته است

یاازهجوم ترکش خمپاره ای مهیب

درپشت خاکریز

سنگرگرفته است

آن یک،درزیربارخواب

بسیاردیدنی ست

اوبالش تکیده خودرا

دربرگرفته است

شاید به یادکودکش یاهمسرش

یاهرعزیزدیگرش

وآن دیگری

بااین که تاگریزلشکرشب وقت اندکی ست

می غلتد وهنوز

خوابش نبرده است

شایدبه باغ وکوچه ودریاودشت

فارغ ازاین مکان

باتلالوی پندارهای خویش

مشغول گشته است

این بندیان

آدم نکشته اند

اموال ونان کسی رانبرده اند

نی درحریم خانه کس پانهاده اند

درانتقال حاصل جانکاه گرزسبز

تاکوچه های فقر

یاخفیه گاه عیش

کوشش نکرده اند

اینان به نام داد

باسازاعتقاد

درکوچه های شهر

آوازخوانده اند.

تامران1375 تهران66

برای روز پدر 91

آن مردآمد   /آن مرددرباران آمد  / شایدبابا بود /که با دست پرآمد  /

بابا آمد  / اما  با دستانی خالی / نان داد ؟ / نه فقط بوسه زد ،

گونه فرزند را / بوسه اش را قیمتی نبود/

بابا آمد با دلی شکسته / مادر برایش چای نریخت /به واریز یارانه مانده بود /  چای را کشاورز نمیداد /   قیمت خون درقوری /               مادر وما دم کشیده بودیم از فقر       /    پخته درنداری /             تخته بند است شکم پیچاپیچ .

همچون گربه های ولگرد کوچه/ تفاوتش فقط در ترحم همسایه ها بود/

اما باباترحم را تاب نمی اورد/ حتی اگربا یک شاهی در حسابش/

اری منم پدرم با دستانی خالی  /  گردونه روزگار/  مرا هم مسبب رنج نمود/  نتهایم دیگرشکم فرزندم را سیرنمیکند/  بعد استخلاسم /      هرکه را دیدم /  در دهانش زنده بادومرده باد /  هیچکش ازمن نپرسید/ ای نشسته به تل خاکستر /ای چپاول شده دیروز وامروزت /  ای پریشان زده پاییزی/گره نانت را میتوانی واکرد؟ / گره نان رانمیخواهم!/آنچه میبینم آینده ای تاریک / هنگامی که کسی فانوس نمیدهد /چون آنگاه همه درنور میبینند / شب پره های خون آشام را/   چه روزی؟  / چه کشکی ؟/ آیا بازوان مادر توان سابیدن دارد؟/

عمرش سابیده شد  مثل همه / ای رادمرد آزاده / برسجاده مقدست کمی

مارا پناه باش/ اسمت بهانه ای شده / برای ملجمهای روزگار/ وایکاش آنها هم از رو شمشیر میبستند/ نه اینکه نام ترا پیوند زنند /نام متبرکت که تا ابد باقیست./نام توست سنگ صبور / دردمندان گرسنه را /

اینان حتی شبانه نان یتیمان را بر در/ خاصه خویش میبرند/

نان را با اشک یتیم میخورند/ تا گلویشان نگیرد/ فربه با گردنهای کلفت /اجازه شادی ترا برای عزای خردکی نمیدهند  /  بابای همه ما /  شیعه شما هستیم / اما شیهه و فغانمان /  به بلندای عرش / نای تاختن / نای یافتن / نای بافتن خیال را هم نداریم/ چه بگویم که ناگفتنم بهتر است/ خواستم شعر بگویم /به حق که شعرم نمیآید /ازصدای گشنگی شکم فرزندم /آهنگی ساختم شعرش از نداری/با سازی مخالف /اما هرگزسیرنشدم/ نگاه کن تو سرزمین مادری / روزا ابری میشن وخاکستری / قصه نیست حقیقته که میکشه / خون تاریخ مارو جادوگری/  کجاست خاک کوزه گری / دوباره گل شود/ شاید که دوباره از نو بسازیم / طرحی نودراندازیم / بعد با شادمانی بی گرسنگی /بگوییم روز پدرمبارک / اشک پدران را نبینیم وضجه مادران را.

شرمنده بدلیل احساسات نتوانستم حق مطلب را عرض کنم میگذارم در دل نوشته ها......تامران.

زمین

>
> تصور کنید که بتوانیم سن زمین را فشرده کنیم و هر صد میلیون سال آن را
> یک سال در نظر بگیریم !
>
> در اینصورت کره زمین مانند فردی 46 ساله خواهد بود!
>
> هیچ اطلاعی در مورد هفت سال اول این فرد وجود ندارد و در باره ی سالهای
> میانی زندگی او نیز اطلاعات کم و بیش پراکنده ای داریم !
>
> اما این را میدانیم که در سن 42 سالگی ، گیاهان و جنگلها پدیدار شده و
> شروع به رشد و نمو کرده اند.
>
> اثری از دایناسورها و خزندگان عظیم الجثه تا همین یکسال پیش نبود !
>
> یعنی زمین آنها را در سن 45 سالگی به چشم خود دید و تقریبا 8 ماه پیش
> پستانداران را به دنیا آورد .
>
> در اوایل هفته ی پیش میمون های آدم نما به آدمهای میمون نما تبدیل شدند!
>
> و آخر هفته گذشته دوران یخ سراسر زمین را فرا گرفت .
>
> انسان جدید فقط حدود 4 ساعت روی زمین بوده و طی همین یک ساعت گذشته
> کشاورزی را کشف کرده است !!!
>
> بیش از یک دقیقه از عمر انقلاب صنعتی نمی گذرد و...
>
> حالا ببینید انسان در این یک دقیقه چه بلائی بر سر این بیچاره ی 46 ساله
> آورده است !!!

این روزهای من

آسمان خاطرم هرروزوشب ابریست

بارورمیگردد ازبرق نگاهی گه گاه

یازبانگ رعدگون بهمنی ازحنجرکهسار

یازآوازترنگی دردل جنگل

یاپروازعقابی بانشیب وشیب

دلخواهش

یازپچ پچ های دریا با سمندموج

یازخجلت های طفلی ازنگه بر پاره شلوارش

یازچشم مادریمضطرکه می موید

برای طفل بیمارش

یازرقص قاصدک های رها درباد

یازلبخندزلال کودکی زیبا

یازوحشت های سربازی اسیردست تنهایی وبیم مرگ

درمیان دشمن وسنگر

یازرخسارعبوس کوچه ها ازتلخی بیداد

درهرجای این شهر شعارآباد

یازصدها نکته دیگرکه میدانیدومیدانم

بدینسان ابرهای ذهن من سرریزمی گردند

ومیباردمداوم قطره های شعر

تامران

 

چراخیانت؟

دلم دارد ز بیم مرگ میلرزد     زبیمی نی دراوهام ونه بی بنیادونی بی نیرنگ              درین وحشت سرای سربسردلتنگ   نه دستم میتواندبند بگشاید   نه پایم میتواندره بپیماید

دلم دارد زبیم مرگ میترکد                  زمرگ عشق ماهمواره میلرزد     زنااین عقرب ناخوانده درکاشانه بلبل            خطرهازیرسردارد:توآخرچیستی ای زن؟؟

که میگیری کلنگ مهلکی نامش خیانت    ومیکوبی بپای خانه خوشبخت وصل ما     ومن بادیده خونبارمیبینم که میریزدفروهردم    زهرسوخشت دیوارش       توآخرکیستی ای زن؟ تامران