اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

لیاقت تو

نه با امروزآمده ام

نه باامواج نه با نسیم

عجله هم ندارم

وفرصت دررختخواب مردن رانیز

فرزند باستانی رنجم

پدرم رعیت بود واجدادم نیز

بی اغراق به دریا خواهم زد

حتی اگرهزاران طوفان پیمان برادری ببندند

قایقی میسازم

سخت ترازموج تندروترازباد

باتخته های صبر ومیخ های مهر

وپاروی عشق

اما دیگرترا درونش نمینشانم

حق تو که رعیت نیستی

تنها یک کلک است

که با تخته های غرور

ومیخهای پول

رسن های بی دردی

لیاقت تو پارو نداشتن است.

برای او که همه چیزش خودش است مغرور وبی دردوخاصیت

تامران 91/شهریور

دیشب در یک وبلاگ نظرات هموطن هامو راجع به افغانیها خواندم وتاسف

برای افغانستان سرزمین کهن اما خرد شده

این زمان که آسمان

زتازش  سپاه ابرتاروتیره میشود

این زمان که آفتاب رامجال عرضه نیست

گرمی وتلالو اش

درورای پرده سیاه ابر

 استحاله میشود

این زمان که خانه ات میرود

که پایگاه غاصبان شود

این زمان که بال هرپرنده را

به قفل کینه بسته اند

این زمان که نان سفر ه مان

درهجوم نابرابری ربوده میشود

سنگ را به درب میزنند

و رهروان بی خبر

درمیان کوچه هاهوارمیکشند

ساکنان خسته رانویدمیدهند

ازصدورجهل خویش

تادرون خانه های دیگران!

یاکمین نموده اند

درمیان کوچه ها

تا به خاک .خون کشند

کفترسپیدرنگ صلح را

این زمان که موج میزنند

درمیان قفس    دسته های عاشقان

این زمان که که اخترعقیده را

عرصه درخششی دوباره نیست

این زمان برادرم با توام خواهرم

شمع روشنی شدن درمیان کلبه ای حقیر

افتخاراندکی ست

خردچون شنای ماهیان سرخ

درمیان حوض کوچکی

هان خطاب من بتوست

برادرم،خواهرم

انتظاریاوه ایست

دردل کویرخشک

جوشش وصعودآب

پای خسته

کوله بارنامرادیت بردوش

تشنه لب

تاکجا کجا کجا؟

کاین شکست راآزموده ایست

وآزمودن شکستها خطا

بایدازتبار باد شد

همزمان ودرکنار هم

قدرتی گرفت

ازمیان کوچه ها

ازستیغ قله ها

ازخروش رودها

ازدرون مزرعه

هرکجا که میرسد

نغمه های زندگی بگوش

باید ازتبارباد شد

بی قراروکوهکن

با هجوم همزمان ما

ابرهی تیرهازفرازآسمان

ناپدیدواستحاله میشوند

آفتاب سرخ فام جاودانه گرم میکند

انجماد کوچه های شهررا

پوششی هماره سبز

میدهد به روستای زردروی

وآسمان تیره را

روشنایی دوباره میدهد

با توام خواهرم باتوام برادرم

من ازاین سراب هاگذشته ام

ازمیان خواب ها خیال ها گذشته ام

من شکست راباتمام تلخی اش

بارها وبارها چشیده ام

من فرودراصعودرا سکوت را

بارها به چشم خویش دیده ام

دردهاکشیده ام

من که جام تیره شرنگ یاءس را

باامید تازه ای شکسته ام

آخرین تجارب زمانه ام

سمبل نجات بخش جاودان زندگی

ازمیان رنجها

با من ازفراق ها سخن مگوی

ابروان گره مکن

همرهم بیاتافرازقاف دلگشای

زندگی

تقدیم به تمام هموطنان افغان برای رنجی که میکشند

 

شعر پارسی روزبروز پویا تر

تو انجمن پارسی یه تالارجدید وا شده که شعرای گرامی بتونن صدای خودشون یا کلا آپ موسیقی داشته باشند ازهمینجا ازکل هیئت رییسه خصوصا دوست گرامیم محمدنجفی ومحسن علیمددی وخانم مرادخانی ووزیری نهایت تشکرهم دارم.تازه جناب پاوندپورکه دیگه من شرمنده ایشون بودم وهستم. بهترین سایتی که برای شعر دیدم

خط خطی های یک عشق شش ماهه تقدیم به او که عظمت عشق را...

نمیدانم فقط گهگاه خواندم دراین شش ماه اینها شد تمام آنچه می اندیشیدم



   خوشگو ترین پرنده ی جنگل   / درژرف آبگینه اسیرکلام شد  

منقارواگشودوپیامی داد   /  جفت منی اگر/با سایه ات بپر

دیدم غروب جلد  /ازآبگیرصاف گذرکرد

پرنده از نک سرسبزها نظرمیکرد   /پرنده سایه سی مرغ را سفرمیکرد.

  

 

 

 

مهتاب گه گاهی درنگ خسته ای دارد   /برکنج دنج بام همسایه

وتوکه پلکت میپرد ازسوزش شبهای بیخوابی

ازپشت شیشه پابپای ماه میرانی  /چندی که میرانی   

گویی مغاک ذهن تو درپرتو مهتاب   /تورینه اش را میگشایدژرف

تودرکناراین مغاک تیره میمانی تنهاتویی وروح تنهاتر

انسان چه وحشتناک ظلماتی ست! /بایک تکان دست پنهانی

سرمیخوری تا دور دورودورتر تا بینهایت ها

توسخت سنگینی  /همراه توآوارمیبارد

باخویش میگویی که ایکاش   / این بینهایت رانهایت بود 

سنگی پناهم بود اگر تن تکه تکه میشد ودرجسم می خستم

ازاین سقوط مرگ میرستنم

ازخش خش زانوی تو خم می شود بر پشت می افتی

موشی معلق مانده پشت پرده توری

 

 

 

 

 

ازتندشیب رود گذشتیم    /چیزی ورای خستگی کاروکارزار    /  درماجوانه زد

       مهتاب بود باهرشتاب  من   /بررودعکس قلب من پیدا

مارابرای زمزمه در بدرنیمه شب /  خط ابتدا  /یک دم بهانه داد  /تاانتها 

اما   / هرخط  /مجموع نقطه ها تنها

درکارو کارزار

 

 

مهتاب من   /آیینه دارم باش  تا شکوه ترا بخوانم

آنقدربخوانم تا حفظ

چندان که با تو بمانم

 

 

من

درکوله بارزندگی تلخ 

ازرودهاپیام پیوستن

وزبادهاپیام بگسستن

آوردم ارمغان  /در بیکران حشمت پندار

درقله ی رفیع قلبم

یک عمر    /تنهانشستم با خویش

آنجا درخون  درآتش   آموختم

رازبزرگ هستی را  /آموختم  چگونه بمیرم

آموختم با دست خویش بنویسم

تاریخ مرگ زندگیم را

افسوس ای مخاطب شش ماهه   /بیدارنیستی

قلب تو  /درمشتهای بسته بیگانه می تپد

بیدارنیستی که بگویم

بایدکجا چگونه بمیرم

 

 

 

 

شب اگردرون من سقوط کند  /وشط خونم سیاهی پذیرد

بادبان به سوی تو خواهم گشود

ای مهتاب روشن لنگرگاهم

من هنوزنه چندان مغرورم که لنگربرنگیرم

ودراین تیرگی شب بی نورتو بمیرم

من آن ستاره یی رامیجویم که فقط به قلبت رهنمون شود

نه  آنکه سرسیروسفرم هست    که حدیث زندگی تلخم رامرورمیکنم

زنجیری گردنم را میفشرد

بی که بدانم به کجا پیوسته

وهرلحظه کوتاه تروکوتاه ترمی شود

من هنوز نه چندان مغرورم که لنگربرنگیرم

بدون نورتو   /درتیرگی بمیرم

 

 

 

 

 

 

سلام ای مه سپید  /چه زودمیگذری

من ازکویری میایم که به هنگام مهرگان

خواب باران میبیند  /وگیاهی درآن میروید

که در وهم  ؟ازتیره یگیاهان آبزیست

سلام ای مه سپید

آونداین نبات تشنه ترامیخواند.

 

 

 

 

تو

ازشکوه خیمه لیلا میایی   تادرحریق واحه ی عاشق

گامی به دردبسپاری   برخارهارطوبت پای برهنه ات

ازبرکه های بادیه پیغام میبرد

زنگ کدام قافله دربانگ پای تست

کاین بی شکیب   درد سیاه را   همچون حضوردوست

دراستخوان خسته ی خود بارمیدهد

تکرارکن تکرارکن مرا

تا شعر من رها شود ازتنگنای نای

آوای تو بشارت آزادیست

لالایی بلندمژگانت  پلک مرا   تا بیگزند رخوت شبگیر میبرد

تا فصل بزرگ دیدن وماندن  ازمشرق حضورتوبرتابد

تکرارمیکنم نام ترا

تو

ازخیمه شکوه لیلا میایی

بانوی من شکوه غریبت شکفته ی باد

 

کنون که رازکبودی زپرده های غروب

گرفته تنگ ترم ازپیامک شه گو

به تاک سبزتو چونان عشقه میپیچم

که عطرباده ی نابیم درخیال سبو

 

 

 

 

 

 

خط چندم را میخوانم؟نمیدانم

این خط عمرتوست

تاپرتگاه زاویه دستت جاری

مردی دراین گذر  در راه تو خواهدآمد 

سایه به سایه

غرقاب ها اما درنقطه های اوج

فتح

تنها نصیب تو

ازفتح قله ها مایوس می نشیند او

درشب نشین آبی آویزه های یخ

 

 

 

 

 

 

 

 

شبها که نبضم  زیر شصتم   هفتاد بارمیکوبد

من با آشیان جغدی درملتقای شب

بیدار میشوم

وقتی فشارخونم  سیال جیوه را  بین دو هفت وهفت

سرمیگرداند

من با پنجه های موشی موذی  اسفنج مارپیچ ذهنمرا

چندین گمانه میزنم تااعماق

اعماق نشکستن   پیش چشم تو

باورنمیداری دگرجزرنج ندارم

ترا به هرشب تابشت بر گنبد شهرت

قسم

بسیارفقیرم

اما هنرم ثروتی دست نیافتنیست اینجا که پشیزی نمیدهند

گدای محبتت بودم

راحت شو پوزخند بزن کنون فشارم بالاست

کنون میدانی گدای ابدی هستم

صدقه هایت را درون جعبه ها ننداز

چندین گمانه میزنم تا جعبه جیبم

توان دیدن صدقه سر مثل ترا دارد

اسفنج مارپیچ ذهنم را تو میدانی؟

نمیدانی

هنرتوست مراشکستن مراگشودن مرا گسستن

این خاصیت غروروثروت است.

 

 

 

 

 

 

 

ما دو دیواریم

مادودیواربلند کوچه ی تنگیم

دست معماری که شاید نام تقدیریا هرچیزدیگربود

خشت روزان جوانی را   روی هم میچید ومی خندید

قلبهای نوجوان ما  درگل هرخشت مینالید

مادودیواریم  سالهای سال  روزها   شبها

رهگذرهای شتابان رابه کارخویش میبینیم

رهگذرهایی که سردرگوش هم دارند

رهگذرهایی که  میبوسندوتنهایند

مادودیواریم ودرما پلک هر در بسته ی جاوید

تا نسیم گفت وگویی ازنهفت کوچه میخیزد

پلک درها باخیال دست پنهان نوازشگر

نرم میلرزد

دست پنهان نوازشگرولی افسوس   پلک درهارا به رویای گشایش گرم میدارد

لحظه ها وپلک ها چون سرب

مادودیواریم

مادودیواربلند کوچه یتنگیم

ماکنارخویش ودورازخویش میمیریم

مااسیرپنجه ی معمارتقدیریم

 

بلندترین نوشته ام.آدرس چشمه

عید همگی دوستان هنرمند مبارک

 

 

شنیدستم که باغی بود

اندرعرصه این گوی خاک آلود

بزرگ اما خزان اندود

درختانش تمامی کج بجای برگهایش تیغ

بروی شاخه ای معوج

بهارازدیدنش دلتنگ

به اکراه ازکنارش میگذشت و

گوشهء چشمی نمی انداخت

بجزانجا به هربیغوله میپرداخت

زفریادکلاغان هق هق جغدان

ویاآوازگوش آزارزاغان جملگی دررنج

رخ باغ ازپلشتی زرد

دل باغ ازخزان چرکین

ونجوایش سروددرد

دراین باغ سراسرغم

هزارن بلبله سرگشته سامان داشتنداما

دریغ ازیک دهن خواندن

زبان درکامشان گردان ولیکن

نغمه نا شادوشادی هم نمیخواندند

تو پنداری که این مآوای بی لبخند

میان قاب اندوهی به دیواراست

سلامت هیچ بل بیماربیماراست

زمان ارابه اش را همچنان میراند ..زمین هم جامه های نو بتن میکرد

قطارکاروانها ازکنارباغ میرفتند   /  کسی پیگیراین نقصان ورازش هم نمیگردید

زسمت بسترخورشیدروزی   /هویدا شد گروهی بلبل شادوغزلخوان درمیان باغ

به اتراقی موقت تاکه بزدایند   /  غبارخستگی راازتن

فضاآکنده شدازنغمه شادی   وزاین ناخوانده مهمانان / تمام بلبلان لال درحیرت!

به ایماء واشارت این خبردرباغ  می پیچید: / زجنس ما شبیه ما

گروهی آمدستندوبه نیکی نغمه میخواندند    /زبان درکامشان گویا   /هزارآوازوشادانند

درختان باترنم هایشان رقصان     /وهمراهش رواج شایعات گونه گون بسیار

که اینان ازتبارگمره ودیو و پریزادند!   /ویادیوانگان از رسن آزاد   /ویادرنشهء افیون گرفتاران

حقیقت عاقبت چون روزروشن شد   / ومیربلبلان شاد

بروی شاخه خشکی نشست وغصه اغازید:

که ماهم چون شمایان لال مادرزاد بودیم   /میان جنگلی آنسوترازاین باغ

که اهریمن بروی هردرختش اشیان میساخت   /واجدادوجوان وکودک وپیرانمان هم لال

نخواندن، غمگن وناشاد بودن  / ازقرون دوربامابود   /خزان درجنگل غمگین/ دهل میکوفت ازنزدیک

ودلهامان پرازوحشت  /رسن هامان همه باریک  /وجان آسمان تاریک /بهارازما فراری بود

درهمسایگی هم باغ سبزی بود   /بزرگ ودلگشا باغی  /هزارانش درختان ستبروآسمان فرسای

صدها جوی در بستر   /گواراوخنک الماس گون آبی  /که میبخشید بی منت صفای خستگی سوزی

به هرجاندارو بیجانی /که ازآنجا گذرمیکردوماوا داشت  /

 وگلهایش هزاران قالی رنگین   /که حتی درزمستان   /ره به دلتنگی وبی برگی نمیبردند!

فضا سرشارازعطر دل آویزمسیحایی /زمین دریای زیبایی   /

چنان افراسیاب زرد پاییزی      ازآن معبرهراسان بود

که پنداری تهمتن پاسبان باغ جاویداست    /دراین باغ شگفت انگیز 

هزاران بلبل گویا به کار سازواوازند    /کلاغ وبوم وزاغی هم نبودآنجا

وماجویای این اسرارحیرت زای   به یک فرصت بما اسرارشان گفتند:

که راهی دورپیمودیم   زآب چشمه خورشیدنوشیدیم   نشان چشمه خورشیدهم گفتند

ومیربلبلان شاد   گلوئی تازه کردوگفت:

اینک مازپای چشمه خورشید میآییم      رهی بس دوروجانفرساست

گروه بیشماری هم زمادرنیمه ره ماندند  گروهی هم زجای خودنجنبیدند   

پس ازمقصدگروهی هم بجاماندند     ودنبال هوس رفتند!

گروهی راکلاغی کشت    / جغدی برد  /زاغی خورد

واینک ماگروه فاتح این راه پردردیم      شماچون ماپریدن راتوانایید    نشان چشمه هم این است:

چکاداولین کوهی که درمشرق     /نخستین تابش خورشیدمی نوشد    / درانجاچشمه سرخی ست

که آبی جان فزادارد  لطیف از تیره شبنم     / ظریف ازجنس ابریشم  /زلالین چون تن الماس

گوارا چون شراب عشق  / مصفاچون تبارگل   /به پاکی دل بلبل 

ومازان چشمه نوشیدیم و  / اینک شادوخندانیم  /زبان لالمان گویا   /دل شادانمان جویا 

برای مهربرای عشق   /  محبت دوستی پیوتد  /به آب چشمه خورشید سوگند

اینک این شما وکعبه امید  / هلا این گوی واین میدان! / شما وعرصه چوگان

زچشمان گروه لال برقی جست  / به همیگرنگه کردند  /  کلام دل زچشمان ریخت

وعزمی جزم شدتاچشمه خورشید      زباغ آهسته ببریدند روان تاکعبه امید

زمان ارابه اش راهمچنان میراند   /زمین هم جامه های نو بتن میکرد

کسی دیگرپیامی زان گروه بی زبان نشنید   /نسیم این قصه میدانست واما

زبیمش قفل دل نگشود! / قضارازاغکی باجوجه اش میگفت  /عتاب الودوخشماگین :

که تکرارخطایت راعقوبت میدهم آخر    عیانترگویمت هشدار !

توراچون بلبلان لال پای چشمه خورشید خواهم کشت

دریغ ودرد   که باغ باستانی مانده اما همچنان بایر

بساط عیش بوم وزاغ ها همچنان دایر

سترون مانده تاامروزاما       نمیداندکسی اسرارفردا

درود به همه اساتیدودوستان بزرگوارم.

بعدمدتها نبودن تمامی نیمچه وزنهایی که ازسایت یادگرفتم بطورسرسری وآنچه که داشتم شد این کاروبرخی خط خطی های دیگرشد که با کبوتراینترنت پست میکنم برایتان شاید که منت خواندن ونقد بر بنده گذارید .برای اینکه پست راسنگین نکنم خارج ازقالب شعر مجبوربه تایپ شدم چون چندین صفحه میشد.ممنونم ازتمام اساتید که نیم نظری به وبلاگم دارند ونظر میدهند سپاس ازشما ومراتب قدردانی از هیئت رییسه که همگی برایم دوستانی بی نظیرهستند.اسم نمیبرم .پاینده باشید. تامران هامون

دخترک دهانت بوی دهان مردهای هرزه میدهد

میگردید دنبال کسانی که یه مقدارمحکم هستندوزود تسلیم نمیشوند بعد بهشون ابرازعلاقه میکنید بعد هم کم کم ماهیت اصلیتون رو نشون میدید متاسفم برای تمام دختران وزنان اینگونه که نجابت زن رو زیر سوال میبرند بعد هم خودشان را با بقیه مقایسه میکنند بدون اینکه بدانند کثیف ترین هم مثل انها نیستند متاسفم ولی تن فروشی به قیمت کادو دادن وحتی پول دادن بین پولدارها رواج داره تقصیر این کانال فارسی وان بود که اینجور شد مملکت ما ظرفیت چی رو داره که سریالهایی که برای مملکت خودشان قدغنه میدن اینا واسه ایران متاسفم برای زیر50 سالی که نگاه میکنند توی ایران مد شده زنهای شوهردار وشوهران زن دار یه زاپاس داشته باشند البته انهایی که ما مخلص شونیم رونمیگم خانواده ها وکسانی که با نون حلال بزرگ شدندوارتباطات اجتمایی خود را میفهمند ولی باورکنید میخوام ازدواج کنم یه ادم سالم گیر نمیارم چون خودم سالم نیستم زیاد ریز بینی هم بده ولی حوا که خیانت کرد بمن لااقل17 سال خوشبخت بود با من اینها نمیتونن به گرد حوا هم برسند اون با یکی رفت وعاقلانه جدا شد ومن برای حرمت ازادی زن جدا شدم ولی کسی همین جرات هم ندارد با هزارنفرهست بعد خودشو پاک میدونه همه هم دروغ میگن مریضه ازمسایل جنسی میترسه برای تجاوزی که بهش شده وبا خنده ازش یاد میکنه میگه هیچ دختری نمیتونه ازدست ادم اشغال فرارکنه ولی من ادم دیدم خودشو کشته بخاطر یه حرف وشایعه مزخرف یا بخاطر اینکه بهش تجاوز نشه نظر بزارید تا این خانم بفهمه مرفه بی درد هرزه دیگه اخرنمونه روسپی ایرانیه.

دوست گرامی من که همه ازوبسایتش دیدن کنند

سلام واقعا با سایتت حال کردم با حال بود منم یه سایت دارم اینم ادرس http://espatogh.ir    راستی خواستی با من تبادل لینک کنی   بیا اینجا  http://links.espatogh.ir/ من سایتم یه سایته تازه تاسیسه ممنون می شم اگه می تونی ازم حمایت کن که شاید برسم در حد سایته تو بیااینجا توضیح دادم چطوری می تونی ازم حمایت کنی http://espatogh.ir/?page_id=773 دمت گرم  منتظرت هستم


خواهش میکنم من زیاد تواین زمینه تخصص ندارم ولی هستم درخدمت میتونید سرچ کنید تمام اطلاعات وادرس هامو بگیرید اگر فارسی که همین وبلاگ و...اگر لاتین تایپ کنید ادرس فیس و کیوپ و... ما چاکرتیم