اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

یلداهمیشه برایم غم انگیز است

نمیدانم از وقتی 18سالم بود یک یلدای بیاد ماندنی را گذراندم وبعد هیچگاه یلداها آن رنگ وبو را نداشت.وقتی تنهایی یعنی بیشتر از باقی شبهابه دیوارها چشم میدوزی یا به معجزه قرن قبل جعبه جادوئی وهزاره جدید.

پرستاره باد برایتان اینگونه شبها

امید دارم محبتها دراین دور هم بودن حرارت بیشتری یابد تا بنای خانوارمستحکم تر شود

ارزو میکنم بلندای یلدا را غنیمت برای رفع کدورتهایتان شمرید.ودعا کنید وفال بگیرید.

برای منم دعا کنید شاید بزودی یلداها برایم گوارا شوند.


تشکرکن برایت عکس ناجور نمیکشم

دیگر برای نبودنت آه نمیکشم

برای آینده ام نقشه تباه نمیکشم

میان گرگان غیر خفته ای

دیگر برایت عکس روباه نمیکشم

عمری نشسته بودم بپای تو

دیگربرای چون توئی فریاد نمیکشم

گیرم که من خوب نبودم سالها دربرت

برای غسل تعمیدم اب نمیکشم

دفترنقش من وقلمم

خسته است دیگرنگارنمیکشم

شعرهایم همه دود شده ونمور

برای موسیقی هم کلید سل نمیکشم

اندیشه رفتن بود درسرم

کنون درخیال هم  بال پرواز نمیکشم

میان ما فرزند که واسطه بود

برایش د ر ذهن مادر نمیکشم

بمان در بر هرزه های هر شبت

برای نقاشی باغ علف نمیکشم

کوچه کنون مه گرفته همچو قلب من

نرم نمیشوم برایت احساس نمیکشم

دستانم زمخت شده دیگرگرم نیست

خشونت محض م گیسوانت را نمیکشم

مشت میکوبم به هرچه خاطره هست

اشکم را بروی عکست نمیکشم

روسپی وار در پی شکار تازه ام

اما برای یافتنش بو نمیکشم

بینی ام پراز شمیم مه رویان

 اما ،

دراسمان نجابتم ماه نمیکشم

پی برده ام به جنس مثل تو

دیگر برای هیچ زنی مردپاک نمیکشم

شاعرگفته بود گلی بچین وبرو

هیچ ندیدم جز خار باغچه نمیکشم

جوانیم را به باد فنا دادی

تشکر کن برایت عکس ناجور نمیکشم

این آخرین سروده ام برای توست

برای شنیدن اشعارم گوش نمیکشم

تامران -1391

 

 

 

دوباره نیش

بابهارآمده بود    مارزنجیرسیاه !                                               که فروافکندم از تک وتا                                   سالها پنهان بود،قصه دلکش عشق  

گوشه سینه من    عرضه اش ننمودم                            نه به صحرانه به جنگل   

نه زمین ونه زمان      نه به شبها نه به روز                    ونه حتی همسر

اینک آن قصه کجایم افکند     چارکنجی مستور              غصه گاهی بی نور

وسرانجام رهش برسردار   18/2/91 ع کودکانه .تامران

hahahah

شنیدم که رستم فلان کاره بود (جنگجو)
فلان جای ایشان کمی پاره بود (آرنج)
دو دستش همیشه فلان جاش بود (کمر)
فلان چیز او تا نوک پاش بود (شمشیر)
چو راه فلانش همی تنگ بود (حوصله)
فلان با فلانش سر جنگ بود (عقل و احساس)
چو رستم فلانش همی راست بود (عظم و اراده)
فلان کردنش خوردن آب بود (جنگ)

بگذاردهانم بسته بماند یا حسین(ع)

دراین روزهای منور به نورازاده عالم چیزهایی دیده ام که مرا ازار میدهند.

 

درتکیه نشسته ام وزانوانم در بغل

نگاه میکنم شیعیانت را یا حسین (ع)

الحق ، این مریدان همیشگی

دررگشان خون محبت تودارند یا حسین

اما فراتی فاصله ست بین

دیدن وانچیز که عرض میکنم یا حسین

دلم گرفته ست که این هیاهوی شیشه ای

بیش از برای خود ستایست یا حسین

خسته ام از مرثیه های بی معنی

شورش وخلق عالم وماتمم آرزوست یا حسین

رمقی ندارم برای عزای تو...

همنوا با این مردم رنگ شده شوم یا حسین

بیرون که رفته ام درون کوچه ها

مصیبتها دراین ماه بینم یا حسین

موهای نیزه ای وچهره های رنگارنگ

خاکم بسر،برایشان بهانه ای یا حسین

مادر گرسنه وطفلی غنوده در برش

این رسم زمانه جفا کاراست یا حسین

دلگیرم ازیزیدان روزگار

هوس سر بریدن وگناه در سرم یا حسین

غمینم که برای تو دست به سینه نبرده ام

دستان کوتاه ارزشی ندارند یا حسین

دیده ام بارانی ست برای نبودنت

دلم خون اما بودنت هم چاره نیست یا حسین

خوراک واطعام میدهند برای همه

امام من اینجا همه گرسنه اند یا حسین

تبار پاکان که رگ گردنشان نام توست

جزخون دل وفریاد نتوانند یا حسین

قلیل مردمی که درون این صفند

این دو ماه نه بل ده روز عزادارند یا حسین

گیرم من بی اعتقاد وبی ریشه اما ترا

هرگز به ناچار دردلم جا نداده ام یا حسین

اینها چرا دو روز ترا یاد میکنند؟

به جدت قسم شصت روزشان هم اجباراست یا حسین

کنون دلی سیه زدست مردمان دارم

زبانم الکن است از گفتن دیده هایم یا حسین

حاجتی زتو مرا بس که منت بنه

نظاره کن سرگشتگان عاشورا را یا حسین

ترسم زخشم تو که لب فرو بستم

اخر چه میشود این گمشدگان صحرارا یا حسین

امام دلیر وشجاع وآزاده ام

بگذار درون دلم بماند ناله ام یا حسین (ع)

دوستان ادیب ضمن ارزوی قبولی حاجات شما من زیاد غزل سرا نیستم ولی چون در تکیه این کار را نوشتم اصلا به چیزی غیر از دیده ام نگاه نکردم اگر ایرادی دارد به بزرگواری ببخشید

از شاعر گرانقدر بهزاد پیروزیان(بی نشان) از انجمن شعر پارسی

شب رسیده است ز راه
زلف پیچانده به دور مهتاب
و دلش خونین است
روی بنموده در آب
چهره اش غمگین است
با دلی مظطرب و پرتشویش
منم و گوشه ی تنهایی خویش
مرغ اندیشه ی خود پَر دادم
لیک انگارشکسته بالَش
دل,زنگار زده
نقصها در فَوَران
پَرِ پرواز نداشت
و دلم سوخت به حالِ دلِ من
زیر لب زمزمه کردم:
یا حسین(ع)
قطره اشکی در نگاهم غلطید
که در آن دشت بلا
خون خدا پیدا بود
دیدم آن حرمت اولاد پیمبر
همه ی غربت سی ساله ی حیدر
سیزده ضربه ی مرگ آور خنجر
بر نی
گونه ام خیس شد از صیقل دِل
مرغ اندیشه ی من گشت رها
پَرگشود
تا به عمق ملکوت
تا خدا!...
وه....چه غوغائیست در دشت بَلا
تَن ها همه بی سَر شده
سَرها همه بی تَن
قیامت شده بر پا
می دود فاطمه با قافله و می بیند
سَرِهفتادو دو پروانه ی بی پَر
دِلِ مادر
سَرِخونینِ پسر
لب خشکیده و عطشان از عشق
جمله اندیشه ی "آزادی"ست
بر نِی
آه....
محشریست بَر نِی!...

فضای چت ایران عاری از هرگونه استفاده

متاسفانه چت عمومی میکنیم وبعد از کنارهم بودن استفاده نمیکنیم شکلک اغوش را برای بانوی هموطن میفرستد ولی در مغزش نمیپروراند که بابا ادمی را ادمیت لازم است .

امیدوارم که نسل جدید ما بتوانند مسالمت امیز در صدد رفع نواقص اخلاقی ومشکلات یکدگر باشند نه قربون صدقه رفتن

یا حق

اینروزها رو از دست ندید .