اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

تا آخرفروردین

 

بیست وششم ف

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد    در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟

ساعت 10 ازخواب بیدارشدم فرشید دستگاه رو گرفت ومنم خونه کارهامو انجام دادم قرار بود 2 بیان دنبالمون اما 5 اومدن

وقتی رسیدیم دیدیم همه منتظر ما بودند غرمیزدن اما تقصیر خودشون بود که دیر اومدن  بحرحال عروسی خوبی بود همه غیر از پیرها میرقصیدن ولی اخرش بابت دیر رسیدن یه کم با صاحب مجلس سر حساب کتاب بحث کردم آخه میگفت شما دیرکردید بحرحال برگشتیم خونه من با حمید آژانسی تا ساعت 10.30 بیرون بودم بعدش هم رفتم پیش محمد بیژن اونجا بود همون دوست فرهیخته ای که میدونی بارها برات گفتم تا 11.30صحبت هنرو شعر بود مثل همیشه که بیژن رو میبینم بعد هم اومدم خونه با فرشید تا 2.30بیدار بودیم کتاب خوندم یه کمی هم باهاش تمرین کردم چند تا اهنگ عید امسال رو که لااقل کارهامون جدید باشه الان هم میخوام بخوابم فردا باید منتظر تلفن تو باشم میبو سمت دوست دارم میبوسمت/

 

27فروردین

دل ودینم شد ودلبر به ملامت برخاست    گفت با ما منشین کزتو سلامت برخاست

صبح ساعت 11 بیدارشدم منتظرتلفن تو بودم ایکاش خونه ماتلفن داشت که مجبورنمیشدم خونه فرزاد اینا بمونم.وقتی گفتی میخوای بیای خونه منم ازخدا میخواستم ولی حالمو گرفتی بهت نگفتم ولی اومدی فهمیدی که پکربودم بدترشدم.بعدازرفتنت

حمید اومد بافرزادخونه پیشم یه چند دقیقه نشستیم وحرف زدیم ومنو فرزاد رو تا پارک رسوند.بعدش هم رفتیم سرهمون میزی که منو تو همیشه بستنی میخوریم .برگشتیم خونه فرشید بیداربود باهاش رفتیم خونه فرزاد سعید هم اومد تا2شب ورق بازیکردیم.

الان هم معین داره میخونه طبق معمول روی تخت دارم مینویسم شادی با اینکه امروز دیدمت ولی بازدوست داشتم پیشم بودی

خیلی اعصابم خورده میخوام بخوابم.دوست دارم.

 

28 فروردین

ندای عشق تو دیشب دراندرون دادند    فضای سینه حافظ هنوزپرازصداست

بازهم 11 بیدارشدم اومدم خونه رضا اومده بود با فرزاد رفتیم دنبال کارهای برنامه پنجشنبه سینما فرهنگیان یه سر هم تلویزیون رفتیم وبعد برگشتم بارضا تا ازش نوارها رو بگیرم بعدش هم مثل همیشه رفتم باشگاه وبعدش پارک دیدم مادرپارک منتظرمن واستاده بعد هم بافرشیدورضا ومادررفتیم تا نوارفروشی چون باید سنفونی های بتهون رو میگرفتم.الان هم اومدیم خونه روی میزکارم دارم مینویسم.کم حوصله ام حواسم به انالیزموسیقی برنامه ست میدونی برای اولین بارتوایران داریم موسیقی زنده با شعبده میبریم رو سن یه مقدار کیبوردها هم بما گیر دادن میگن مجهزه نمیدونم فعلا شب بخیر ببخش خیلی کاردارم.میبوسمت عزیزم.

29فروردین

من همان دم که وضو ساختم ازچشمه ی عشق   چارتکبیرزدم یکسره برهرچه که هست

امروزاولین کاری که کردم رفتم دبیرستان برای برگه معرفی خدمت گرفتم وبرگشتم خونه ساعت 6 عصر رفتم بیرون فرزادوسعید هم همراهم بودند.حمید اومد تا خیابون سعدی رفتیم وازاونجا منو رسوند پارک تا 9موندم چند سانس رفتم بالای سن.بگذریم بازهم کاردارم میکنم توی اطاقم درازکشیدم منتظرم که خوابم ببره ساعت هم 3.5شبه نوارها هم پشت هم دارم تکثیر میکنم.رفتم به کارهام برسم .دوست دارم شادی زندگی من.

 

30فروردین

مقام عیش میسر نمیشود بی رنج     بلی به حکم بلا بسته اند عهدالست

9صبح بیدارشدم که نوارها رو برای ظبط بذارم دوباره گرفتم خوابیدم 10.5بیدارشدم بازهم مشغولنوارها بودم که تو تلفن کردی راستش خیلی غیرمنتظره بود انتظار نداشتم .اومدم خونه خودمون بعد نهاریک کم اطاقموتمیزکردم ودیرم شد سریع ساک رو برداشتم رفتم باشگاه تا 6.5 تمرین بودم یه ضرب دیدگی هم برام پیش اومد که زیاد جدی نبودموقع اجرای فن زیر حریف موندم بی انصاف با ارنج اومد رو من.بچه ها اومدن دنبالم باشگاه تا بریم یه باشگاه بدن سازی محمد ذات پرور ثبت نام کنیم نیاز به وزنه زدن دارم.دیگه چیزی نیست برات بگم اومدم خونه الان هم سر تخت خودم درازکشیدم دلتنگتم دوست داشتم اینجا بودی برای همینه که سعی میکنم خونه زیاد نباشم اطاقم برام بی تو عین سلوله.دوست دارم یه نخ سیگاربکشم اما بهت قول دادم نمیکشم ضرب دیدگیم با وجود دوش اب گرم اذیت میکنه دوست دارم خیلی زیاد ومیبوسمت دلم هم برات تنگ شده.شب بخیر

 

31 فروردین

به جان خواجه وحق قدیم وعهد درست    که مونس دم صبحم دعای دولت توست

ساعت 10 بیدارشدم دوتا ازآشناها اومده بودند برای عروسی گفتم نمیام نه پولش خوب بود نه جشنش نمیدونم چه اصراری دارن با دعوت ازمن کلاس بذارن درصورتیکه میدونی کارهاییکه میخونم بدردشون نمیخوره!تا بعدازظهراطاقم رو که همش پرازنواره رو جابجا کردم بعد هم با فرزاد رفتیم بازار وبعدهم پارک تا 9پارک روی سن بودمفرشید هم به ما ملحق شد وبعد قدم زنان وسایلی که میخواستیم رو خریدیم.راستش امروز با مادر یه بحث حسابی کردم وقهرم بحرحال یه روز میفهمن که من مثل بقیه نیستم اینو همه میدونن جزخانوادم ول کن وقتی تو 8سالگی رفتم رادیو میدوستم مسیرزندگیم برخلاف همه فامیل چیزدیگریست وآخرش هم شاید مثل هدایت خودمو داربزنم.معذرت قراربود این حرفها رو نزنم ولی باورکن نمیدونم آینده موسیقی این ملک چی میخواد بشه ماها که قاچاقی وبا هزار نکته کارمیکنیم برای تلویزیون یه مسیقی متن ساختم همونم ایراد گرفتند وضع خرابه کاش کمی فضا باز بود.الان یه مقدار وزنه زدم با وسایلی که امروزخریدم برام بصرف تر بود بخرم تا شهریه باشگاه بدم اونم هرماه ولی الان میز پرس ودمبل ها برام قد 4ماه باشگاه هزینه برداشت همش با هم شد28 هزارتومن دتازه 100کیلو هم وزنه گرفتم 5000تومن.میخوام بخوابم یه کم کتاب میخونم بعدش میخوابم  امیدوارم دلتنگی بذاره بخوابم ای کاش امروز بودی وبا مادرکمی حرف میزدی حرف من حالیش نمیشه.میبوسمت

هفته سوم

پانزدهم فروردین

دیشب تا دیروق5ت تو رختخواب غلت میزدم بدخوابیدم ساعت 11 بیدارشدم با فرشید پیاده اومدم خونه بعدازنهار سعیداومد با مهران بعدازظهر3.30خواستم بخوابم اما نشد فکرت بدجوری منو مشغول کرده شادی.هرکی زنگ خونه رو میزنه میدوم به هوای اینکه توئی حتی یه با افتادم ولو شدم زمین دیدم اعصابم خوردته با فرشید گفتیم بریم سینما که یه کم مشغول باشم تو این هفته 3 بارخوابتو دیدم بعد سینا10.30اومدیم خونه الان رو تخت هدفون بگوش با صدای اصلانی دارم مینویسم.شادی راستش همش خیال میکنم واسه تو یه هوس زودگذربودم چون خبری ازت نیستفردا میخوام برم برگه اعزام به خدمت بگیرم خدا کنه بیای وگرنه مجبورم خونه تون زنگ بزنم بحرحال اگر بارگران بودیم رفتیم.شادی میبوسمت ودوست دارم بسیار.

 

شانزدهم فروردین

صبح سعیدوفرزاداومدن دنبالم اینقدرنرفتم دیگه میان دنبالم تا دیروقت خوابم نمیبرد.امروزهم نرفتم حوضه نظام وظیفه گرفتم تا12 خوابیدم مامان یه مقدارغرولندکرد بعدش هم رفتم تا صندوق بازهم خالی کم کم حدسم داره به یقین تبدیل میشه که منو واسه سرگرمی میخواستی شاید دوستی با یه موزیسین برات جالب بود اگه میدونستم عروسی فامیلت اون اهنگ مورد علاقه تو نمیخوندم که توجه تو جلب بشه میدونی برای من پسرودخترفرقی نمیکنن همه رو به چشم دوستی اجتمایی نگاه میکنم حالا که این تابو روشکستی باید پاش واستی من بعد از9 سالگی میدونی که با هیچ دختری دوست نبودم.رفتم باشگاه 6 از باشگاه با یکی ازدوستام خیابون مترکردیم بعد هم اومدم خونه حموم الانم دارم مینویسم ولی بی خیالی تو منوعذاب میده نه زنگی نه تماسی نه نامه ای اخه این چه جوردوست داشتنه؟عصبانیم ازدستت.اگه بتونم میخوابم باز هم به امید فردا.

 

هفدهم فروردین

ظهرازخواب بیدارشدم تا 4 خونه موندم بی حوصله برای همین هم فرزاد دستگاه سگا کرایه کرد اومدیم خونه شون بازی کنیم الان ساعت 5 صبحه همه دارن بازی میکنن من مینویسم.میخوام بخوابم فردا5 میان دنبالمون برنامه دارم.شک من داره کم کم اذیتم میکنه احساس میکنم دیگه نمیبینمت ایکاش یه بار میدیدمت میدونستم شادی چرا؟؟؟ شب خوش

 

هجدهم فروردین

صبح 11ازخونه فرزاد اومدم  بعد از اصلاح صورتم اومدن دنبالمون رفتیم عقدکنان جات خالی باحال بودتا 8 شب برنامه طول کشید بعدش رفتیم خونه فرزاد هرچی زنگ زدم خونه داییت کسی گوشی رو ورنداشت مغازه شوهرخاله ات هم بسته است نگرانم

میخوام بخوابم سردردم بد داره اذیت میکنه فردا صبح باید زود برم خونه امیدوارم مرحمی برما کنی فردا دیگه بیای و پیدا شی

باوجود تمام بی مهری های تو بازم دوستت دارم شادی

 

نوزدهم فروردین

ظهرازخواب بیدارشدم راستش تا صبح میگرن من نذاشت بخوابم دم صبح ساعت4 قرص خوردم کمی خوابیدم بعدش هم با فرشید رفتیم خونه دیدم افروز وافسانه اومدن خونه قرار شد باهم بریم چالوس سیسنگان آب وهوا عوض کنیم مشروبی بخوریم.بعد ازنهاردارز کشیدم کمی بخوابم اما نشد خیالت نمیزاره مامان همش میپرسه شادی چرا نیومد/نمیدونم یه دفه برنامه کودک که داشت میداد خوابیدم چالوس رفتنمان موند برای فردا با فرزاد رفتیم کمی دیگه وسایل بگیریم الان هم خونه فرزاد هستیم فرشیدوفرزاد دارن تخته بازی میکنناما من اصلا حوصله ندارم دارم موزیک گوش میدم راستش اصلا وقت مطالعه نداشتم میخوام اگرحواسم پرتت نبود کمی کتاب بخونم بعدش بخوابم.خیلی بی وفایی شادی دوست داشتنت رو فهمیدم چقدره.خوب بخوابی

 

بیست فروردین

ساعت ده بار مینوازد ومن

از پشت شیشه ها به بیرون مینگرم

صدای ناقوس سوزناک است

وصدای تو میاید:

من هرگزنمیایم

شادی دیشب باز خوابتو دیدم گفتی نمیای بابچه ها داشتم میرفتم خونه دیدم پنجره اطاق محمد بازه فهمیدم اومده تلفنها هم همه خراب بود رفتم پیش محمد تا 2.30اونجا بودم تنها بچه ها رفتندبرنامه گردش ما هم چون ماشین داشتیم بهم خورد ولی 3000تومن ازدستم رفت تا 9 شب خونه فرزاد بودیم بعدش هم یه دوری بیرون زدیم ومن رفتم پیش محمد یه فیلم با هم نگاه کردیم یه کم حالم ازدیدنش گرفته شد فرشید وفرزاد دارن ورق بازی میکنن خونه هستم بچه ها با من اومدن ولی من حوصله ندارم دارم هدفون تو گوش مینویسم دلم هواتو کرده ولی بهش میگم که رفتی اها به مامان گفتم خوابگاه زنگ بزنه ببینه کجایی/ایکاش امشب هم خوابتو ببینم وبیای پیشم نه مثل دیشب بگی که نمی ای.شب بخیر

 

بیست ویکم فروردین

ازامروز تصمیم گرفتم شعرهای هرصفحه رو برات بنویسم فکرکنم این سررسید حافظ شعراش هرروز دقیقا برام حرف میزنه  تو برگه امروز نوشته : با صبا همراه بفرست از رخ ت گل دسته ای     بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

دیدی همش حرف دلمو میزنه بازهم صندوق خالی بود باشگاه هم بسته بود بنابراین رفتم خونه مامان گفت باهات حرف زده خوشحال شدم ولی ازدست توناراحت که اومدی بیخیال یه اطلاع هم ندادی تا 9 شب با محمد پارک بودم بعد هم اومدیم پیش فرزاد خوابم نمیبره ناراحتم ازدستت چرا خبرندادی که اومدی؟ امیدوارم از زوق دیدنت سکته نزنم.فعلا نمیتونم بهت بگم دوست دارم.ولی میخوامت .شب بخیر.

 

بیست ودوم فروردین

خلا صه امروزامدی ودیدمت برای اولین بار لبهاتو بوسیدم راستش هرگزفکرنمیکردم اینقدرمنقلب بشی دیگه نمیتونم طعم با تو بودن رو ازیاد ببرم اگر کمی برخوردم با مادرم تند شد ببخش گاهی اوقات لازمه چون نمیدونی من چطور اینجا من زندگی میکنم ولی فقط میدونم بعدازرفتنت هنوزطعم لبهات ازبین نرفته ایکاش نمی بوسیدمت وهم آغوش نمی شدم نمیدونستم ازمن داغ تری ولی دیگه بی تو محاله بتونم بمونم لااقل هفته ای دو بار باید باهات باشم تا 11.30خیابون قدم زدم تو هوای عشقت نفس کشیدم تازه عشق ما جوانه زده امیدوارم حداقل یه نهال بشه حالا تا وقتی که هستی.دوستت دارم میبوسمت مثل امروز هیچگاه دیگه تو زندگییادم نمیره این بوسیدن رو میدونم تا آخرعمریادم میمونه لبهات چه طعمی داشتند.شادی من .میپرستمت

بررخ ساقی پری پیکر   همچو حافظ بنوش باده ناب

 

بیست وسوم فروردین

خمی که ابروی  شوخ تو درکمان انداخت      به قصد جان من زارناتوان انداخت

صبح با زنگ رضا بیدار شدم برام نوارها رو آورده بود که برای اجرا اهنگها رو تمرین کنم با فرزاد وسعید که اومدن نهار خوردیم بعدش رفتیم خونه رضا برای امادگی برنامه سینما فرهنگیان .بعد با فرشید رفتیم بستنی بخوریم دوست داشتم همون جایی که با هم رفته بودیم بریم اما نشد .رفتم باشگاه اما چون حال کارکردن نداشتم فقط گرم کردم وکمربند رو گرفتم واومدم بیرون خونه محمد موندیم شو امسال رو نگاه میکردیم که برق رفت با هم با رضا که بما ملحق شد رفتیم پارک وبعدش هم اومدیم خونه فرزاد راستش فردا باید برم دنبال خدمتم خسته ام با فرزاد کشتی گرفتم اون گندگی هیکل زمین خورد تازه فهمیدم جودو به چی میگن بعد اینهمه سال تمرین کردن اولین باری بود که بیرون باشگاه با کسی کشتی گرفتم میدونم این جودو بدردم میخوره الان ساعت 4 صبحه میخوابم به امید اینکه اونروز رو دوباره تو خواب ببینم.دوستت دارم شادی.شب بخیر.

 

بیست وچهارم فروردین

شراب خورده وخوی کرده می روی به چمن      که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

صبح بیدارشدم باز هم نرفتم واسه نظام وظیفه اصلا میدونی ایکاش سربتزی نبود میدونم خدمت بکن نیستم چون هم ازهنرهم اززندگی عقب میمونم ولی برای رسیدن به اینده باید از این پل بگذرم یا به اب بزنم ساعت 3 برات یه نامه نوشتم راستی تمام نامه هاتو دارم داره زیاد میشه بعد هم با فرشید رفتیم تا خیابون برگشتیم خونه من حموم کردم وبعد رفتم خونه محمد تا 2.30شب اونجا بودم الان اومدم خونه فیلم نگاه کردم که بتونم نقد بنویسم شادی من خیلی خسته ام امروز زیاد راه رفتم اگر بتونم میخوابم تو نامه هم برات نوشتم زود بیا دوست ندارم طعم لبت از بین بره پس دوباره بکار روی لبهام گل بوسه هاتو.بازم شاعر شدم گفتم برات عامیانه مینویسم ولی چه کنم از ازل اینگون بودم تا ابد اینگونه مانم .شادی دوست دارم میبوسمت.شب بخیر.

 

بیست وپنجم ف

 شادی مجلسیان در قدم ومقدم توست      جای غم باد هران دل که نخواهد شادت

ساعت 5 صبح بیدار شدم تشنه ام بود رفتم یخچال کمپوت یخ زده خوردم بعد هم خوابیدم یه دل دردی گرفتم که نگو یادم نبود امروز عروسی دعوت بودم نه برای برنامه یکی ازآشناها دوست داشت منم باشم منکه میدونم چرا منو دعوت میکنن چون لااقل ارکسترضیف باشه من هستم چند تا بزنم وبخونم جور اونا رو بکشم بحرحال اومدن دنبالم ولی گفتن ارکستررو جواب کردن بیا ودرستش کن بدو بدو با فرشید رفتیم دستگاه رو گرفتیم بعدش ارگ امیر رو امانت گرفتیم ورفتیم از اول عروسی بد آوردیم اول شلوارتازه فرشید قیری شد بعدش کت من پاره شد وروغنی بحرحال با کمال بد شانسی 7 تموم کردیم همش 2ساعت زدیم بعدش هم برگشتیم برای فردا هم تو همین عروسی کار گرفتم رسیدم از بابل دستگاه رو عوض کردم.رفتم پیش محمد گفت زنگ زده بودی ناراحت شدم چرا نبودم واز اینکه خودت حرف نزدی محمد دلگیر بود میگفت مگه من با شادی رو دربایستی دارم یا بمن شک داره که خودش حرف نمیزنه بعدا برات توضیح میدم جریان چیه احساس میکنم دخترداییت یه کم شیطونی کرده بحرحال دلم شدید تنگه توست شب خوش میبوسمت.دوست دارم زیاد.

هفته دوم فروردین

هشتم فروردین

صبح بیدار شدم دیدم ارگ خوب کارنمیکنه بردم دادم تعمیر برگشتم دیدم فرشید داره تریاک میکشه باهاش یه بحث حسابی کردم درسته ازمن بزرگتره ولی خونه مناین چیزها ممنوعه .با سعید رفتم پیش اون یکی پسرخاله فرزاد که خوب میشناسیش یادته افتاده بودید دنبالمون من بافرزادفرارمیکردیم؟هاهاهااکوروگرفتم رفتیم عروسی بدنبود امان ازدست شما دختر دست از سر آدم ورنمیدارید همتون میخواین دوست شید ولی من فقط اذیت میشم بخاطرنوع فکرم بقول مهران هرکی جای من بود هرهفته با یکی بود ولی .........شادی وقتی این دفترو باز میکنم بوی ادکلن شدیدا دلتنگم میکنه دوست دارم زودتربیای .فرداخیلی کاردارم باید زود بیدارشم به سرووضعم برسم ازخستگی لاغرشدم دیشب هم مرتب نرفتم مجبورم اسپرت بپوشم وقتی ته ریشدارم هرروزم که نمیشه اصلاح کرد پوستم درمیاد.خوابم میاد شادی من شب بخیر دوست دارم بوی این دفترهمیشه با منه خوشحالم لااقل اینو دادی.دوست دارم زودتر بیا دیگه خسته شدم ازتنهایی.نیستی اینا هم سواستفاده میکنن .

 

نهم فرودین

حالم زیادخوش نیست شادی من .صبح ساعت 11 بیدار شدم فرشیددیروزرفته بودخونه خاله ش آخه بههش برخورده بود بابت بحثی که کردم ناراحت بود خلاصه یه دفعه دیدم اومدن دنبالمون واسه عروسی باکمال تعجب دیدم بازکلاه سرمن رفته از12 ظهرتا 12 شب؟!!!!!! خیلی عصبانی بودم بااخم وتخم خوندم صدام هم گرفته خودت فکرکن چطورتوآفتاب خوندم خلاصه کلی گرفتاری کشیدیم ساعت 12 شب فرزاداومددنبالمون .سرم به شدت دردمیکنه اومدیم خونه تا حالا عروسی دکتراینجوری ندیده بودم.فردا هم باید برم عروسی یکی ازدوستای نزدیک اگه اجازه بدی استراحت کنم عید میدونی چقدرسرم شلوغه دیگه ازهرچی عروسی بدم میاد همیشه وقتی ازیه هفته رد میشه اینجوری میشم عروسی زده با صدای عین خروس.دوست دارم شادی  شب بخیر.

دهم فروردین

با هزارزحمت صبح بیدار شدم رفتم دیدم صندوق خالیه خیلی بی معرفتی میدونی شدید گرفتارم نامه نمیدی که یه کم روحیه بگیرم.اومدم خونه فرشاد رفت دنبال دستگاه برای شب منم تا 7 خونه موندم.نمیدونم چرا دلم واست شورمیزنه؟ بعداز7رفتیم حالم با استراحتی که کردم بهترشده ساعت 11 شب تا 2.30برنامه داشتم برعکس دیروزامشب خیلی خوب وبا کلاس بود ولی سیستم صوت یه کم اذیت کرد زنگیدم برام یدونه دیگه کنارگذاشتن باید زود بخوابم فردا هم بریم دستگاه رو عوض کنم .شادی نمیدونم نوشتن تکرارمکررات چه حسنی داره؟منکه اینروزا کارم معلومه آخرش نفهمیدم چرا گفتی بنویسم وقتی میدونی هردقیقه چه کارمیکنم.ما اوامر شما رااجرا میکنیم باشه دیدمت تمام جوهرخودکارمو میریزم رو لباست یا جزوه دانشگاه که وقتی تو چرت مینویسم حالیت شه با چه زحمتی خطم رو اگه ببینی میفهمی.دوست دارم. شادی نامه بده دلم تنگته بخدا یکی از همینا که هرروز تو عروسی تلفن میدن رو انتخاب میکنم زاپاس .ش.خی کردم .عزیزم شبت خوش.

 

یازدهم فروردین

صبح 9 بیدارشدم دیدم بابت دستگاه باید 1ساعت معطل شم گفتم یه سر به محمد بزنم یه شش روزی بود ازش خبر نداشتم.تازه امروزهم عروسی یکی ازدوستای مشترک ماست بعد ازخونه محمد با فرزاد تماس گرفتم تا برنامه ریزی کنیم .بچه ها رفتند خونه من .ولی من بدبخت تا 2 بعدازظهر معطل دستگاه موندم اخرش بادلخوری همون دستگاه دیشب رو ورداشتم واومدم خونه .رفتیم عروسی عاقد دیرکرد منم باید 8 برمیگشتم برای یه برنامه دیگه خلاصه با هزارمکافات تموم کردیم اومدیم اینجا عروسی خواهر حمید آ|انسی همچین عروس وداماد اومدن من اولین آهنگ رو داشتم میخوندم با مینی بوس امر به معروف اومدن منو گرفتن .باورت نمیشه تو ماشین تمام کت وشلوار سفیدمو الکی لگد کردند میدونی که منم نمیتونم درمقابل توحش ساکت بشینم پاپیونم رو ازم گرفتند ولی بعد از3ساعت نگه داشتن من تو ماشین وسربسرم وتوهین کردن بازم من پیروز شدم ساعت 2 شب منو سر یکی ازفلکه های دور با کت وشلوارگلی پیاده کردند گفتند یه بار دیگه بگیرن میبرن.البته وسایل رو نتونستند ببرند فقط منو بردند پیاده شدم یه خانواده منو سوارکردند تعجب کرده بودند از پوششم فهمیدنداتفاقی افتاده وقتی گفتم ماره شروع کرد به نفرین برگستم خونه سریع لباس عوض کردم ورفتم عروسی مردم همه جیغ تا منودیدند خلاصه طبق معمول ازهمون جا استفاده کردم یه کم ازاون حرفایی که میگی یه روزی اخرش سرمو به باد میده زدم بعدش تا 3.45خوندم ازلج تموم نمیکردم واقعا متاسفم برای این مردم لااقل افسارمون رو کسی بکشه که لیاقت داشته باشه تو اون مینی بوس کسایی رو دیدم که مادرشون خرابه یا خواهرشون فراری خودشون با قیافه های هراس انگیز بعد حرفهایی که گوش آدم پرروئی مثل من رو داغ میکنه من تو ماشین بودم یه دختره رو گرفتن آوردن بالا من ته ماشین نشسته بودم اینو بردن جلو پیش حاجی با وقیحانه ترین شکل ازدختره خواست شلوارشو بکنه دختره با اینکه میزون نبود ولی گریه میکرد اعتراض کردمیه کشیده زدن بهم منم دیونه شدم حاجی قشنگ داشت جستجو میکرد بالا سر دختره هم دوتا نوچه 15ساله میزدن تو سرش میگفتم اهان پاتو بازکن حاجی ببینه همکاری کن باهات کارنداریم .چی بگم شادی امشب خیلی بهم فشاراومد اخه قربون امام حسین برم کی گفت امر به معروف اینجوری باشه؟چی بگم یادم میاد گریم میگیره.بازبونم اگه خرشون نمیکردم وازاونطرف هم پارتی نداشتم باید یه چندین ضربه شلاق میخوردم.الان ساعت 5 صبحه ازعصبانیت فیلم گذاشتم مثلا نگاه کردم ولی همش قیافه اون دختره جلو چشممه آخرش هم من قبل ازاون اومدم بیرون .فردا هم همونجا هستم ازلج میرم برنامه اجرا میکنم اینا حتما میان میخوام کاری کنم که به حماقتشون بخندن مردم.شب بخیر.شادی یه کم مواظب باش یه بار گیر وحشی ها نیفتی اینا اصلا کاری به پوشش ندارند همه شون عقده دارن .اه متنفرم ازاین مملکت.

 

دوازدهم فروردین

صبح 9 پاشدم دیدم نمیتونم بلند شم ازتخت فرشاد رفت دنبال دستگاه عوض کرد دیشب چون نذاشتم فرشاد رو ببرن حالش خوبه

دوباره خوابیدم .بیدارشدم 2 بود دیشب اگه زرنگی من نبود300هزارتومن ضررمیکردم بعدش هم زندون میشدم.رفتیم عروسی روی انبارحیاط نگهبان گذاشتم وجلوی کوچه گفتم به محض دیدن مینی بوس بگن .چندتا آهنگ زدیم که آشغالها اومدن نمیدونم جایی که همه روسری دارن مردا یه طرف زنها یه طرف همه فامیل دور ونزدیک دیگه چه مرگشونه عقده شادی نکردن مردم رو دارن؟به محض مودن سریع وسایل رو بردیم تو وروشو ملافه کشیدیم منم رفتم با قهوه چی مشغول استکان شستن

اون حاجی دیشب منو دید گفت باز داشتی مطربی میکردی با پرروئی گفتم دیدی؟گناه منو نشور امروز جرمی ندارم شدیدن هم ازماجرای نسوان دیشب پکرم عصبانی شد ولی گفت بیاین اینو ببرید مقرگفتم بخدا هرکدو.م نزدیک شید بدون تعقل همین سماوررو برمیگردونم سرتون یه کم مشاجره داماداومد بحرحال وسایل رو دیدن گفتم دیشب منو پیاده کردید مگه نگفتید برم خونه/منم رفتم اینا ازدیشب مونده با پوزخند گفتم فهمیدن دارم گیرشون میارم گفتن همینجا جلوی چشم ما ببرشون خونه منم گفتم نیرو بده با من کمک کنن عکاس عروسی هم تو یه گوشه همش عکس گرفت خلاصه برادرا ن باند به دوش وارگ زیر بغل مثل نوکردرب خونه همه وسایل رو گذاشتن پشت پیکانم تازه حیون بازی درآوردن باند روکوبیدن که منم با صدای بلند گفتم مطربی هم لیاقت میخواد ولی تو ماشین نشستن وتجاوز که کاری نداره فقط فطرت پست میخواد حاجی  گفت چیچی؟ منم خودمو زدم علی چپ .تا چندتاخیابون دنبالمون با یه پیکان اومدن که بدوننکجا هستم ما هم گمشون کردیم این شد عروسی خواهرحمید آژانسی که اینهمه هم براش نقشه کشیده بودیم حالا شانس آوردم همش حمید میگفت بریم مشروب بخوریم منم طبق معمول گفتم موقع برنامه نه خونه.بعدگذاشتن وسایل برگشتیم عروسی ویه کم خوش گذروندیم الان ساعت 2 شبه فیلم دیدم ولی بد جور بهم فشاراومده ازدیشب تاالان بخاطرهمین دلم تنگه برای شادی خودم که یه کم باهام شوخی کنه سربسرم بذاره.دوست دارم فردا میرم صندوق پست ببینم نامه دادی بی مرام؟

 

سیزده فروردین

 امروز با صدای دوستا بیدارشدم یه چای تلخ خوردم بعدش اطاق رو تمیزکردم خیلی ریخت وپاش بود آخه این مدت همش عروسی بودم وقتی برام نموند شب هم قرار بود با فرشیدومامان بریم بیرون شام بخوریم تاغروب خونه موندم فیلم نگاه کردم بعدش هم حال رفتن نداشتم با مادر یه جروبحث کوچیکی داشتم وبا فرشید هم که بگی نگی حرف میزنم.بعدش هم زدم بیرون گفتم میرم پیش محمد میدونستم فرشید اونجا نمیاددوست داشتم تنها باشم بعدش رفتم تا تاتر شهر پیش بچه ها یه حرفی پشت سرم زده بودند باید روشن میشد فرزاد هم تو خیابون دیدم تا 10 بیرون بودم بعد امودم خونه راستش شادی فکرمیکنم دوست نداری با من باشی چون نه نامه میاد نه زنگ میزنی نمیدونم دیگه سیزده هم گذشت خبری ازت نشد .فردا طبق معمول باید حرکت کنی بیای اگرفکرم اشتباهه شرمنده چه کنم وقتی خبری ازت نمیشه منم دلتنگم خداکنه فردا بیای .شب خوش.

 

چهاردهم فروردین

صبح اول وقت با بکش بکش دستگاه شروع شد رفتم دستگاه رو تحویل دادم چیزی هم نخورده بودم بی انرژی سخت کول کردم تحویل دادم  وبعدش ارگ خودمو فروختم چک رو گرفتم بعد از نقد کردن رفتم ارایشگاه عین جنگلیها شده بودم تا 2 بعدازظهرمعطل شدم .خوابیدم به مامان گفتم منو 4یا 5 بیدارکنه که بریم بازار ولی بیدارشدم گفتم خودش بره منم رفتم تا صندوق دیدم یه بسته سفارشی اومده چون صندوق به اسم محمد بود نتونستم بگیرم بعد هم اومدمخونه حامد یکی ازدوستام اومد ورفتم ازهمون دکتری که عروسیش بودم باقی پولمو گرفتم الان هم خونه فرزادم با بچه ها 2باز زنگ زدم خونه دخترداییت  ولی نموندم کسی ورداره قطع کردم ساعت 3 شبه تنها تو اطاق خوابیدم امیدوارم فردا ببینمت دیگه دارم بد قلق میشم دورازتو میمونم بهانه گیر میشم.دوست دارم.

 

مسعود دقیقا نیمه من بود مثل من شرایط زندگیش سخت بود یک هفته اول

این را بعنوان مقدمه ازحقیرقبول کنید .اولین صفحه را که باز کنیم شادی برایم نوشته:

موطن آدمی را برهیچ نقشه ای نشانی نیست موطن ادمی تنها درقلب کسانیست که دوستش دارند .مسعود عزیزم ضمن تبریک سال نو،امیدوارم سال جدید سالی توام با موفقیت وشادکامی برایت باشد.با آرزوی بهترینها برای تو. دوستدارهمیشگیت شادی

راستش از همان 9سالگی که اولین بار حس عاشق شدن را داشتم هرگز عشق راکودکانه نمیدیدم شادی هم اینگونه بود یابهتربگم میخواست اینگونه باشد.دختری خون گرم تهرانی که دانشجوی بابل بود وبعد ازصمیمیت واشنایی با خانواده ام خوابگاهش خانه من بود.شاید بخندیدوقتی بدانید من یک هفته درون خوابگاه وقت تعطیلات با او بودم پسری درخوابگاه دختران آنهم سال هفتادویک چگونه رفتنم بدآموزی دارد خیال بد هم نکنید کنجکاوی وشورجوانی خاطراتی برایم ساخت که آن یک هفته با خصوصیت جنس ظریف بیشترآشنا شدم.کاش میشد تمام این قصه ها را بنویسم هنگامی که جمع دخترانه نمیدانند پسری درکنارشان است وپشت کمد منتظربقول خودشان اتمام اطاق نشینی با هم کلاسیشان میماندوناچارخیلی چیزها یادمیگیرد هاهاهاها یادش بخیر.شادی شیطان بحرفشان میاورد.تا برایم سوژه نوشتن گاه وبیگاهم شود.

بگذریم عیدآمدومن اولین روز فروردینم را اینگونه آغازکردم.

 

 

 

 

 

 

اول فروردین هزاروسیصدوهفتادوسه.

دیشب هنگام سال نو درکنارم بودی!!

گرمی دستهایت را سوارقایق خیال

حس میکردم راستی گفتی بنویسم مگه نه؟ باشه نمیدونم شاید این یه جورکنترل خانهما باشه نمیدونم راستی اول یه گلایه صبح نزنگیدی؟دوست داشتم اولین تبریک رو با صدای تو بشنوم ول کن عیدشما مبارک(با صدای کلاه قرمزی بخون)

شادی دوست دارم امسال اولین سال دوستی ما آغازمیشه نمیدونم ولی کم کم بهت علاقمند شدم.

صبح رفتم خونه محمدهمنون دوست شعبده باز کاردرستم .بایدچندتا نوارمیگرفتم واسه برنامه ها.بعدحمید آژانسی منو رسوند بیرون بابل تا غروب با بچه ها علاف بودیم کاری نداشتم جزچندتا روبوسی با دوتای حومه نشین.برای ولین روز سال خسته کنده بود.میدونی این وقتها کمبودخانواده رو حس میکنم صبح غیرازمادرکسی نبودکه تبریک بگم همیشه روزهای تولدم واول سال واسم غمگینه خوبه خودت بعد سه سال اینها رو میدونی.

شادی من.دائم توفکرمی که چیکارمیکنی؟الان با مامان وداداشت وشکوفه نشستیددورهفت سین و منتظرمهمان هستید بعدش هم میرید سر خاک بابا.شادی نامه هات چرا اینقدرکم بود از اسفند تاحالا 2تا تونصف ماه؟ میترسم ازم دلخورباشی بابت بهمن ماه ودرگیریهای هنری من که نذاشت بیشتر ببینمت شادی سه سال گذشت ومن هنوز غیر از بوسیدنت هیچ نمیخوام ازوقتی رفتی تهران خیلی دلتنگتم هرچه هم میگم بیا پیشم میگی تنها نه همش درحضورخانواده ام اونم اگر10دقیقه بتونمیم راحت بحرفیم خیلیه

ول کن عیدت مبارک مبارک تولدتم مبارک جاخوردی از الان تا سوم فروردین هرروز بهت میگم تولدت مبارک

بیقرارم منتظر تموم شدن تعطیلاتم که بیای راستی دارم از مادرجدامیشم مستقل خونه بگیرم دوباره.مادربامادربزرگ هست خیالم جمع .

میدونی صدات هنزتو گوشم میپیچه.نمیدونم صدای من به تهران میرسه؟شششششششاااااااااااااددددددددیییییییییییی

شبت بخیر دوست دارم.

 

دوم فروردین.

شادی من سلام.اسکناس عیدی تورینتو رو منگنه کردم به این صفه یه ده تومنی داد بهم عیدی ولی نمیدونم اینم پولش الکی مال شعبده بازیه یا نه .حالا من منگ اول منگنه زدم بعد دارم مینویسم با یه مکافاتی .خسته م امروز اولین برنامه امسال رو رفتم.

ازصبح هم با پسرعمه ام درگیر بودم رفتیم خونه فامیلا کمی عید دیدنی.حالم ازاین گرفته شد که همه دارن زندگی میکنن من دارم جون میکنم.هیچ جمایتی هم نمیشم جزمادر.باید برم شهسوار واسه فردا صدام هم بدجورگرفته دیدی که از بهمن اصلا نتونستم استراحت بدم غیر 8روز اونم بین روزها فردا هم باید زیاد بخونم غمم گرفته.

شادی همش از بحثی که باهات کردم ناراحتم البته کم هم دری وری نشنیدم بحرحال غمگینم نمیدونم همش با من سرشته این غمگینی بدفرم.بحرحال ببخش نمیتونم بیشتر بنویسم خیلی خوابم میاد فقط میدونم زندگی زیباست اگه شک من برطرف شه که زیباست حتما بهترمیشم.

شب بخیر.دوست دارم

 

سوم فروردین

 تولدت مبارک باهات حرفیدم کم بود.صبح وسایل رو بردم شهسوار تا سازها رو بذارم خبر دادند که پدر بزرگم فوت شده راستش طبق معمول عزا نمیرم کمی دلگیر شدم اما باید شاد باشم که بتونم برنامه اجرا کنم.ساعت هفت حمید اومد باقی صوت رو بردم شهسوار جات خالی بود ولی شادی دیگه عروسی رفتن حال نمیده همون برنامه های جنگ وتلویزیون پولش کمه ولی بهترازعروسیه واسه اینه همه پول عروسی روخرج میکنم.شاید برای همیشه ازموسیقی دست بردارم ازاین راه نمیتونم آینده ای داشته باشم ولی میدونی من بدون هنرنمیتونم نفس بکشم.ساعت 2شبه دارم مینویسم این دفتررو همه جا باخودم میبرم خونه فرشیدهستم میدونی که منو فرشید مثل برادرازهم جدانمیشیم امروزازت میپرسید .میخوام مثل خودت دو خط بنویسم.دوست دارم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت ازیاد    مرا روزی مبادآندم که بی یاد تو بنشینم

شب بخیر شادی من.دوست دارم بااجازه همین زیر حساب کتاب برنامه هم مینویسم اخه سفارش کرده بودی پول جمع کنم.

 

تولدت مبارک اگرچه تلفن زدم برات تونستم 3دقیقه صحبت کنم منتظرپرشدن صندوق پستیم هستم. امید به رسیدن به هرآنچه میخواهی با من یا بی من را دارم . شب خوش دوست دارم

 

چهارم فروردین

قراربود نهاررومهمون داماد باشیم خوب شد نیومدن حالش رو نداشتم.با فرشید ساعت 3رفتیم شادی بدجورصدام گرفته مجبورشدیم فرشیدبخونه من بزنم.دارم میترکم بدجورسرماخوردم شد غوز بالا غوز راستی خانم دانشجو غوزدرسته یا قوز اگه گفتی؟دیشب بهت نگفتم ناراحت نشی آستین کوتاه پوشیده بودم کتم رو دراوردم سرماخوردم همه کراواتم خیس عرق بود تا ساعت 7عروسی طول کشید اومدیم وسایل رو گذاشتیم تورینتو گفت زنگ زدی خوشحال شدم که بفکرسلامت منی .با فرشید بیرون شام گرفتیم آوردیم خونه مهران هم بادست پر طبق معمول اومد منکه  نمیتونم بنوشم واسه صدام بده بدتر میشه جات خالیه شب بدی نبود اولین شب خوب 73 بعدش فیلم نگاه کردیم .الان که مینویسم ساعت 3 شبه فردا عروسی خواهرشهرام دعوتم با این صدا.

شادی فکرت مشغولم میکنه نمیدونم واسه من یه کم هضم اختلاف سنیمون سخته آخه من تا حالا با بزرگترازخودم دوست نبودم.ولی اینقدر مهربونی که دوست دارم 2سال که هیچ 20سال هم بزرگتربودی باز همون انتقادهای همیشگی رودارم

باید بخوابم فردا باید زود بریم آخه یه جورایی خودمونم باید کمک کنیم همه دوستا هستن انتظاردارن من بتونم کارخوبی ارائه بدم ولی لالم یه تخم مرغ خوردم دارم میخوابم شاید فردا بهترشدم. شب بخیر عزیزم.دوست دارم شادیم.

 

پنجم فروردین

شادی سلام دلتنگم.

ساعت یک ازخواب بیدار شدیم شهرام که اومددنبالمون رفتیم ساز رو گذاشتیم اومدیم .بچه هاهمه جمعند سرشون هم مثل همیشه گرم بود شادی با اینکه صدام گرفته بود ترکوندم البته فرشیدهم جورمو خوب کشید تو عمرم این اولین نفریه که میدونه کجا چی بزنه بچه ها اینقدررقصیدن جنازه بودند بعدش نمیدونم شقایق روخواستن خوندم آخرشب همه رفتن تو بدحال منم دیدم همه غمگینن ادامه ندادم نمیدونم چراتو عروسیها اینجوری میشه بهم میگن واسه احساس خوندنمه منکه میگم آدمی تحت هیچ شرایطی غمها شو فراموش نمیکنه ساعت 10هم تموم شد اومدیم لباس عوض کردیم زدیم بیرون هوا عالیه دریا صاف میدونی ازدریا نمینویسم چون دریا همیشه منو غمگین میکنه قدم که میزدم به این فکرمیکردم چرادوستم داری تو که موقعیتهای خوبی واسه ازدواج داری ؟برام سؤال شده!!!!

دلم برات خیلی تنگ شده چهاردهم کی میاد ببینمت؟فرداهم برنامه دارم حنجره ام میسوزه .این مهران کرمکی داره مسخره ام میکنه یگه گزارش کارمینویسم با بالش میزنه تو سرم میگه خاک بر سر مجنون فردا هم طبق معمول زود میرم .دوست دارم بزار به این مهران حالی منم شوخی با جودو کار؟دوست دارم شب بخیر.

 

ششم فروردین

شادی اگه بدونی چه کوره دهاتی اومدیم دختراش چشم آدمو درمیارن حتی رسمی هم نپوشیدم ترسیدم کراوات بزنم مسخره کنن بگیرکجا هستم بارها به فرشیدگفتم دقت کن ماروگول نزنن چون میدونن اینجاها نمیام دروغ میگن بازم سرم کلاه رفت حالا باید واسه کسایی بخونم که فرق....نمیدونن.

حالم گرفته دیگه بیش از اندازه دارم وابسته میشم.نامه ات هم اومد.چشم هستم ناراحت نشو باهات کمک میکنم پروژه روتحویل بدی هنر با من.تا دوازده عروسی بودم بعد هم تنها اومدم خونه بابل بعد چندروزخونه خودم مادرواسم نوشته حتما فردا برم واسه تسلیت.شادی اینقدربدجورشده حنجره ام نمیتونم حرف بزنم راستی ماشین گیرم نمی اومد تا ساعت 1.30منتظرماشین بودم حالا هم 3شبه میخوام بخوابم یادت اذیتم میکنه فکرکنم زیادوابسته شدم.شادی دوست دارم .شب خوش.

 

هفتم فروردین

صبح با صدای زنگ فرشید بیدار شدم رفتم وسائل موزیک رو آوردیم توحیاط واسه بعدازظهر.بعدازخوردن یه چای رفتیم صندوق دیدم خالیه اگه پیشم بودی تیکه پاره ات میکردم چرا نامه ندادی؟ تو فکرم نیستی شادی بعد یک هفته با یه شوقی رفتم صندوق که نگو خیلی بدجنسی  گفتم تا حالا دوتانامهرودادی!!تاامشب بایدصدام بهترشه برنامه امشب مهمه رفتم یه پاپیون دیگه خریدم واسه خودم.با فرشیدوپسرخال ه ام سعید بیرون رفتم تا واسه فردا اکو کرایه کنم اخه وسائل من کشش امشب رو نداره تازه فردا هم فضازیادبزرگه.نوارصداتو گوش دادم .همیشه وقتی دلتنگ میشم نوارهاروگوش میدم اینجوری همیشه یادم میمونه وقت اشنایی چه حرفهایی میزدیم چقدرجدی وخشک.شادی این نوارهارو تا وقتی با توام نگه میدارم بعد میدم خودت.بعدازتسلیت خونه مادربزرگ دوباره با فرشید وسعید زدیم بیرون آخرشب رفتم پیش مادربزرگ کاش نمی اومدم الان اینجام اعصابم خورده نمیفهمن من برنامه دارم یعنی تعطیل کنم اینا خرج منو میدن که میگن عزادارباش اونم من که عزاداری رو به سیاه پوشیدن نمیدونم قلبا چندروزه غمگینم میدونم دلم برای پدربزرگم واون رادیوی قدیمی تنگ میشه ولی بروی خودم نمیارم چون بعدش شادکردن مردم واسم سخت میشه.نمیدونم این جماعتی که الان واسم هورامیکشن وستایش میکنن ازاین سن وسال هم که گذشتم دهمینطورن یا نه حاجی حاجی مکه؟ دوست دارم شادی دارم حرفاتو گوش میدم توروخدا نامه بده ازت بیخبرمیشم اوضاع بهم میریزه.شب بخیر عزیزم.دوست دارم

 

مقدمه مسعودعزیز برای فصل اول خاطرات هنرمند

نمی دانم چگونه میتوانم با دیدن نوشته های دوران جوانی احساستی نشونم وافسوس نخورم ایکاش ریزتروبرخی از روزها را باکد ننوشته بودم که اکنون ندانم  این کلمه نشانگرچیست برخی بزبان رایانه ای پینگلیش وباقی روزمره گی ست بزبانی که هنگام جوانی مطمئنی که بیاد میماند ولی وقتی شیارهای صورتت خطوط سرگردانی این سالهاست با تمام نوستالوژیک بودنت باز نسیان ونسیان ونسیان.....

میخواهم خاطرات 2سال خودم را بنویسم با وجودواقف نبودن به طریقه نگارش مهم این است که بتوانم تا حدودی گویای روزهایی باشم که بر من گذشت .هیچ نفهمیدم جزتجربه ای گرانبها برای دیگران، چگونه زندگی کردن وماندن نام نیکی که ازخودم بجا نمیگذارم ولی توانستم تاحدودی نسل بعدم را رهنمایی کنم بگذارید بنویسم لااقل چند صفحه خط خطی کنم شاید خواننده ام بداند من هم میشه خط خطی خطی بودم اززمستان 1382 شروع میکنم 19 سال ویک کمی بیش ازخودم میدانم ودراجتماع هستم.یادم رفت بگویم از وقتی روی پایم لنگ لنگان کودکی را می پیمودم هنر تها کاری بود که با جان ودل انجام میدادم اگرچه دراتومبیل هنگام گردشهای خانوادگی ،مسافرت ،...اول نازمیکردم ولی سرانجام میخواندم با تمام اشارات خواننده اصلی ونواختن آهنگش با دهان کلاس اول دبستان بودم که 4آهنگ میزدم ان وقتها همه ملودیکا میزدند که نوعی کیبورد بودکه با دمیدن در شیلنگش نواخته میشد.آری نسل من با وجود قدغن بودن موسیقی کارمیکردند ولی آنقدرمخفیانه که کسی را برای یادگیری پیدا نمیکردیم مگراینکه تهران باشیم یا به سراغ کسانی برویم که ازترس چیزی یاد نمیدادند کودکیم خود قصه ای بس دراز دارد ولی شما جوان19ساله ای مستقل را درنظر بگیرید که تنها زندگی میکند ودرامدش هم از راه نواختن در سالن شهر بازی وتلویزیون استانی وجنگها حتی بازیگری کسب میشود خوشبختم من مسعودهستم.زمستان بودومن یک دوست بسیارخوب داشتم ازجنس مخالف عشق شدید جوانی اما یک طرفه که بعد منهم علاقمندکرد در یک برنامه مرا دیده وبعد با پیگیریهای فراوان حتی آمدن درب منزل مادرم بعنوان هنرجو، یافته بودمرا.الان به شهامتش حسودیم میشود با آنهمه خجالتی بودن دخترداییش مسببی شد که با من چند باری گفتگو ودیدار داشته باشد واین شد سراغازی برایش من غافل از اینکه او بزرگتراست وبه بلوغ ازدواج رسیده اما من هنوز سربازی هم نرفتم وقوت خودم را گاهی ازمادرم میگیرم که جزهم کسی را نداریم.شادی برایم درآن مقطع زمانی شادی اورد.خیلی زود صمیمی شدیم وقرارهای زیادی گذاشتیم ولی او تحصیلات عالیه را سپری میکرد ومن دیپلم داشتم واز لحاظ تحصیلی بسیارفرق میکردیم اما اززاویه های دیگرمن بیشترتجربه داشتم ومعروفیتم باعث شده بود همیشه دوستانم چندین سال بزرگتراز من باشند.همان زمستان اولین سررسید که زیرش ابیات حضرت حافظ بود منتشر شد وشادی برایم یکی از انها را کادو داد به شرطی که هرروز بنویسم.اینجا از دوست خوبم تامران که همیشه برایم مثل یک برادربوده متشکرم برای رازداری سالها واینکه ازش زیاد ننوشتم فقط به اسم رضا ازش نام بردم .یکی ازکسایی که هنر را برای هنرهمیشه میخواست ازش خواهش کردم چیزهایی میگم رو برنداره بخاطر اینکه بدش میاد ازتعریف ولی واقعا حقش این نبود یادش بخیر زمانی که بمن یاد میداد.الان هم من دیگرهنر را برای تنوع میخواهم ولی او هنوز با فقر هنرویاد دادن به امثال من روزهایش را سپری میکند خاطراتش وروزهایی که درفرنگ با هم گذراندیم یادم نمیرود.خصوصا رفتارش با خانمها.یادش بخیر ما بهش میگیم کبوترفراری.توروخدا تامی اینارو برندار جون روشنک که دوستش داری بذار بمونه ببینم ورداشتی موهاتو میکنم دونه دونه که جاش بمونه.ممنونم که اجازه دادی ازوبلاگت استفاده کنم.امسال که اومدم خاطرات با هم بودن ما هم میدم بهت.پیروز باشی.(مسعود عزیزم یه مقدارحذف کردم البته شوخی که با من کردی چون عزیزم اینجا کماکان ایرانه ولی خودت میدونی همش رو گذاشتم وبا اکراه هم گذاشتم من لیاقت این همه محبت رو ندارم وظیفه ای دارم که باید انجامش دهم .یادی میکینم ازدوست مشترکمان سینامدبرنیا و همسرمرحومش که بسیارجایش برای من خالیست شاعری که وقتی چاپ اشعارش را دادند با همسرش تصادف کرد ومن پیش تو بودم نگفتند ولی وقتی برگشتم اولین جایی که زنگ زدم برای سینا بود وقتی شنیدم اکا ترانه سرای کارهایم پیشم بود وبر من چه گذشت هنوزهم براش میل میدم شمارشو تو بلفن دارم از مسنجرهم پاکش نکردم گهگاه براش درد دل میکنم .وقتی ازتو میگم باید هم یادم بیفته تکه هایی ازخاطراتت که اصلا لازم نبود باشه روحذف کردم چون شاید دوستان ما ازنبود سینا وبرخی ازمسایل خصوصی دوستی ناراحت شن.گاهی هم برای اینکه مکان وشخصیتها اسمشان نباشه اشتباه کردم که خوانندگان بر من میبخشایند دخترگلت رو میبوسم.)تامران هامون