اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

هفته سوم

پانزدهم فروردین

دیشب تا دیروق5ت تو رختخواب غلت میزدم بدخوابیدم ساعت 11 بیدارشدم با فرشید پیاده اومدم خونه بعدازنهار سعیداومد با مهران بعدازظهر3.30خواستم بخوابم اما نشد فکرت بدجوری منو مشغول کرده شادی.هرکی زنگ خونه رو میزنه میدوم به هوای اینکه توئی حتی یه با افتادم ولو شدم زمین دیدم اعصابم خوردته با فرشید گفتیم بریم سینما که یه کم مشغول باشم تو این هفته 3 بارخوابتو دیدم بعد سینا10.30اومدیم خونه الان رو تخت هدفون بگوش با صدای اصلانی دارم مینویسم.شادی راستش همش خیال میکنم واسه تو یه هوس زودگذربودم چون خبری ازت نیستفردا میخوام برم برگه اعزام به خدمت بگیرم خدا کنه بیای وگرنه مجبورم خونه تون زنگ بزنم بحرحال اگر بارگران بودیم رفتیم.شادی میبوسمت ودوست دارم بسیار.

 

شانزدهم فروردین

صبح سعیدوفرزاداومدن دنبالم اینقدرنرفتم دیگه میان دنبالم تا دیروقت خوابم نمیبرد.امروزهم نرفتم حوضه نظام وظیفه گرفتم تا12 خوابیدم مامان یه مقدارغرولندکرد بعدش هم رفتم تا صندوق بازهم خالی کم کم حدسم داره به یقین تبدیل میشه که منو واسه سرگرمی میخواستی شاید دوستی با یه موزیسین برات جالب بود اگه میدونستم عروسی فامیلت اون اهنگ مورد علاقه تو نمیخوندم که توجه تو جلب بشه میدونی برای من پسرودخترفرقی نمیکنن همه رو به چشم دوستی اجتمایی نگاه میکنم حالا که این تابو روشکستی باید پاش واستی من بعد از9 سالگی میدونی که با هیچ دختری دوست نبودم.رفتم باشگاه 6 از باشگاه با یکی ازدوستام خیابون مترکردیم بعد هم اومدم خونه حموم الانم دارم مینویسم ولی بی خیالی تو منوعذاب میده نه زنگی نه تماسی نه نامه ای اخه این چه جوردوست داشتنه؟عصبانیم ازدستت.اگه بتونم میخوابم باز هم به امید فردا.

 

هفدهم فروردین

ظهرازخواب بیدارشدم تا 4 خونه موندم بی حوصله برای همین هم فرزاد دستگاه سگا کرایه کرد اومدیم خونه شون بازی کنیم الان ساعت 5 صبحه همه دارن بازی میکنن من مینویسم.میخوام بخوابم فردا5 میان دنبالمون برنامه دارم.شک من داره کم کم اذیتم میکنه احساس میکنم دیگه نمیبینمت ایکاش یه بار میدیدمت میدونستم شادی چرا؟؟؟ شب خوش

 

هجدهم فروردین

صبح 11ازخونه فرزاد اومدم  بعد از اصلاح صورتم اومدن دنبالمون رفتیم عقدکنان جات خالی باحال بودتا 8 شب برنامه طول کشید بعدش رفتیم خونه فرزاد هرچی زنگ زدم خونه داییت کسی گوشی رو ورنداشت مغازه شوهرخاله ات هم بسته است نگرانم

میخوام بخوابم سردردم بد داره اذیت میکنه فردا صبح باید زود برم خونه امیدوارم مرحمی برما کنی فردا دیگه بیای و پیدا شی

باوجود تمام بی مهری های تو بازم دوستت دارم شادی

 

نوزدهم فروردین

ظهرازخواب بیدارشدم راستش تا صبح میگرن من نذاشت بخوابم دم صبح ساعت4 قرص خوردم کمی خوابیدم بعدش هم با فرشید رفتیم خونه دیدم افروز وافسانه اومدن خونه قرار شد باهم بریم چالوس سیسنگان آب وهوا عوض کنیم مشروبی بخوریم.بعد ازنهاردارز کشیدم کمی بخوابم اما نشد خیالت نمیزاره مامان همش میپرسه شادی چرا نیومد/نمیدونم یه دفه برنامه کودک که داشت میداد خوابیدم چالوس رفتنمان موند برای فردا با فرزاد رفتیم کمی دیگه وسایل بگیریم الان هم خونه فرزاد هستیم فرشیدوفرزاد دارن تخته بازی میکنناما من اصلا حوصله ندارم دارم موزیک گوش میدم راستش اصلا وقت مطالعه نداشتم میخوام اگرحواسم پرتت نبود کمی کتاب بخونم بعدش بخوابم.خیلی بی وفایی شادی دوست داشتنت رو فهمیدم چقدره.خوب بخوابی

 

بیست فروردین

ساعت ده بار مینوازد ومن

از پشت شیشه ها به بیرون مینگرم

صدای ناقوس سوزناک است

وصدای تو میاید:

من هرگزنمیایم

شادی دیشب باز خوابتو دیدم گفتی نمیای بابچه ها داشتم میرفتم خونه دیدم پنجره اطاق محمد بازه فهمیدم اومده تلفنها هم همه خراب بود رفتم پیش محمد تا 2.30اونجا بودم تنها بچه ها رفتندبرنامه گردش ما هم چون ماشین داشتیم بهم خورد ولی 3000تومن ازدستم رفت تا 9 شب خونه فرزاد بودیم بعدش هم یه دوری بیرون زدیم ومن رفتم پیش محمد یه فیلم با هم نگاه کردیم یه کم حالم ازدیدنش گرفته شد فرشید وفرزاد دارن ورق بازی میکنن خونه هستم بچه ها با من اومدن ولی من حوصله ندارم دارم هدفون تو گوش مینویسم دلم هواتو کرده ولی بهش میگم که رفتی اها به مامان گفتم خوابگاه زنگ بزنه ببینه کجایی/ایکاش امشب هم خوابتو ببینم وبیای پیشم نه مثل دیشب بگی که نمی ای.شب بخیر

 

بیست ویکم فروردین

ازامروز تصمیم گرفتم شعرهای هرصفحه رو برات بنویسم فکرکنم این سررسید حافظ شعراش هرروز دقیقا برام حرف میزنه  تو برگه امروز نوشته : با صبا همراه بفرست از رخ ت گل دسته ای     بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

دیدی همش حرف دلمو میزنه بازهم صندوق خالی بود باشگاه هم بسته بود بنابراین رفتم خونه مامان گفت باهات حرف زده خوشحال شدم ولی ازدست توناراحت که اومدی بیخیال یه اطلاع هم ندادی تا 9 شب با محمد پارک بودم بعد هم اومدیم پیش فرزاد خوابم نمیبره ناراحتم ازدستت چرا خبرندادی که اومدی؟ امیدوارم از زوق دیدنت سکته نزنم.فعلا نمیتونم بهت بگم دوست دارم.ولی میخوامت .شب بخیر.

 

بیست ودوم فروردین

خلا صه امروزامدی ودیدمت برای اولین بار لبهاتو بوسیدم راستش هرگزفکرنمیکردم اینقدرمنقلب بشی دیگه نمیتونم طعم با تو بودن رو ازیاد ببرم اگر کمی برخوردم با مادرم تند شد ببخش گاهی اوقات لازمه چون نمیدونی من چطور اینجا من زندگی میکنم ولی فقط میدونم بعدازرفتنت هنوزطعم لبهات ازبین نرفته ایکاش نمی بوسیدمت وهم آغوش نمی شدم نمیدونستم ازمن داغ تری ولی دیگه بی تو محاله بتونم بمونم لااقل هفته ای دو بار باید باهات باشم تا 11.30خیابون قدم زدم تو هوای عشقت نفس کشیدم تازه عشق ما جوانه زده امیدوارم حداقل یه نهال بشه حالا تا وقتی که هستی.دوستت دارم میبوسمت مثل امروز هیچگاه دیگه تو زندگییادم نمیره این بوسیدن رو میدونم تا آخرعمریادم میمونه لبهات چه طعمی داشتند.شادی من .میپرستمت

بررخ ساقی پری پیکر   همچو حافظ بنوش باده ناب

 

بیست وسوم فروردین

خمی که ابروی  شوخ تو درکمان انداخت      به قصد جان من زارناتوان انداخت

صبح با زنگ رضا بیدار شدم برام نوارها رو آورده بود که برای اجرا اهنگها رو تمرین کنم با فرزاد وسعید که اومدن نهار خوردیم بعدش رفتیم خونه رضا برای امادگی برنامه سینما فرهنگیان .بعد با فرشید رفتیم بستنی بخوریم دوست داشتم همون جایی که با هم رفته بودیم بریم اما نشد .رفتم باشگاه اما چون حال کارکردن نداشتم فقط گرم کردم وکمربند رو گرفتم واومدم بیرون خونه محمد موندیم شو امسال رو نگاه میکردیم که برق رفت با هم با رضا که بما ملحق شد رفتیم پارک وبعدش هم اومدیم خونه فرزاد راستش فردا باید برم دنبال خدمتم خسته ام با فرزاد کشتی گرفتم اون گندگی هیکل زمین خورد تازه فهمیدم جودو به چی میگن بعد اینهمه سال تمرین کردن اولین باری بود که بیرون باشگاه با کسی کشتی گرفتم میدونم این جودو بدردم میخوره الان ساعت 4 صبحه میخوابم به امید اینکه اونروز رو دوباره تو خواب ببینم.دوستت دارم شادی.شب بخیر.

 

بیست وچهارم فروردین

شراب خورده وخوی کرده می روی به چمن      که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

صبح بیدارشدم باز هم نرفتم واسه نظام وظیفه اصلا میدونی ایکاش سربتزی نبود میدونم خدمت بکن نیستم چون هم ازهنرهم اززندگی عقب میمونم ولی برای رسیدن به اینده باید از این پل بگذرم یا به اب بزنم ساعت 3 برات یه نامه نوشتم راستی تمام نامه هاتو دارم داره زیاد میشه بعد هم با فرشید رفتیم تا خیابون برگشتیم خونه من حموم کردم وبعد رفتم خونه محمد تا 2.30شب اونجا بودم الان اومدم خونه فیلم نگاه کردم که بتونم نقد بنویسم شادی من خیلی خسته ام امروز زیاد راه رفتم اگر بتونم میخوابم تو نامه هم برات نوشتم زود بیا دوست ندارم طعم لبت از بین بره پس دوباره بکار روی لبهام گل بوسه هاتو.بازم شاعر شدم گفتم برات عامیانه مینویسم ولی چه کنم از ازل اینگون بودم تا ابد اینگونه مانم .شادی دوست دارم میبوسمت.شب بخیر.

 

بیست وپنجم ف

 شادی مجلسیان در قدم ومقدم توست      جای غم باد هران دل که نخواهد شادت

ساعت 5 صبح بیدار شدم تشنه ام بود رفتم یخچال کمپوت یخ زده خوردم بعد هم خوابیدم یه دل دردی گرفتم که نگو یادم نبود امروز عروسی دعوت بودم نه برای برنامه یکی ازآشناها دوست داشت منم باشم منکه میدونم چرا منو دعوت میکنن چون لااقل ارکسترضیف باشه من هستم چند تا بزنم وبخونم جور اونا رو بکشم بحرحال اومدن دنبالم ولی گفتن ارکستررو جواب کردن بیا ودرستش کن بدو بدو با فرشید رفتیم دستگاه رو گرفتیم بعدش ارگ امیر رو امانت گرفتیم ورفتیم از اول عروسی بد آوردیم اول شلوارتازه فرشید قیری شد بعدش کت من پاره شد وروغنی بحرحال با کمال بد شانسی 7 تموم کردیم همش 2ساعت زدیم بعدش هم برگشتیم برای فردا هم تو همین عروسی کار گرفتم رسیدم از بابل دستگاه رو عوض کردم.رفتم پیش محمد گفت زنگ زده بودی ناراحت شدم چرا نبودم واز اینکه خودت حرف نزدی محمد دلگیر بود میگفت مگه من با شادی رو دربایستی دارم یا بمن شک داره که خودش حرف نمیزنه بعدا برات توضیح میدم جریان چیه احساس میکنم دخترداییت یه کم شیطونی کرده بحرحال دلم شدید تنگه توست شب خوش میبوسمت.دوست دارم زیاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.