اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

درمیان نگاهی لبریز زندگی

درمیان مرگ وزندگی

بروی پلی از تردد ولی تردید

در لحظات لغزنده کلام

وشاید برای جسارتهای خویش

آری این آنچیزیست که برای خود ساخته ایم

دنیای امروزمان

آیا باز بمن خرده میگیرید چرا ازآدمکها گریزانم؟

جوابتان را مثل همیشه میدهم

نمیخواهم مرا بابرده ها

خودپرستها،پول پرستها

یا جان شیرین ها

اشتباه بگیرند

من همان زباله ای هستم که باید باشم

سرشتم اینگونه افریده شده وغیر این هم نمیخواهم

میدانید دیگر چهره ها نگران نیست

حتی درجایی که صحبت از حیات دوباره آدمیست

مکانی که بازدم باشد و ثانیه ای بعد دم نباشد

چیزی درجای اولش نیست و مثل اولش

مثل روزهای اول دبستان

که کتابهای دست نخورده وخوش بو را

با مهر ماه پیوند میزدیم

ما را ،آدمی را چه میشود

که اینگونه هراسان

درپی تمام خواستنهای دنیاست

نه برادر به برادر

نه پدر به پسر

ازدوست نمیگویم که گوهرنایاب است

وازعاشقی که سخره لذتهاست

اینها همه را در طول یک روز

حتی با هذیان ناشی ازتب

میتوان فهمید

یا در شب برای باز نفس کشیدن عزیزی

در بیمارستان نظاره کرد

آنگاه مسجل میشود که اینها ناشی از

بیماری قلمت وگیجی دلت

یا پیاله ای نوشیدن نبودست.

 

برای نوازنده خوب گیلانی که مدتها بر اثر یک غفلت یک پزشک بی دلیل در کماست وافسوس که این دومین نفریست که با داروهای چینی به کما میرود.برایش هر دم ارزوی سلامت میکنم چون همخون من است.

ناگفته ها به سپنتا

بی کس ترین من

گربدانی سالها براین دل بیچاره ام

چه مرحمها که نگذاشته ام

تا فردامنو سرنوشت دستی دوباره زنیم

دیگربرایم مرثیه ای نمیخوانی که مویه کنم

سبکبال شوم و نیم نگهی به فردا داشته باشم

آنچیز که برمن گذشته گفتن نمیخواهد

شنیدن نیز  دیدن هم

تنها نگهی بر زخمهای کهنه التیام نیافته ام کافی ست

میدانی چقدر گریسته ام؟

آنقدر که ازروایت دردهایم

نه چشمانم تر میشود نه دستانم ناتوان ونه صدایم ناکوک

حتی لرزان!!!!!رگ غیرتم نیز بالا نمیزند!

چون مسببش من نبودم

بسیاری را نمیتوانم درجوهر جا دهم

حتی با خواندن بیان کنم

نوعی خودسانسوری که تنها از آن من نیست

تو فقط گوشه ای از دستگاه زندگیم را میدانی

گوشه ای که زنگوله نیست وعشاق نیست

ساربان و....نیز

بگذاربا تو درهمایون

خرم وشاد، شور باشم

زخمه زنم و دشتی بنوازم

آنگاه شاید بتوانم تا سالیان دیگر

تا وقت نوجوانیت

دردستگاه های شاد تری بنوازم وبسازم

وآنگاه برایت بازگو میکنم آلام بر من گذشته را.

 

ناگفته ها به سپنتا /بهمن 91