اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

ناگفته ها به سپنتا

بی کس ترین من

گربدانی سالها براین دل بیچاره ام

چه مرحمها که نگذاشته ام

تا فردامنو سرنوشت دستی دوباره زنیم

دیگربرایم مرثیه ای نمیخوانی که مویه کنم

سبکبال شوم و نیم نگهی به فردا داشته باشم

آنچیز که برمن گذشته گفتن نمیخواهد

شنیدن نیز  دیدن هم

تنها نگهی بر زخمهای کهنه التیام نیافته ام کافی ست

میدانی چقدر گریسته ام؟

آنقدر که ازروایت دردهایم

نه چشمانم تر میشود نه دستانم ناتوان ونه صدایم ناکوک

حتی لرزان!!!!!رگ غیرتم نیز بالا نمیزند!

چون مسببش من نبودم

بسیاری را نمیتوانم درجوهر جا دهم

حتی با خواندن بیان کنم

نوعی خودسانسوری که تنها از آن من نیست

تو فقط گوشه ای از دستگاه زندگیم را میدانی

گوشه ای که زنگوله نیست وعشاق نیست

ساربان و....نیز

بگذاربا تو درهمایون

خرم وشاد، شور باشم

زخمه زنم و دشتی بنوازم

آنگاه شاید بتوانم تا سالیان دیگر

تا وقت نوجوانیت

دردستگاه های شاد تری بنوازم وبسازم

وآنگاه برایت بازگو میکنم آلام بر من گذشته را.

 

ناگفته ها به سپنتا /بهمن 91

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.