اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

ناگفته ای برای پسرم

پسرم

آنچیز که مرابتو استوارمیسازد

نموتوست

وآنچیز که برایم رهایی از قفس است

شکستن تنهایی ست

میدانم که بسیار بیش از من دوست میداری

آنکه را که من دوست میدارم

نه برای قلبم بل برای بهتر زیستن

بدان او هم میداند رسالتی بس سنگین به عهده  گرفته

وازآنجا که رسالت من واضح وبدون سانسور است

بسیارکسانند که در پی یافتن راستی باشند

ومرا بتو اینگونه پند است که

شادی منو تو بسته به تفکرمن است

بدان همانگئنه که سحر راهی یاد گرفتنت کردم

وهمانگونه که شبها در بازوانم آرام میگیری

همان اندازه تنهایم

تنهایی مرا هیچ کس تا ب نخواهد اورد

همانگونه که مادرت تاب نیاورد

اینبار دیگر نه برای تنهایی

که برای با هم بودن زندگی را می اموزم

بدون کسی که زیاده بخواهد

مثل من شاد باش

که بعد از ازمونهای بسیارهمانکه میخواستیم یافتم

همدمی برای من ودوستی برای تو

اگر چه دلم هنوزلبریز از داشتن وقد کشیدن توست

اما بگذار برای صبر دلم چاره کنم

البته مرحمی که

نسخه ان بدست توانای تو ممهور شود

تامران

ناگفته ها به سپنتا دی 91 دلتنگ وطن

چندین مقاله تخصصی مربوط به پیوند شعرو موسیقی به همت جناب نقدی

(سلام به همهء دوستان.چند مقاله در بارهء پیوند شعر و موسیقی خواهم نوشت.امیدوارم استفاده کنید.)
مقالهء اول:""""درنگی در غزل پارسی,مهمترین گونهء شعر خوانده شده در آواز ایرانی"""""
"""نوشتهء استاد علی شیرازی""""
شعر به کار رفته در بیشتر آوازها در تاریخ بیش از یکصدسالة ضبط موسیقی در ایران، غزل بوده است. البته به جز غزل، که یکی از مهم‌ترین اقسام نظم پارسی است، به فراخور، انواع دیگر شعر همچون مثنوی و رباعی نیز در آوازها خوانده شده است اما خوانندگان، همواره آوازهای‌ خود را بر پایه غزل‌سروده‌های شاعران قدیم و جدید استوار کرده¬اند - به دلایلی مانند تنوع فراوان اوزان شعری در غزل نسبت به مثلاً رباعی - به همین سبب با بررسی و شناخت بهترِ این ‌گونة شعری، می‌توان به لحاظ کلامی به تحلیل‌های دقیق‌تری از موسیقی آوازی ایران رسید. *** "غزل دراصطلاح ادبی نام یکی از انواع مشخص شعر است و آن عبارت است از چند بیت (معمولاً حدود 7 بیت) متحد الوزن که جمیع مصاریع دوم ابیات آن دارای قافیه هستند، و البته حتماً 2 مصراع بیت اول (مطلع) نیز قافیه دارند (مصرعند) نمونه کامل این اشعار، غزل‌های حافظ و سعدی است. شاعر در بیت آخر (مقطع) غزل، معمولاً اسم شعری خود را ذکر می‌کند یا به اصطلاح تخلص می‌کند. مضمون غزل غالباً ذکر زیبایی معشوق و بی‌وفایی و سنگدلی او و قصه فراق و محنت کشیدن عاشق است." (به نقل از سیر غزل در شعر فارسی، دکتر سیروس شمیسا) این مطلب و نیز مطالب دیگری که نویسنده (استاد دکتر شمیسا) در صفحه‌های بعدی کتاب آورده، همگی مهر تأییدی هستند بر این نکته که میان غزل و آواز، پیوندی دیرینه در تاریخ فرهنگ و هنر این سرزمین برقرار بوده است: "در ایران هم از دیرباز، شعر با موسیقی همراه بوده و اساساً در ایران قبل از اسلام، شاعری با خنیاگری درهم آمیخته بوده است.
این وضع در چند قرن نخستین اسلامی نیز ادامه یافت و شاعر در مجالس ممدوح، برخی از اشعار خود را با صدایی خوش همراه با ساز می‌خوانده است. برخی شاعران، خود نوازندگی نیز می‌دانسته¬اند." در ادامه دکتر شمیسا با آوردن نمونه‌هایی از غزلسرایان مشهور فارسی باز هم بر آمیختگی مطالب غزلی و موسیقی و آواز، تأکید می‌کند: "در بیت زیر، غزل به هر دو معنی غزلی یا تغزل و شعر ملحون به کار رفته است: فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق نوای بانگ غزل‌های حافظ شیراز (حافظ) [می‌دانیم که حجاز و عراق دو گوشة مشهور ردیف دستگاه‌های موسیقی ایرانی هستند] و از این‌جاست که غزل (شعر عاشقانه ملحون) مکرراً با فعل گفتن به معنی خواندن به کار رفته است:
ای مطرب این غزل‌گو: کز یار توبه کردم از هر گلی بریدم و ز خار توبه کردم (مولوی)
و به این ترتیب است که غزلسرا را در برخی از فرهنگ‌ها به معنی مطرب نوشته‌اند." "آمیختگی غزل (به معنای مصطلح) با موسیقی مخصوصاً در نزد صوفیه معمول بوده است. مولانا رومی، گاهی فی‌البداهه در مجلس سماع غزل می‌گفته است و قوالان آن را می‌خوانده‌اند." (همان منبع، ص 18) شمیسا پس از بیان این‌که: "غزل، اصولاً زبان عشق است" (ص 250) در باب معشوق غزل، چنین می‌نگارد: "مایة اصلی غزل، عشق و عاشقی است و مضامین دیگر از قبیل عرفان و حکمت، سیاست و غیره در درونمایه‌ای از تغزل بیان شده‌اند. به این ترتیب غزل فارسی، چه مستقیم و چه غیر مستقیم، بر مدار معشوق دور می‌زند. گاه این معشوق خداست (غزل عارفانه) و گاه ممدوح است
(غزل مدحی) و گاهی زنی نو خطی (غزل عاشقانه). در بعضی غزلیات هم این چند نوع معشوق ممکن است به هم درآمیخته باشند؛ به طوری که یک بیت به اصطلاح عارفانه باشد و یک بیت عاشقانه." (ص 261) اما به قول حافظ و به مصداقِ "که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها"، عاشقی به این دلیل که "شیوه رندان بلاکش باشد"؛ مصایب بی‌شماری با خود همراه دارد: "معشوق به طور کلی با یک امر حقیقی است، یعنی کسی که بر اثر شرایط اجتماعی دیدن او مشکل است (مانند پری است) و از این‌رو از فراق و هجران او سخن رفته است؛ یا یک امر اجتماعی است؛ یعنی سمبل اوضاع اجتماعی است. بهانه‌ای است که شاعر بر اثر دست نیافتن به آرزوهای خود او را مطرح می‌کند و از جور و ستم و فراق او ناله و گله سر می‌دهد، یا طبیعت (مظهر طبیعت آرمانی) است که شاعر به بیان زیبایی‌های آرمانی و آرزوییِ او می‌پردازد.
زلف او را بنفشه و چشم او را نرگس و رخ او را لاله و لب او را عناب و قد او را سرو می‌بیند." (ص 262) اما این‌که شاعران پارسی‌گوی در سرودن غزل با چه مضامین و به چه زبانی سخن گفته‌اند، موضوعی است که استاد شمیسا آن را بدین‌گونه دسته‌بندی کرده است: "1ـ وصف زیبایی معشوق. 2ـ ذکر صفات و اخلاق او (از قبیل نامهربان بودن او جفاکاری، خونخواری و پیمان‌شکنی و همچنین آشوبگری و فتنه‌انگیزی و نشست و برخاست با رقیبان.) 3ـ حال عاشق از قبیل رنجوری. 4ـ وصف می و مجالس آن. 5ـ یاد خاطرات خوش زمان وصال. 6ـ شکایت از روزگار و حسب و حال. 7ـ وصف زیبایی‌های طبیعت از قبیل باغ و بهار و ماه. 8ـ و غیره. اما مضمون اصلی غزل، همان ذکر فراق و محرومی و کام‌نیابی‌هاست. یعنی بیشتر غزلیات فارسی از نوع غزل‌های فراقی است.
این اصطلاح در ادب قدیم آمده است: پیاپی شد غزل‌های فراقی برآمد بانگ نوشانوش ساقی (خسرو و شیرین)". و این‌چنین است که راز حزن‌انگیز بودن بیشتر نغمه‌های موسیقی ایرانی بر ما روشن می‌شود. این موسیقی برآمده از تاریخ، فرهنگ، ادب و قومیت ما و آیینه‌ای است از آن‌چه بر این مرز و بوم و مردمان آن رفته است، چنان‌که حافظ می‌گوید: "اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست" یعنی در یک کلام چنان سروده‌هایی، چنین نغمه‌هایی را نیز در مایه‌های شور، ابوعطا، دشتی و شوشتری می‌طلبیده‌اند تا سوخته‌دلان بیداردل، با به گوش جان شنیدن آن‌ها، در خود فرو روند و بار غم دل سبک کنند:
"سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی" (حافظ)
دکتر شمیسا در صفحه 284 کتاب خویش با تأیید این نکته زیر عنوان ارزش غزل می‌نویسد: "غزل فارسی نماینده تمام عیار ادبیات فارسی و در نتیجه فرهنگ و تمدن قوم ایرانی است. بسیاری از معانی عاشقانه که نشان‌دهنده فکر لطیف و احساس ظریف ایرانی است و بسیاری از مطالب عارفانه که نمایندة وسعت تفکر پیچیده و بلند این قوم است، در غزل متجلی شده و به وسیله آن حفظ گردیده و برای ما به یادگار مانده است. از این‌رو در باب ارزش غیر قابل تصور غزل فارسی، جای هیچ شک و شبهه‌ای نیست." سپس بلافاصله به تردیدهای موجود در خصوص این گونة شعری در این سال‌ها اشاره می‌کند: "اما در این‌که آیا غزل،‌ امروزه می‌تواند به عنوان یک قالب شعری به حیات خود ادامه دهد یا خیر، در سال‌های اخیر بحث‌هایی در گرفته و غالباً غزل را (مخصوصاً‌ با توجه به رواج شعر نو) قالبی مرده یا منحط معرفی کرده‌اند. شادروان نیما یوشیج در نامه‌ای می‌گوید: در غزل به مراتب بدتر، شما در دایره محدود تنگی خود را مقید به محدود می‌کنید و حال آن‌که آن دایره پر شده و دیگر زننده است.
چرا زیر و رو می‌کنید چیزی را که مربوط به شما نیست؟ چرا مانع می‌شوید و خودتان را گول می‌زنید که عمده معنی است در هر لباسی که باشد؛ در صورتی که شما منکر تکامل نیستید؟ این تکامل، تکامل در تکنیک است. من به معنی باز کار ندارم." (همان صفحه و ص 285) استاد شمیسا در سطر بعدی، نظر احمد شاملو - دیگر شاعر بزرگ معاصر - را نقل کرده که با صراحت بسیار، اصولاً‌منکر غزل است:
"یک غزلسرا هنگامی که می‌خواهد شاهکارش را خلق کند، روی هم چند تا «قالب» در اختیار دارد؟ با این قالب‌های محدود و معین، چه طور باز هم می‌گویید که قالب یا فرم یک امر مشخص و از پیش شناخته شده نیست؟ اولاً‌ فرم و قالب برای غزلسرا، کاملاً شناخته شده و مشخص است. ثانیاً آزادی او در خلق شعر یا در بیان مافی‌الضمیر، خود تنها و تنها محدود است به همان یک بیت اول. پس از آن، دیگر، قافیه‌ها هستند که جمله را می‌سازند و وزن است که کلمات بناکنندة جمله‌ها را به فراخور ظرفیت افاعیل خویش انتخاب می‌کند و می‌پذیرد و دور می‌ریزد. در این میانه از غزلسرا به‌جز پرداخت کردن چه کار دیگر ساخته است.
" در این‌جا بدون آن‌که بخواهم بحث‌ها و مجادلات قدیمی میان طرفداران شعر نو و کهنه را دوباره زنده کنم، باید متذکر شوم که به هر حال شعر نو در دیار ما براساس ضرورت‌هایی به وجود آمده و تاکنون به حیات خود ادامه داده است. در این‌که به قول دکتر شمیسا: "غزل یکی از زیباترین و موزون‌ترین قالب‌های شعری است و اساساً به علت آن‌که بیشتر اشعار زیبای فارسی در قالب غزل سروده شده است، قالب مزبور از قدیم الایام مأنوس‌ترین شکل شعری برای مردم ایران بوده است"؛ کوچکترین تردیدی وجود ندارد. اما در این نکته که همان ضرورت‌های احساس شده و مؤثر در روی آوردن بسیاری از ادیبان و شاعران معاصر به شعر نو، آوازخوانان بزرگی نظیر شجریان را به سمت اجرای آثار آن شاعران نوپرداز سوق داده نیز هیچگونه شک و شبهه‌ای موجود نیست. با این تفاوت که از معدود آوازهای اجرا شده با اشعار نوپردازان، فقط دو - سه اجرا به موفقیت نسبی دست یافتند که آن‌ها نیز سروده‌هایی در قالب نیمایی بودند، نه در دیگر قالب‌های شعر نو؛ چرا که قالب نیمایی به دلیل نزدیکی بیشترش با قالب‌های کهن شعر فارسی دارای وزن موسیقایی و شعری بیشتری - به صورت توأمان - است، دو مؤلفه‌ای که میان ردیف موسیقی ایرانی و شعر فارسی نیز مشترک است.
به همین علت، کوشش‌های انجام شده در این سال‌ها در زمینه کار آوازی با شعر نو، همواره بسیار محدود و به اصطلاح دست به عصا بوده است. این نکته دست کم ما را به یک نتیجه مهم می‌رساند که به احتمال زیاد تاکنون از دید صاحب‌نظران و دست‌اندرکاران مغفول مانده است. آن نکته این است که موسیقی ایرانی ـ هنری که همواره پیوندی عمیق با شعر و ادب پارسی داشته ـ در قرن حاضر حدقل یک گام از این همراه و یار دیرین خود عقب مانده است.
فراموش نکنیم که تلاش‌های باارزش افرادی نظیر کلنل علی‌نقی ‌وزیری و روح‌الله خالقی بیشتر در زمینه ملودی‌های موسیقی ایرانی و تنظیم‌های جدید و روز‌آمد کردن این هنر صورت گرفته است. این پدیده جدا از – ضرورتِ - به نت درآوردن گنجینه موسیقی ما، بیشتر به ترجمه کردن اشعار شاعران بزرگ خارجی در ایران شبیه بود. با این تفاوت که گرچه آن ترجمه‌ها سرانجام در زایش شعر نو مؤثر واقع شدند،‌ اما تلاش‌های افرادی چون وزیری و خالقی صرف نظر از ساختن چندین و چند اثر ماندگار، در نهایت، شاید فقط به اجرای امروزی و مدرن (و صدالبته موفقِ) آثار موسیقایی ما منجر شد. این روزآمدشدن ـ به‌رغم تلاش‌های مربوط به ساختن آهنگ روی برخی اشعار نو ـ البته در حیطة کلامیِ موسیقی چندین دهه است که هنوز آغاز نشده است و دوستداران شعر و موسیقی پارسی، همچنان چشم‌به‌راه این‌ آغازند... به نظر نگارنده نگریستن از این مدخل به موسیقی ایرانی ـ در شرایط فعلی رکود این هنر ـ و هر نوع واکاوی و تدقیق در آن به وسیلة صاحب‌نظران و استادان این رشته، به بروز نتایجی سودمند برای موسیقی آوازی و در نهایت کل موسیقی ایرانی منتهی خواهد شد.
"""پایان"""


(مقالهء دوم)
بانگ گردش های چرخ است این که خلق می سرایندش به تنبور و به حلق
ما همه اجزای آدم بوده ایم در بهشت این لحن ها بشنوده ایم
ناله ی تنبور و بعضی سا زها اندکی ماند بدان آوازها
هیچ ملیتی را نمی شناسیم که از موسیقی بی بهره باشد؛ پس باید بپذیریم که موسیقی پدیده ای در فطرت آدمی است. عواملی که آدمی را به جست وجوی موسیقی می کشانده است، همان کشش هایی است که او را وادار به گفتن شعر می کرده و این پیوند سخت استوار است؛ زیرا شعر در حقیقت موسیقی کلمه ها و لفظ هاست و غنا موسیقی الحان وآهنگ ها بیهوده نیست. هیچ ملتی را نمی شناسیم که غنای او با نثر باشد زیرا جمع میان شعر و موسیقی جمع میان موسیقی الحان است. ارسطو شعر را زاییده ی دو نیرو می داند که یکی غریزه ی کلمات است و دیگری خاصیت درک وزن و آهنگ.

می توان تصور کرد که در ابتدا این دو جدا از یکدیگر رشد کرده و سپس به یکدیگر پیوسته اند، اما بهتر این است که بگوییم در آغاز با هم بوده وسپس از یکدیگر جدا شده اند. در این ارتباط، به نظر می آید که در آغاز اصواتی بوده است ولی معنی نداشته، سپس انسان کوشیده است که جای آنها را با کلمات مفهوم ودارای معانی پر کند از این رهگذر شعر بوجود آمد.

میان روح آدمی وشعر و موسیقی رابطه ای قوی وجود دارد؛ چرا که روح ما از هماهنگی برخوردار است واگر موزون نباشد بیمار است و بیماری روح را با شعرو موسیقی است که می توان شفا بخشید. اما هنرمند بودن موهبت خاصی است که تنها افراد حساس از آن برخوردارند؛ شاعر باید خوب ببیند و خوب حس کند.

هنر موسیقی که ماده ی آن صدا و آهنگ است ابعاد ندارد و جنبه ی روحی آن بی نهایت قوی است، چون حس شنیدن از حس دیدن روحی تر است و به علاوه در موسیقی حرکات و جنبش های روحی٬ روح ما را به حرکت در می آورد و از جانب دیگر برای فهم یک مجموعه متناسب موسیقی حافظه لازم است، چه تمام آن٬ در آن واحد به گوش نمی رسد و برای لذت بردن از آن باید مجموعه را جزبه جز پیروی کرد؛ پس جنبه ی روحی موسیقی بر جنبه مادی آن غلبه دارد. واز موسیقی برتر، هنر شعر است که آخرین مرحله هنرهاست و ماده ی آن سخن است؛ یعنی لطیف ترین ٬عالی ترین و معقول ترین آثار انسانی است وصورت وروح آن از تمام هنر ها بیش تر و جامع تمام هنرهاست.

شعر یک هنر جسمانی است که اصل آن روحی است، نیروی الهامی که در آن است به سان موسیقی قوی است، به سان مجسمه وضوح دارد وآشکار است.شعر، معانی روحی را آشکارا بیان می نماید و احساسات نهانی را همان گونه که شخصیت ها و مناظر را نشان می دهد، بیان میسازد. واسطه شعر تصور است، نه صدا مانند موسیقی و تصور واسطه بدن و روح است اما به عقیده ی هگل( فیلسوف وطبیعی دان آلمانی )، موسیقی، شعر را تشکیل می دهد، مانند وزن و آهنگ .

موسیقی تاج هنر هاست

این عقیده که موسیقی تاج هنر هاست نتیجه فلسفه مردی بد بین و فیلسوف بزرگی است که شوپنهاور نام دارد. زیرا با آرزو ها و دل آدمی سروکار دارد و زبان روح است. موسیقی دان طبع ذاتی جهان را نشان می دهد ولذت می برد.


موسیقی دان مانند کسی است که تحت تاثیر خواب مغناطیسی قرار گرفته باشد،سپس نغمه هایی می- سازد که در هنگام بیداری و حال عادی از عهده ی ساخت آنه هرگز بر نمی آید وحتی از درک چگونگی به وجود آوردن آن ناتوان است.

موسیقی مظهر و نمونه ی اراده ی جهان است. آغاز موسیقی از آواز موزون درختان، از ناله ی جویبار ونغمه ی آبشار، غوغای توفان وآشوب امواج شروع می شود. عالیترین نوع موسیقی مربوط به بشر است و غم های او را نشان می دهد؛ پس، بشر،مهمترین موضوع موسیقی است،درست مانند شعر.

در گفت و گویی با خانم سیمین دانشور، از او پرسیده شد به نظر شما شعر به چه هنری نزدیک است؟؟؟

پاسخ داد: شعر به موسیقی خیلی نزدیک است. چون شما هر قدر هم که بخواهید شعر سپید یا شعر بی وزن بسرایید، بازهم تا حدودی ناچار هستید یک نوع نظم ویا ضرب یا وزن را رعایت کنید، یک نوع نظم هماهنگ و مدون٬ رمز موسیقی است. شعر به هر جهت صداست و به قول ((فروغ)) تنها صداست که می ماند.

شعر تو صیفی هنرمندانه است، که از جمال مطلوب، با زبانی موزون و هیجان انگیز به عمل می آید.زنده یاد، صفا لاهوتی می گوید: شعر آهی است از یک صاحب درد .

افلاطون حکیم و فیلسوف یونانی درباره ی شعر، اعتقادی خصمانه دارد. او شعر را تقلیدی از طبیعت می داند؛ چون جهان را مثلی بیش نمی پنداشت٬ شعر را هم تصویری می دانست که کودکی به تقلید تصویری دیگر می نگارد. افلاطون شعر را مولود شوق الهام می دانست. به گفته ی استاد دانشمند، دکتر زرین کوب، این شوق والهام جز تخیل و قدرت شگرف آن چیزی نیست.

شمس قیس میگوید: شعر سخنی است اندیشیده ٬موزون٬معنوی٬مرتب ٬متکرر٬متساوی و حروف آن به یکدیگر ماننده است.

شعر پدیده عجیبی است قدمت آن به قدمت زبان است وبه همین اندازه نیز عمومیت دارد. آن گونه دریافته ایم که انسان های اولیه نیز شعر داشته و با آن زیسته اند و به مرور زمان با شکل گیری تمدن، انسان های متمدن نیز به شعر دل بسته و به آن رونق داده اند.

دریک نگاه کلی می توان گفت: در تمام قرن ها، سر زمین ها و در میان همه ی جوامع و نژادهای بشری شعر سروده می شده، حفظ میشده و مشتاقانه خوانده یا شنیده می شده است.

جوهره شعر احساسی است که از صافی اندیشه می گذرد.

تنها احساس یا عاطفه برای سرودن شعر کافی نیست ودر شعر های عاطفی که از احساس عاطفی شدید سرچشمه گرفته و فاقد پایگاهی اندیشه باشد، و ریشه در اندیشه و تفکر شاعرانه نداشته باشد، هر چند که در قالبی زیبا وآراسته ارائه گردد، نیز شعر به معنی واقعی آن نمی تواند باشد؛ البته به این تعریف ایرادی می توان گرفت، که همانا نادیده گرفتن عنصر موسیقی کلام است، که لازمه ی شعر است؛ همان است که قدما از آن به کلام موزون تعبیر کرده اند. حال فرق نمی کند این موسیقی کلام بر پایه ی همان وزن های شناخته شده کلاسیک (غزل ٬رباعی٬مثنوی٬قصیده و...)باشد یا نباشد.

بر پایه برخی هماهنگی های ناشی از هم نشینی، برخی کلمات خاص در نهایت دارای وزن هارمونی می شوند، که همانا موسیقی کلام نامیده میشود. پس می توان نتیجه گرفت که شعر به تعبیری عبارت است ازساختار کلامی موسیقیایی که در قالب خاصی ارائه شده و در احساس و اندیشه شاعر جا دارد.

اولین چیزی که در کودکان مشاهده می کنیم عشق به کمال است، که آن ها را به تفحص و تجسس وامی دارد و نیز عشق به جمال. کودک همین که احساس در او شکفته می شود می بینیم که لالایی را که یک آهنگ موزون است دوست می دارد و با آن به خواب میرورد. وقتی کودک وارد خیابان میشود اولین چیزی که یاد می گیرد آهنگ های موزون است حال یا به صورت سرود های ملی و یا به صورت ترانه ها .

دلیل بر این است که هنر در سرشت انسان است و طبیعی است که انسان آهنگ موزون را دوست داشته باشد.


شعر رویدای است در عالم زبان یا آفرینشی زبانی .

زبان یک زیر بنای طبیعی (فیزیکی) دارد، که همان ساخت آوایی آن است، که از راه کارکرد اندام های آواساز در تن ما تولید میشود. یک رو نمای معنایی که با جهان ایده ها در رابطه است، بازتاب ایده ها در آواها ودر هم تنیدگی آنها، همان چیزی است که زبان می نامیم.

زبان نیز در کارکرد ها وکاربرهای گوناگون خود سیماها و نام های گوناگون به خود می گیرد .چنان که زبان شعر٬ زبان نثر ٬ زبان گفتار٬ زبان علم ، زبان عامیانه تا زبان رسمی، نام هایی هستند که ما به گونه های کارکردی و کاربردی زبان می دهیم.

اما در کاربرد هنری زبان است که بازی زبانی میدان می یابد، رخصت می یابد که در ساخت آوایی و معنایی جلوه گری کند. و رسانایی معنایی، پاره ای از صورت هنرمندانه کاربرد زبان شد نه جدا از آن. اما در وجه کاربردی هنری، زبان است که صورت موسیقیایی و بازیگری های آوایی ومعنایی، یعنی در کار آمدن وزن وقافیه و صنایع ادبی و شاعرانه معنا را از راههای دیگر می رساند و قانع کنندگی معنایی آن از راه همدلی با آنچه از دل شاعر می آید حاصل می شود.

زبان که یک شاعر ٬ نقاش یا آهنگساز در کار می آورد زبانی است درخور نمودهای زندگی و زیبایی. زبانی است ستاینده این زندگی و زیبایی وار. منیتی در این زبان هست، تنها از آن جهت است که نمودهای زندگی و زیبایی هرچه زنده تر، زیباتر، یا آراسته تر پدیدار شدند از این رو زبان آنها زبان فنی و اندیشه است. اما آنچنان فنی که در خدمت نمود زیبایی است.

پس ما هنگامی شاعریم و شاعرانه با جهان رویارو می شویم که می گذاریم زبان نمایان شود، در جلوه در آید و از راه آن چیز هایی که در جهان هستند، آنچنان که در هنر نمایان شوند واین نسبت و رابطه ی حسی با جهان و حضور آن است.

هر کوششی برای تعریف شعر ناگزیر به اسبا ب زبانی یا زمینه روانی آن محدود می ماند.

شعر آن پرتو گریزای سبک پا است آن مایه ای از روح وسبک روحی که بر همه چیز پرتو می افکند، اما نه به یک نسبت. هر جا باشد با کرشمه ها ودلربایی هایش طبع شاعرانه را به خود می خواند.

تنها در شعر ها نیست که شعر را می توان یافت، بلکه در بسیاری جاها چنان که در یک نقاشی، دریک موسیقی، در لبخند یک کودک، در زیبایی یک زن یا مرد، در پرتو شامگاهی یا پگاهی خورشید درکنار دریا یا بر یک کوه، شعر خودنمایی میکند.

اما همه نقاشی ها و موسیقی ها نیز شاعرانه نیستند، همچنان که دیدار خورشید نیز در همه زمان ها حال شاعرانه نمی دهد؛ این ها همه بدان معنی است که شعر در جهان پراکنده است.از بررسی مجموع آرای منتقدان و متاخران می توان در تعریف شعر این گونه گفت: ماهیت شعر زاییده تخیل تصویرگراست و سایل آن، بیان مجازی و آرایش آن ایقاع وقافیه و دیگر صنعتهای لفظی است.

صدای نی را طبع بشر دوست دارد. ولی از صدای نی همه عالمهای مرموز فوق طبعت نمی رود. اما وقتی نی به دست مولوی می افتد از صدای نی به افق های دور دست می رود؛ مولوی از همان نی که ما بارها دیده ایم برداشتی بس ظریف، عارفانه و فلسفی میکند .

بشنو از نی چون حکایت میکند از جدایی ها شکایت می کند

رهی معیری میگوید:

نی زنغمه واماند چون ز لب جدا شد وای اگر دل خودرا از خدا جدا بینی

شعر به موسیقی خیلی نزدیک است. اصل زندگی ما با صوت و موسیقی آغاز می شود.هنگامی که نوزاد قلبش می تپد با ضربان قلب اوست که آغاز زندگی اش اعلام می شود. ضربان قلب او آهنگین ترین و خوش نوا ترین موسیقی به گوش مادر است. مادر هم با ضربان قلب خود، وقتی کودک را به سینه می فشارد، به ضربان قلب او پاسخ می دهد و او از این بده بستان ضربان ها اعجاز آورترین موسیقی خلقت نواخته می شود، شاید این موسیقی یاد آور آن آهنگ هایی است که در روز الست شنیده ایم، به قول مولوی:

مه همه فرزند آدم بوده ایم در بهشت، آن نغمه ها بشنوده ایم

برخی شعر را از موسیقی جدا نمی دانند و حکم اتحاد یا التزام بین آنها میدهند.

سخن والتر پاتر انگلیسی هم مشهور است که می گوید:


تمام هنرها به موسیقی می شود و درباره ی شعر هیچ جای تر دید نیست. در هر حال شعر یک هنر تر کیبی است مانند:رقص یا سینما وتا حدودی مثل معماری، چون به وسیله وزن و قافیه به رقص و موسیقی نزدیک می شود و به وسیله ی تشبیه و توصیف به هنرنقاشی و مجسمه سازی چنان که گویی مجموعه ای است از جوهر تمام این هنرها.

دکتر سیمین دانشور می گوید به نظر من از میان هنرها شعر به نثر نزدیک است، یعنی می توانم بگویم که ماموریت شعر در این است که هر چه بیشتر به نثر نزدیک شود و ماموریت نثر هم این هست که هر چه بیشتر به شعر بگراید. اصولا شعر ونثر یک مقوله اند.

همه هنرها به هم نزدیک اند همه شان با خلق زیبایی سر و کار دارند، منتهی ابزار، وسایل وفن یعنی تکنیک متفاوت است. خیلی راحت می توان از نقاشی ها، قطعات موسیقی زمانه خود و زمان گذشته الهام گرفت. این هنر ها آنقدر به هم نزدیکند که ما نقاش و شاعر وموسیقی دان کم ندیده ایم.

میکل آنژ می گوید: بیست سال در دانشگاه تهران زیبایی شناسی درس می دادم سر کلاس به نقاش های آینده می گفتم ضمن نقاشی به موسیقی هم گوش کنید واقعا خلاقیت تحریک می شود ومغز ودست با سرعت و دلخوشی بیش به کار می پردازند.

شعر حافظ که بهترین وجه لفظ و معنا را همطراز کرده است، هردو سوی کار راحفظ می کند. از تجربه و معنا می گوید ولی آن تجربه و معنا را به الفاظ باشکوه، زیبا و رسا می گوید .

این ویژگی شعر حافظ، مارا به این جا می رساند که بگوییم، هیچ هنرمندی نمی تواند بدون اعتنا به آرایه های سخن اثری بیافریند. در هنر کلامی، بیان ودر نقاشی، طرح ورنگ و در موسیقی، اصوات و قواعد تنظیم آنها اهمیتی حیاتی دارد.

اشعاری مانند سعدی و حافظ و مولوی موسیقی احساسات بشری است.

شاملو میگوید: من فکر می کنم از موسیقی تعریف به درد خوری موجود نیست یا بهتر است بگویم اگر هم هست من ندیده ام. ولی در لغت نامه ذیل این کلمه نکته بسیار قابل تاملی آمده، می نویسد موسیقی را ارسطو یکی از شعب ریاضی برشمرد و فلاسفه اسلامی نیز رای او را پذیرفتند. ولی از آنجا که بر خلاف علوم ریاضی همه قواعد واصول آن مسلم و تغییر ناپذیر نیست، آن را هنر نیز محسوب داشته اند. در هر حال منظورم همین عبارت آخر است، البته باید متذکر بود که موسیقی هنری است که در آن ریاضیات به کار رفته است نه شاخه ای از ریاضیات که آن را به دلیل تغییر پذیری اصول و قواعدش هنر نیز بدانند. پس رک و راست می توان به این نتیجه که موضوعات هنری و از آن جمله شعر تابع اصول وقواعد مشخصی نیست، علم به شمار نمی آیند و لاجرم قابل تعریف نیست. در هیچ کجای دنیا آن تعریفی که شما دنبالش می گردید از شعر داده نشده، اما در موسیقی، فردریک شوپن را شاعر پیانو میشناسند. در ظاهر امر، مقوله ی موسیقی ربطی به شعر ندارد، اما این قدر هست که نشان بدهد ما به تجربه می دانیم شاعرانگی چگونه حالتی است و به عبارت ساده تر: اگر تعریفی از شعر نداریم، شناختی از آن داریم که به قدر کافی به کارآید.


قولی است که گویند نخستین شعر را حضرت آدم در سوگ فرزند شهیدش هابیل سرود وبدین ترتب می توان سر آغاز پیدایش این هنر ملکوتی را باخلقت بشر همزمان دانست. به عبارت دیگر شعر کهن ترین هنری است که بشر برای بیان احساسات قلبی و عواطف درونی خویش بدان روی آورد.

زبان شعر را به دو گروه تقسیم می کنند: 1. گروه موسیقایی 2. گروه زبان شناسی :مجموعه عواملی که زبان شعر را از زبان روزمره، به اعتبار بخشیدن آهنگ و توازن امتیاز می- بخشد ودر حقیقت از رهگذر نظام موسیقایی سبب رستاخیز کلمه ها و تشخیص واژه ها در زبان می شود را می توان گروه موسیقایی نامید و این گروه خود عوامل شناخته شده و قابل تحلیلی دارد، از قبیل: انواع وزن٬ قافیه، جناس و ... موسیقی شعر، دامنه پهناوری دارد. گویا نخستین عاملی که مایه ی رستاخیز کلمه ها در زبان شده و انسان ابتدایی را به شگفتی واداشته است، همین کاربرد موسیقی در نظام واژه ها بوده است، که انسان ابتدایی رستاخیز واژه ها را نخستین بار در عرصه ی وزن ویا همراهی زبان و موسیقی به هنگام کار احساس کرده است. در سیر تاریخی این هماهنگی، صورت های مختلف موسیقی با بیان نظام یافته تغییرات ودگرگونی های بسیار دیده و تکامل یافته است.

انواع موسیقی زبانی :

وزن: وقتی مجموعه ی آوایی مورد بحث به لحاظ کوتاه وبلندی مصوت و یا ترکیب صامتها و مصوت ها از نظام خاصی برخوردار باشد نوعی موسیقی به وجود می آید، که آن را وزن می نامیم .

وزن به کلمات خاص هر شعر تاکید می بخشد. هیچ آهنگی بدون وزن یا دست کم بدون تاکید بر روی برخی اصوات نمی تواند وجود داشته باشد. شعر کلاسیک ایران دارای آنچنان وزن های گوناگونی است که حتی مانند وزن موسیقی، می توان آنها را طبقه بندی کرد. وزن شعر باید متناسب با مفهوم یا هدف آن باشد. همین پدیده در تاریخ تحول موسیقی در مورد تبدیل سبک ها رخ داده است. آهنگسازان بزگ تاریخ رفته رفته از محدودیت و همگونی وزن ها خسته می شدند؛ از سوی دیگر آنها به منظور یافتن ایده های موسیقیایی به منابع دیگر روی آوردند؛ یکی از مهمترین این منابع، آهنگ های محلی منطقه ای و مردمی سرزمین های گوناگون ودوردست بود .این آهنگ ها گاه وزنی پیچیده تر از موسیقی سنتی و تاریخی داشتند .

قافیه: همان مجموعه آوایی گذشته از وزن به لحاظ اشتراک صامت ها و مصوت ها در مقاطع خاص وسط یا آخر ویا حتی اول هر قسمت می توانند تناسب دیگری هم داشته باشند، که خود صورت دیگری از موسیقی شعر است.

ردیف: شکل دیگری از موسیقی شعر است که در حقیقت تکمیل کننده موسیقی قافیه است.

در موسیقی کلمات، نکاتی که بسیاری از پژوهشگران ومنتقدان شعر و ادب بدان بسیار توجه کرده اند، رابطه ی شعر و موسیقی در شعر است؛ همین عامل موسیقی شعر نیز خود در خدمت تخیل شاعرانه قرار میگیرد. شاعران بزرگ نیز خود موسیقیدان و لااقل از دوستداران جدی موسیقی بوده اند. حافظ خود موسیقیدان بوده و بسیاری از اصطلاحات موسیقی را در شعر خود به کار برده است. در بین معاصران نیز شاعرانی مانند اخوان٬ شاملو٬ سایه و دیگران شیفته موسیقی بوده اند و همین امر باعث شده که شعر آنها از جهت موسیقایی کلمات شعر به خصوص هنگامی که به اوج خود می رسد که واژه ها درکنارهم بنشیند که وظیفه هر شاعر و ادیبی است و از همین روی شعر به آهنگی تشبیه می شود که از نواها پدید می آید. توللی در مقدمه ی مجموعه شعر رها می گوید: کلمات خوش آهنگ به تارهای کوک شده ی سنتوری می ماند که زیر زخمه های رامشگر به صدا خاسته و احساسات گوناگون در برابر شنونده باز می نماید، بنابراین باید بیش از هر چیز با گرد آوردن الفاظ زیبا و خوش آهنگ به کوک کردن تارهای سخن بکوشیم تا بعدا بتوانیم تلفیقات و مضامین هنری خویش را از راه نواختن در این ساز عینا به خواننده یا شنونده منتقل نماییم. به نظر او انتخاب کلمات نامناسب و یا بد آهنگ مانند نواختن با سازی نا کوک است و از آن جز نوای مرگ وشیون چیزی بر نخواهد خاست.

استاد غلامحسین یوسفی نیز این ویژگی را در شعر فردوسی بررسی کرده و با بررسی جنبه های مختلف موسیقی درونی در شعر فردوسی اشاره میکند: نکته دیگری در شعر فردوسی هست و آن واج آرایی هماهنگ حروف دربافت شعر است :

به زابل نشسته است و گشته ست مست
نگیرد کسی از مست چیزی به دست

حاصل آنکه به وسیله همین ظرافت است که موسیقی کلام فردوسی در سراسر شاهنامه دلنشین است و مطبوع وبا مفهوم سخن او کمال تناسب و هماهنگی دارد.

همین جنبه از دیدگاه مرحوم زرین کوب در شعر فردوسی بسیار مهم است و ایشان درباره ی واژه سازی فردوسی می گوید: کاربرد کلمه از جهت ارزش آهنگ یا موسیقی داخلی در القای حالت ها و عواطف مختلف اهمیتی فراوان دارد. گذشته از فضای ذهنی شاعرانه و القای مفاهیم مختلف حماسی به علت آگاهی و شناخت هنرمندانه ی فردوسی از خاصیت آهنگ و نیروی پایان ناپذیر آن، نوعی فضای خاص ایجاد می کند.

استاد باستانی پاریزی درباره ی شعر حافظ می گوید: وقتی حافظ را می خوانم نرمی کلمات طوری است که گویی یک گام از موسیقی ایرانی نواخته می شود، گامی که معمولا تمام نغمات آن در اطراف سر چهار نت از هفت نت موسیقی (دو٬ ر٬ می ٬فا٬ سل٬ لا ٬سی) دور می زند و هر گز مانند موسیقی ارو پایی یکباره بالاو پایین نمی رود. مانند :

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

علی موسوی گر مارودی می گوید: بنده موسیقی را نزدیکترین هنر به شعر می دانم. نه ازآن جهت که تاریخ شعر ما همیشه اوزان عروضی شعر است، بلکه از آن جهت که هر دو یک کار را انجام می دهند، با این تفاوت که موسیقی زبان اشارت و شعر زبان عبارت است. با آنکه گفتن ناگفتنی ها مشکل است اما هم شعرو هم موسیقی این وجه مشترک را دارند که نا گفتنی هایی از یک دست را می توانند بگویند. بنابراین می توان گفت شعر و موسیقی در ایجاد مکاشفه اشتراک دارند. شاید به همین جهت است که از دورترین روزگاران وزن را از ذاتیات شعر می دانسته اند ودر تعریف شعر موزون بودن را می گنجانده اند. داریوش آشوری در مقاله ای در کتاب آیینه، پا را از این نیز فراتر می گذارد و برای مطلق زبان موسیقی را می شناسد، منتها می گوید: موسیقی ودیعه ای است در ذات زبان. و آنگاه توضیح می دهد که در شعر است که زبان موسیقی نهفته در خویش را پدیدار می کند؛ یعنی از به هم جوشیدن و در هم تنیده شدن وا ژه ها آن چنان که کار شاعران است.

دکتر علی شریعتی می گوید : شعر موسیقی عشق است که نت های آن واژه هایند و ساز هایش تارهای حنجره که به بازی دل نواخته می شود.

شعر مانند موسیقی انسان ر ا به سرزمین مقدس می بردو او را سرشار از رویا می کند .

شکسپیر می نویسد: شعر آن موسیقی است که هر کس در درون خود دارد.

وقتی بتوان مفهوم موسیقی را به حوزه ی هرنوع تناظر و تقارن و نسبت فاضلی گسترش داد، در چنین چشم اندازی امور ذهنی و تداعی ها و خاطره ها نیز می توانند از موسیقی برخوردار باشند اینگونه تناظر ها و تقارن های ذهنی را موسیقی معنوی می نامیم .

.آنچه از جلوه های موسیقی این بیت در پیوند کل غزل قابل بررسی است، موسیقی وزن عروضی و موسیقی قافیه وردیف است. در حوزه ی تداعی ها و موسیقی معنوی از تناسب دف و چنگ (مراعات نظیر) که بگذریم، به آنجا می رسیم که ذهن بر سر دوراهی قرار می گیرد و می ماند که راه تقوا زدن چه نوعی راه زدنی است؟ آیا سر گردنه گرفتن و به غارت بردن است؟ یا به معنی نواختن مقام؟ و طریق به اصطلاح موسیقایی آن است همان که خودش در جای دیگر می گوید: راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد. این تقابل و تضاد (تقابل بین موسیقی و تقوا) یک نوع تناظر و تقارن در ذهن ایجاد می کند که مرکز اصلی زیبایی این بیت است.

در این بیت حافظ ، ما با دو گروه موسیقایی روبه رو هستیم: 1.موسیقی اصوات 2.گروه موسیقی معنایی یا معنوی

موسیقی شعر چندین جلوه و نمایش دارد:

1.موسیقی بیرونی شعر: منظور از موسیقی بیرونی شعر جانب عروضی وزن شعر است که بر همه شعر هایی که در یک وزن سروده شده اند، قابل تطبیق است.

2-موسیقی کناری شعر: منظور از موسیقی کناری، عواملی است که در نظام موسیقایی، شعر دارای تاثیر است ولی ظهور آن در سراسر بیت یا مصراع قابل مشاهده نیست و جلوه های موسیقی کناری بسیاراست و آشکارترین نمونه آن قافیه و ردیف است ودیگر تکرارها و تر جیح ها مثلا در این بیت ها:

ای یوسف خوشنام ما خوش می روی بر بام ما
ای در شکسته جام ما ای بر دریده دام ما


تکرار (م -ِ ما) در چهار مقطع از جلوه های موسیقی کناری است.


3.موسیقی درونی شعر: از آنجا که مدار موسیقی بر تنوع و تکرار استوار است، هر کدام از جلوه ها تنوع وتکرار در نظام آواها در حوزه ی مفهومی این نوع موسیقی گرفته میشود.

دکتر سید حبیب نبوی (مولوی شناس) در ارتباط با رابطه بین شعر و موسیقی گفت: موسیقی و شعر با دو نوع تظاهر و بروز حکایت از عمق دلخواهی‌ها و هنجارگریزی‌های درون پر تلاطم هر انسانی است. موسیقی آنجایی به ظهور می‌رسد که واژگان و کلمات از ابراز احساسات توفانی و عمیق انسان عاجز آید و کلمات به سکوت برسد. این استاد دانشگاه ادامه داد: موسیقی و شعر، حد واسط کلمات و گفتارهای عادی و سکوت است. آنجایی که کلمات باز می‌مانند موسیقی آغاز می‌شود و آنجایی که گفتارهای معهود فرو می‌مانند، شعر و غزل آغاز می‌شود. بطور کلی شعر و موسیقی در جولانگاه عرفان به جولان در می‌آید و ادبیات عرفانی به حساب می‌آید.

مساله آمیزش شعرو موسیقی در مراحل نخستین خاص هیچ ملتی نیست در یونان وعرب و...وحتی در همین روزگاران اخیر هم کم توجه میشود، می بینیم بسیاری از نوازندگان دوره گرد خود سرایندگانی نیز هستند. شعرو موسیقی جهات اشتراکی نیز دارند زیرا هر دو به منظور ایجاد حالتی به کار میروند، نه به خاطر اثبات امری یا تصویر منظره ای با قطع نظر از تاثیری که ممکن است وصف منظره در بیننده پدید آورد کار هر دو نیز صوت است. یکی صوت های موسیقی که به حسب نسبت زیر و بم، نغمه را و به حسب وقوع در زمان های متساوی، ضرب و وزن را ایجاد می کند. جای دیگر صوتهای ملفوظ که تربیت آنها بر حسب دلالت صوت های گوناگون به ذهن القا میکند و تنظیم آن صوتها به حسب آهنگ و وزن نشاط و شوقی در شنونده بر می انگیزد، که صورتهای ذهن را جان وجنبش می بخشد. شاید رقص، قدیمی ترین زبانی باشد که بشر برای تعبیر از انفعالات نفسانی خود به کار گرفته رقص در حقیقت موسیقی صامت است و هر گاه که رقص و موسیقی باهم آمیخته اند در این حالت دو هنر ترکیب شده است. بنابراین عواطف همیشه همراه با حرکاتی در جسم آدمی بوجود می ایند واز همین نظر است که میگوییم، زبان عواطف همیشه موزون است.

گرد آورنده:آسیه سلیمیان


((ادامهء بار معنایی شعر,قسمت الف.))
عکس این ترکیب نیز از عین همین ویژگی برخوردار خواهد بود. یعنی اگر شعری اندوه زا را با تال و راگ شادی آفرین ترکیب نماییم ، بازهم همان نتیجه به دست خواهد آمد. که درین حال تشبیه ما از « آب - روغن » به « روغن - آب » تغییر شکل خواهد داد. که در هردو صورت نه تأثیرگذار است و نه شفا بخش. بناءً با نظرداشت نکات ذکر شده ، بر آهنگسازان و آوازخوانان لازم میافتد ، که رعایت دقیق بارمعنایی شعر را در ترکیب با تال و راگ در نظر داشته و از احتمال عدم آمیزش آنها با یکدیگر هنرمندانه جلوگیری به عمل آورند.

( ب ) : در شکل دیگری ازین دسته ، گاهی آهنگهایی به گوش ما راه برده اند ، که بار معنایی شعر آن ایجاب مینمود تا آن آهنگ توسط یک آوازخوان زن اجرا میشد ؛ اما ما آن را به صدای یک مرد شنیده ایم. برعکس آهنگهایی را نیز شنیده ایم که بارمعنایی شعر ، ایجاب خوانش آن توسط یک آوازخوان مرد را مینمود؛ مگر آن آهنگ توسط یک آوازخوان زن اجرا شده. اینجاست که عدم هماهنگی بارمعنایی و نوعیت صدا ، در سیستم گیرایی و پذیرشگری روان ، ایجاد اختلال نموده و ذهن شنونده به جای التذاذ و بهره گیری ازموسیقی ، به مرور انباشته های فلسفی حافظه میپردازد و رسالت موسیقی ، قبل از رسیدن به هدف در نیمه راه فرو میماند.

3- مناسبات زمانی و مکانی

مسألة دیگری که درگزینش و جا سازی یک شعر در یک کمپوز از اهمیتی فراوان برخوردار است ، رعایت دقیق مناسبات زمانی و مکانی شعر و موسیقی است.

اگر در میان جمعی سوگوار ، سروده یی با محتوای تغزلی به خوانش گرفته شود ، بی مناسبت خواهد بود و اگر در محفل شادی و سرور سخن از دود و باروت و آتش و خون و تجاوز و ویرانگری به میان آید، توازن ذهنی شنوندگان برهم خواهد خورد. که درهردو صورت « موسیقی» به « موسیخی» تبدیل خواهد شد. به این نمونه ها توجه نمایید :

× گویند درمحفلی که به مناسبت تجلیل و بزرگداشت از مقام مادر برپا شده بود ، از آوازخوانی خواسته شد تا درجایگاه ویژه قرارگرفته و برگرمی محفل بیفزاید. موقعی که آوازخوان در برابر حاضرین قرار گرفت ، آهنگی را با محتوای این شعر اجرا کرد :

دوچشمان سیای خمارداری مادرمن

شنیدم با رقیبان تار داری مادرمن

فراموشم مکن ای نوردیده مادرمن

اگرچه عاشق بسیارداری مادرمن

ببینید ، آوازخوان مذکور محفل را با اجرای موسیقی گرمی بخشید و با اضافه نمودن عبارت « مادرمن » سهم شخصی خود را نیز در برابر مقام والای مادر اداکرد ؛ اما این که دوبیتی ذکرشده چه مفهومی را افاده میکند و چه مناسبتی با این محفل داشت ، خود جای بحث دارد .

× در مورد دیگری میگویند ، یکی دیگر از آوازخوانان در یکی از محافل عروسی - که جای خوشی و سرور است - درمیان صدا های دل انگیز موسیقی ، این شعر را زمزمه کرد :

یاران و بـرادران مـرا یـاد کنید
تابوت مرا زچوب شمشاد کنیـد

تابوت مـرا قـدم قـدم بـرداریـد

برخاک سیه مانده و فریاد کنید

4- سهولت گرایی

وقتی شعری برای یک کمپوز جدید انتخاب میشود، برعلاوة در نظرگرفتن همه معیارها ، موازین ادبی و جنبه های تأثیرگذاری آن ، باید طوری باشد که حد اکثر شنوندگان در درک مفهوم آن با مشکلاتی مواجه نشوند. به عبارت دیگر وقتی شعری در قالب موسیقی به شنونده ارائه میگردد ، نباید دارای واژه های نامأنوس و پیچیده و یا مفاهیم اسطوره یی باشد ، که شنونده برای درک مفهوم آن مجبور به ورقگردانی فرهنگها و دایرة المعارفها شود.

همچنان اگر مفاهیم ارزشی شعر در حد خیلی پایین قرار داشته باشد و یا واژه ها و مفاهیم تکراری دران به کارگرفته شده باشد ، ذهن شنونده را به خستگی دچار ساخته و دیگر آن تأثیر بخشی لازم را نمی تواند ایجادکند.

5- هدفمندی و پیام

موسیقی نباید صرف وسیلة تفنن و سرگرمی باشد ؛ بلکه باید وسیله یی باشد برای پخش و نشر ارزشهای اخلاقی ، معنوی ، اجتماعی ، فرهنگی و.... به بیانی دیگر: موسیقی باید هدفمند بوده و پیامی را درخویش نهفته باشد. که این پیام میتواند بیانگر اندیشه های عرفانی ، حماسی ، عشقی ، فلسفی و... باشد ، تا روح معنویت را در میان افراد جامعه تقویت نماید و شنوندگان بتوانند در نشیب و فراز روزگار، اندوه و سرور خویش را با آن در میان گذارند و در صحرای پر مشقت عمر ، بار سنگین زندگانی را دمی فروهشته و خود اندکی بیاسایند.

افلاطون میگوید : « اگر داروی تلخی را در جامی ریخته و به کودکی پیشکش کنند ، طبیعتاً وی از نوشیدن آن ابا میورزد ؛ اما اگر کناره های جام را با شهد بیالایند و به کودک دهند ، او مشغول شیرینی شهد شده و تلخی دارو را چنان که باید احساس نمی کند . »

به همین گونه ما اگر گفتنیهای لازم را با زبانی ساده و یا درقالب پند و اندرز به گوش شنونده فروکنیم ، مثمر ثمری نخواهد بود ؛ اما اگر همان گفته ها را با شیرینی موسیقی آمیخته و به شنونده ارائه کنیم ، ازگوش به هوش وی راه میگشاید و یک تیر به دوهدف اصابت میکند.

آهنگسازان ما با درک رسالت احتماعی خویش و مطابق به مقتضیات زمانه یی که ما دران میزییم ، باید موسیقی را از حالت رکود و یکنواختی بیرون آورند و نگذارند تا قاف قیامت زلف یار بر پرده های ساز و آواز سایه افگند و یا رخ ماهگونة معشوق در صفحة مدور طبله جلوه نمایی نموده ، قامت سرو یار با بلندای سه تار همکنار گردد.

خوشبختانه در سالهای پسین ، شماری از آهنگسازان و آوازخوانان ما متوجه این نکته شده و دست به آفرینش شماری ازین گونه آهنگها زده اند ، که میتوان این دسته را « آهنگهای هدفمند » نامید .

6- اهمیت تلفظ واژه ها

یکی دیگر از موارد مهم « کاربرد شعر در موسیقی » ، دقت در سهولت تلفظ شماری از واژه های یک شعر توسط آوازخوان است. تلفظ شماری از واژه ها با خصوصیاتی که دارند ، برای برخی از آوازخوانان سهل و ساده نیست. ازینرو موقعی که شعری برای یک کمپوز انتخاب میگردد ، در قدم نخست باید آهنگساز بداند که آوازخوان مورد نظر او - نظر به ویژگیهای فردیش - آیا میتواند شماری از واژه های آمده در شعر انتخاب شده را به درستی و به گونة هنرمندانه تلفظ کند یا نه.

شماری از واژه ها نظر به بارمعنایی و ویژگیهایی که دارند ، ایجاب مینمایند که مطابق به همان خصوصیات معنایی شان تلفظ شوند ؛ مثلاً : واژه های آرام ، آهسته ، قطره قطره ، اندک اندک و ... اگر شمرده شمرده ، واضح و به آهستگی ادا شوند ، برکیفیت آهنگ میافزایند و برعکس اگر این واژه ها و یا امثال اینها در قالب یک تال سریع و آن هم - خدا نا خواسته - با موزیک جاز ادا گردند ، دیگر این واژه های بیچاره معانی اصلی خویش را از دست میدهند و نه تنها که با موسیقی همنوا نمی گردند ، که مبدل به مجسمة بیروح و بی اختیار همان واژه ها میگردند.

زمانی در یکی از محافل ، آوازخوانی با این شعر مسابقة دوش را به راه انداخته بود :

به ساغر نقل کرد ازخم شراب آهسته آهسته

برامد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته

آوازخوان مذکور در بیابان نا بسامانیهای تلفظ خویش، با چنان سرعتی میدوید ، که همه آوازهای موسیقی و تمام حروف پارچه پارچه شدة واژگان این شعر به دنبال وی با نهایت تلاش میدویدند ؛ اما نمی توانستند دامن وصل او را به کف گیرند. نتیجه همان شد که نوازندگان و آوازهای موسیقی و ضربهای تال و شنوندگان و حروف و هجاها و کلمات شعر و... با خستگی و افسردگی مفرط ، محفل را ترک گفتند ، تا لحظه یی درکنجی بیاسایند و تصمیم بگیرند که هرگز دوباره با این آوازخوان به بیابانگردی نروند. و ماهم به جمع ایشان پیوستیم.

7- رعایت معیارهای ذوقی

همه میدانیم که معیارهای ذوقی نزد افراد و طبقات مختلف جامعه یکسان نیست. ازینرو وقتی آهنگساز کمپوزی را تهیه میبیند و میخواهد شعری را درقالب آن کمپوز جابجا سازد ، طبیعتاً نظر به نوعیت ساختاری آن کمپوز ، خود میداند که این کمپوز مورد استقبال چگونه افراد یا طبقاتی درجامعه قرار خواهد گرفت ، و درحقیقت این آهنگ را برای چه کسانی و چه مناسبتی ساخته است. البته پس از مرحلة آمیزش شعر با کمپوز ، این حدس و گمان به مرز یقین نزدیکتر میشود و آهنگساز ماهر و مجرب ، خود میتواند مقدار پذیرش آهنگ جدید را درمیان جامعه نزد خود تخمین زند.

ازینرو لازم است که وقتی آهنگساز دست به ایجاد یک پارچة جدید میزند ، معیارهای ذوقی شنوندگان را مد نظرقرار داده و مطابق با آن به گزینش شعری بپردازد که بارمعنایی آن متناسب با حرکت موسیقی مورد نظر باشد ویا برعکس این عملیه را انجام دهد ؛ اما اگر منظور یک گروه یا طبقة خاص باشد و یا مناسبتی درکار باشد ، قبل از ترکیب شعر و کمپوز ، باید معیارهای ذوقی آن گروه و یا مقتضیات آن مناسبت را مد نظرقرار دهد. به گونة مثال آهنگهایی که مورد استقبال جوانان قرار میگیرد ، سالمندان آن را نمی پسندند و آهنگهایی که مورد توجه سالمندان و یا اشخاص چیزفهم - که بیشتر به محتوای موسیقی اهمیت میدهند ، تا به شکل و فرم آن - قرار میگیرد ، طبقة نوجوان آن را « خوش ندارند » .

8- رعایت همگونی درتسلسل آهنگها

شاعران غزلسرای قدیم ما ، در ارائة تصویرهای متفاوت دست باز داشتند. یعنی در یک بیت از وصل یار سخن میگفتند و در بیت دیگر از فراق وی شکوه سرمیدادند. در مصراعی وصف دلدار میکردند و در مصراعی دیگر هجو دلشکار.

این شیوه متناسب با مقتضیات ادبی آن زمانه ها بود و ایرادی نداشت ؛ اما شعر امروز بیشتر بر روی وحدت موضوع اتکا دارد ، تا به تنوع تضاد های موضوعی. و اگر قرار باشد در فضای شعر تنوعی هم صورت پذیرد ، باید خارج از دایرة « وحدت موضوع » نباشد .

در موسیقی نیز عین همین مورد صدق میکند. درگذشته ها اگر آهنگی ساخته میشد ، آوازخوانی آن را یا در یک محفل میخواند و یا در رادیو و جاهای دیگر یک بار ثبت میشد و بعد وظیفة آهنگساز و آوازخوان تمام بود. امروز که با پیشرفت تکنولوژی و کاربرد دستگاههای مدرن صوتی و تصویری ، آوازخوانان ما چندین آهنگ را یکباره در قالب یک کست یا سی دی به شنوندگان عرضه میدارند ، سه نکتة مهم را باید مد نظر قرار دهند .

1. بار معنایی شعرهای انتخاب شده در همة آهنگها باید متناسب با همدیگر باشد. نه آن که در شعر یک آهنگ از خون و آتش و دود و باروت سخن رفته باشد و به دنبال آن شعری در بیان بوس و کنار معشوق و یا امثال آن .

2. برای متناسب بودن راگها ، راگنیها و تاتهای شادی آفرین و غم انگیز نیز باید اهمیتی بزرگ قایل شد. اگر آهنگی در قالب یک راگ شادی آفرین ارائه گردد و به دنبال آن بلافاصله آهنگی در قالب یک راگ غم انگیز نواخته شود، توازن فکری شنونده را برهم میزند و روح سرگردان را سرگردانتر میکند .

3. دقت در تناسب نظم های ضربی مجموع آهنگهای گردآوری شده در یک مجموعه ، نیز از اهمیت فراوانی برخوردار است. اگر سرعت نظم ضربی یک آهنگ شنونده را به رقص و پایکوبی فراخواند و آهستگی رفتار در نظم ضربی آهنگ بعدی دست شنونده را گرفته و او را به نشستن در گوشه یی وادارد و این عملیه چندین بار تکرار شود ، ذهن و روان شنونده حق دارد که تنظیم کنندة آن مجموعه را در دادگاه صحرایی ضمیر خویش به محاکمه بکشاند و حکم غیابی تبعید دایمی او را از سرزمین حافظة خویش صادر نماید .

کوتاه سخن آن که : اگر مجموعه یی از آهنگها در قالب یک سی دی یا کست ، گردهم آورده میشود ، رعایت تناسب دقیق بار معنایی شعر ، نوعیت راگها و سرعت نظمهای ضربی از نخستین تا فرجامین آهنگ آن مجموعه ، برعلاوة این که توانمندی هنری تنظیم کننده را به نمایش میگذارد ، برمقدار تأثیرگذاری عاطفی آن افزوده و بر شهرت و محبوبیت خود هنرمند و دست اندرکاران آن مجموعه میافزاید.

اگر رعایت توازن و تناسبهای یاد شده میان آهنگهای یک مجموعه صورت نگیرد و روح شادی زا و اندوه آفرین آهنگها یکی به دنبال دیگری بر سراپردة گوش شنونده حمله ور شوند ، یا شنونده در حال بوس وکنار معشوق باشد که یکباره صداهای ناهنجار انفجار بمب و خمپاره او را تکان دهد و سراسیمه اش کند و یا این که شنونده همگام با سرعت یک تال موسیقی در رقص باشد که دفعتاً آرامی تال دیگر دست او را گرفته سرجایش بنشاند ، پس این خود بی شباهت به کوهگردی فکری نیست. چون طی نمودن این همه فرازها و فرودهای متعدد ، جز خستگی به بار نمی آورد. اینجاست که روح موسیقایی شنونده ترجیح میدهد که ازین کوهگردی صرف نظرکند و با همان هنرمندان بیابانگرد به بیابانگردی بپردازد ؛ زیرا بیابانگردی ساده تر از کوهگردیست .
منبع:http://farkhari.com/My%20Web%20Site/Articles/Paiwande%20Sher.htm


محمدعلی افراشته

در سالهای درور بیشک یکی از بزرگترین شاعران طنزپرداز ایران محمدعلی افراشته بودکه جالب است درمورد بمب اتم دست هیتلرووافور شعرگفته که خوشم آمد البته قبل ازانقلاب بسیارزندان دیدوزجرکشید

 

جیزجیزپفپف کیپ است عجب این وافور                   چشمم ازحدقه درآمد زده ام ازبس زور                                                               قهوه چی،بل بله،یک شش نخودی چاق بده                       این لاغره این بست بیندازش دور

چارپایه بده وچائی پرمایه بریز                               مرگ من آتش اخته بده وافورتمیز                                                      میرزامحمودتوازما همه فهمیده تری                                                  روی فهم است که دلال قماش وشکری

تاجرانی که وکیلند توبااغلبشان                   همنشین هم سرپا همره وهم سروسری                                                                              چیست این مساله بمب اتم لاکردار                           که شده وردزبان همگی دربازار

بله ازبمب اتم باخبر هستم اما                           درزبایدکه پیدانکندمطلب ما                                                                                  من به اندازه آن مخترعش مطلعم!           میدهم شرح ولی بنده بدانم وشما

به سرحقه قسم دیده ندیده باشید                           بالاغیرت که اصولا نشنیده باشید

بله دکتر چی چی اکسیدو چی چی یادم نیست   اینقدر هست که اکسیدو چی چی خیلی قویست                                                             تک خشخاش ازاینها که بیفتد به زمین                         میپراند همه را  صدکیلومتروصدوبیست

عجبا جلی وصلی که ازاین بمب اتم               هی هی ازشاخ اتم دم اتم سم اتم                                                                                   نزده دست به این حربه اگرهیتلرخان          به خیالت که قپی آمده  نچ،نچ قربان

صبرکن متفقین واردبرلین شوند                     ارتش سرخ دهد سان ورژه درمیدان                                                                              روزتسلیم بلاشرط که شددرآنشب                   ول کن هیتلرازاین بمب ولیکن زعقب

شیره ای بمب اتم راچه کنی خانه خراب          راست میگوئی ومردی خودت رادریاب                                                                  خانمانسوزترازبمب همین وافوراست                   انفجاریست دراین حقه که ناید بحساب

بشکن این معدن بدبختی وبیچاره گری         چشم واکن که جهان راست مبارک خبری

 

بعدازکودتای مردادسکوت اجراشد بردن نام افراشته جرم شناخته میشد بعدازشهریورسال بیست بعنوان شاعری وطن دوست ومستقل معروف یا بهتربگم محبوب شد درهزاروسیصدوبیست ونه روزنامه چلنگررا تاسیس کرد ازسرسیری هیچگاه شعرنگفت  شعار هنربرای هنر اورا نفریفت  نظراو بیشترمحتوای شعربود نه زیبائی صرف کلامی مجموعه داستانهای کوتاه اودر سال سی ویک بنام مکتب نو منتشر شد وبخاطر یک بیت چماقداران به خانه اش حمله کردند درچهارده آذر  ترک وطن به اصراردوستان برای وی بسیار سخت بود بهمین دلیل چندسالی بیش خارج دوام نیاورد ودرپنجاه ویک سالگی درصوفیه چشم فروبست ازهرآنچه عذابش میداد

تقدیم به آنهائی که فکاهی دوست دارند.               تامران  هامون