اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

مسعود دقیقا نیمه من بود مثل من شرایط زندگیش سخت بود یک هفته اول

این را بعنوان مقدمه ازحقیرقبول کنید .اولین صفحه را که باز کنیم شادی برایم نوشته:

موطن آدمی را برهیچ نقشه ای نشانی نیست موطن ادمی تنها درقلب کسانیست که دوستش دارند .مسعود عزیزم ضمن تبریک سال نو،امیدوارم سال جدید سالی توام با موفقیت وشادکامی برایت باشد.با آرزوی بهترینها برای تو. دوستدارهمیشگیت شادی

راستش از همان 9سالگی که اولین بار حس عاشق شدن را داشتم هرگز عشق راکودکانه نمیدیدم شادی هم اینگونه بود یابهتربگم میخواست اینگونه باشد.دختری خون گرم تهرانی که دانشجوی بابل بود وبعد ازصمیمیت واشنایی با خانواده ام خوابگاهش خانه من بود.شاید بخندیدوقتی بدانید من یک هفته درون خوابگاه وقت تعطیلات با او بودم پسری درخوابگاه دختران آنهم سال هفتادویک چگونه رفتنم بدآموزی دارد خیال بد هم نکنید کنجکاوی وشورجوانی خاطراتی برایم ساخت که آن یک هفته با خصوصیت جنس ظریف بیشترآشنا شدم.کاش میشد تمام این قصه ها را بنویسم هنگامی که جمع دخترانه نمیدانند پسری درکنارشان است وپشت کمد منتظربقول خودشان اتمام اطاق نشینی با هم کلاسیشان میماندوناچارخیلی چیزها یادمیگیرد هاهاهاها یادش بخیر.شادی شیطان بحرفشان میاورد.تا برایم سوژه نوشتن گاه وبیگاهم شود.

بگذریم عیدآمدومن اولین روز فروردینم را اینگونه آغازکردم.

 

 

 

 

 

 

اول فروردین هزاروسیصدوهفتادوسه.

دیشب هنگام سال نو درکنارم بودی!!

گرمی دستهایت را سوارقایق خیال

حس میکردم راستی گفتی بنویسم مگه نه؟ باشه نمیدونم شاید این یه جورکنترل خانهما باشه نمیدونم راستی اول یه گلایه صبح نزنگیدی؟دوست داشتم اولین تبریک رو با صدای تو بشنوم ول کن عیدشما مبارک(با صدای کلاه قرمزی بخون)

شادی دوست دارم امسال اولین سال دوستی ما آغازمیشه نمیدونم ولی کم کم بهت علاقمند شدم.

صبح رفتم خونه محمدهمنون دوست شعبده باز کاردرستم .بایدچندتا نوارمیگرفتم واسه برنامه ها.بعدحمید آژانسی منو رسوند بیرون بابل تا غروب با بچه ها علاف بودیم کاری نداشتم جزچندتا روبوسی با دوتای حومه نشین.برای ولین روز سال خسته کنده بود.میدونی این وقتها کمبودخانواده رو حس میکنم صبح غیرازمادرکسی نبودکه تبریک بگم همیشه روزهای تولدم واول سال واسم غمگینه خوبه خودت بعد سه سال اینها رو میدونی.

شادی من.دائم توفکرمی که چیکارمیکنی؟الان با مامان وداداشت وشکوفه نشستیددورهفت سین و منتظرمهمان هستید بعدش هم میرید سر خاک بابا.شادی نامه هات چرا اینقدرکم بود از اسفند تاحالا 2تا تونصف ماه؟ میترسم ازم دلخورباشی بابت بهمن ماه ودرگیریهای هنری من که نذاشت بیشتر ببینمت شادی سه سال گذشت ومن هنوز غیر از بوسیدنت هیچ نمیخوام ازوقتی رفتی تهران خیلی دلتنگتم هرچه هم میگم بیا پیشم میگی تنها نه همش درحضورخانواده ام اونم اگر10دقیقه بتونمیم راحت بحرفیم خیلیه

ول کن عیدت مبارک مبارک تولدتم مبارک جاخوردی از الان تا سوم فروردین هرروز بهت میگم تولدت مبارک

بیقرارم منتظر تموم شدن تعطیلاتم که بیای راستی دارم از مادرجدامیشم مستقل خونه بگیرم دوباره.مادربامادربزرگ هست خیالم جمع .

میدونی صدات هنزتو گوشم میپیچه.نمیدونم صدای من به تهران میرسه؟شششششششاااااااااااااددددددددیییییییییییی

شبت بخیر دوست دارم.

 

دوم فروردین.

شادی من سلام.اسکناس عیدی تورینتو رو منگنه کردم به این صفه یه ده تومنی داد بهم عیدی ولی نمیدونم اینم پولش الکی مال شعبده بازیه یا نه .حالا من منگ اول منگنه زدم بعد دارم مینویسم با یه مکافاتی .خسته م امروز اولین برنامه امسال رو رفتم.

ازصبح هم با پسرعمه ام درگیر بودم رفتیم خونه فامیلا کمی عید دیدنی.حالم ازاین گرفته شد که همه دارن زندگی میکنن من دارم جون میکنم.هیچ جمایتی هم نمیشم جزمادر.باید برم شهسوار واسه فردا صدام هم بدجورگرفته دیدی که از بهمن اصلا نتونستم استراحت بدم غیر 8روز اونم بین روزها فردا هم باید زیاد بخونم غمم گرفته.

شادی همش از بحثی که باهات کردم ناراحتم البته کم هم دری وری نشنیدم بحرحال غمگینم نمیدونم همش با من سرشته این غمگینی بدفرم.بحرحال ببخش نمیتونم بیشتر بنویسم خیلی خوابم میاد فقط میدونم زندگی زیباست اگه شک من برطرف شه که زیباست حتما بهترمیشم.

شب بخیر.دوست دارم

 

سوم فروردین

 تولدت مبارک باهات حرفیدم کم بود.صبح وسایل رو بردم شهسوار تا سازها رو بذارم خبر دادند که پدر بزرگم فوت شده راستش طبق معمول عزا نمیرم کمی دلگیر شدم اما باید شاد باشم که بتونم برنامه اجرا کنم.ساعت هفت حمید اومد باقی صوت رو بردم شهسوار جات خالی بود ولی شادی دیگه عروسی رفتن حال نمیده همون برنامه های جنگ وتلویزیون پولش کمه ولی بهترازعروسیه واسه اینه همه پول عروسی روخرج میکنم.شاید برای همیشه ازموسیقی دست بردارم ازاین راه نمیتونم آینده ای داشته باشم ولی میدونی من بدون هنرنمیتونم نفس بکشم.ساعت 2شبه دارم مینویسم این دفتررو همه جا باخودم میبرم خونه فرشیدهستم میدونی که منو فرشید مثل برادرازهم جدانمیشیم امروزازت میپرسید .میخوام مثل خودت دو خط بنویسم.دوست دارم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت ازیاد    مرا روزی مبادآندم که بی یاد تو بنشینم

شب بخیر شادی من.دوست دارم بااجازه همین زیر حساب کتاب برنامه هم مینویسم اخه سفارش کرده بودی پول جمع کنم.

 

تولدت مبارک اگرچه تلفن زدم برات تونستم 3دقیقه صحبت کنم منتظرپرشدن صندوق پستیم هستم. امید به رسیدن به هرآنچه میخواهی با من یا بی من را دارم . شب خوش دوست دارم

 

چهارم فروردین

قراربود نهاررومهمون داماد باشیم خوب شد نیومدن حالش رو نداشتم.با فرشید ساعت 3رفتیم شادی بدجورصدام گرفته مجبورشدیم فرشیدبخونه من بزنم.دارم میترکم بدجورسرماخوردم شد غوز بالا غوز راستی خانم دانشجو غوزدرسته یا قوز اگه گفتی؟دیشب بهت نگفتم ناراحت نشی آستین کوتاه پوشیده بودم کتم رو دراوردم سرماخوردم همه کراواتم خیس عرق بود تا ساعت 7عروسی طول کشید اومدیم وسایل رو گذاشتیم تورینتو گفت زنگ زدی خوشحال شدم که بفکرسلامت منی .با فرشید بیرون شام گرفتیم آوردیم خونه مهران هم بادست پر طبق معمول اومد منکه  نمیتونم بنوشم واسه صدام بده بدتر میشه جات خالیه شب بدی نبود اولین شب خوب 73 بعدش فیلم نگاه کردیم .الان که مینویسم ساعت 3 شبه فردا عروسی خواهرشهرام دعوتم با این صدا.

شادی فکرت مشغولم میکنه نمیدونم واسه من یه کم هضم اختلاف سنیمون سخته آخه من تا حالا با بزرگترازخودم دوست نبودم.ولی اینقدر مهربونی که دوست دارم 2سال که هیچ 20سال هم بزرگتربودی باز همون انتقادهای همیشگی رودارم

باید بخوابم فردا باید زود بریم آخه یه جورایی خودمونم باید کمک کنیم همه دوستا هستن انتظاردارن من بتونم کارخوبی ارائه بدم ولی لالم یه تخم مرغ خوردم دارم میخوابم شاید فردا بهترشدم. شب بخیر عزیزم.دوست دارم شادیم.

 

پنجم فروردین

شادی سلام دلتنگم.

ساعت یک ازخواب بیدار شدیم شهرام که اومددنبالمون رفتیم ساز رو گذاشتیم اومدیم .بچه هاهمه جمعند سرشون هم مثل همیشه گرم بود شادی با اینکه صدام گرفته بود ترکوندم البته فرشیدهم جورمو خوب کشید تو عمرم این اولین نفریه که میدونه کجا چی بزنه بچه ها اینقدررقصیدن جنازه بودند بعدش نمیدونم شقایق روخواستن خوندم آخرشب همه رفتن تو بدحال منم دیدم همه غمگینن ادامه ندادم نمیدونم چراتو عروسیها اینجوری میشه بهم میگن واسه احساس خوندنمه منکه میگم آدمی تحت هیچ شرایطی غمها شو فراموش نمیکنه ساعت 10هم تموم شد اومدیم لباس عوض کردیم زدیم بیرون هوا عالیه دریا صاف میدونی ازدریا نمینویسم چون دریا همیشه منو غمگین میکنه قدم که میزدم به این فکرمیکردم چرادوستم داری تو که موقعیتهای خوبی واسه ازدواج داری ؟برام سؤال شده!!!!

دلم برات خیلی تنگ شده چهاردهم کی میاد ببینمت؟فرداهم برنامه دارم حنجره ام میسوزه .این مهران کرمکی داره مسخره ام میکنه یگه گزارش کارمینویسم با بالش میزنه تو سرم میگه خاک بر سر مجنون فردا هم طبق معمول زود میرم .دوست دارم بزار به این مهران حالی منم شوخی با جودو کار؟دوست دارم شب بخیر.

 

ششم فروردین

شادی اگه بدونی چه کوره دهاتی اومدیم دختراش چشم آدمو درمیارن حتی رسمی هم نپوشیدم ترسیدم کراوات بزنم مسخره کنن بگیرکجا هستم بارها به فرشیدگفتم دقت کن ماروگول نزنن چون میدونن اینجاها نمیام دروغ میگن بازم سرم کلاه رفت حالا باید واسه کسایی بخونم که فرق....نمیدونن.

حالم گرفته دیگه بیش از اندازه دارم وابسته میشم.نامه ات هم اومد.چشم هستم ناراحت نشو باهات کمک میکنم پروژه روتحویل بدی هنر با من.تا دوازده عروسی بودم بعد هم تنها اومدم خونه بابل بعد چندروزخونه خودم مادرواسم نوشته حتما فردا برم واسه تسلیت.شادی اینقدربدجورشده حنجره ام نمیتونم حرف بزنم راستی ماشین گیرم نمی اومد تا ساعت 1.30منتظرماشین بودم حالا هم 3شبه میخوام بخوابم یادت اذیتم میکنه فکرکنم زیادوابسته شدم.شادی دوست دارم .شب خوش.

 

هفتم فروردین

صبح با صدای زنگ فرشید بیدار شدم رفتم وسائل موزیک رو آوردیم توحیاط واسه بعدازظهر.بعدازخوردن یه چای رفتیم صندوق دیدم خالیه اگه پیشم بودی تیکه پاره ات میکردم چرا نامه ندادی؟ تو فکرم نیستی شادی بعد یک هفته با یه شوقی رفتم صندوق که نگو خیلی بدجنسی  گفتم تا حالا دوتانامهرودادی!!تاامشب بایدصدام بهترشه برنامه امشب مهمه رفتم یه پاپیون دیگه خریدم واسه خودم.با فرشیدوپسرخال ه ام سعید بیرون رفتم تا واسه فردا اکو کرایه کنم اخه وسائل من کشش امشب رو نداره تازه فردا هم فضازیادبزرگه.نوارصداتو گوش دادم .همیشه وقتی دلتنگ میشم نوارهاروگوش میدم اینجوری همیشه یادم میمونه وقت اشنایی چه حرفهایی میزدیم چقدرجدی وخشک.شادی این نوارهارو تا وقتی با توام نگه میدارم بعد میدم خودت.بعدازتسلیت خونه مادربزرگ دوباره با فرشید وسعید زدیم بیرون آخرشب رفتم پیش مادربزرگ کاش نمی اومدم الان اینجام اعصابم خورده نمیفهمن من برنامه دارم یعنی تعطیل کنم اینا خرج منو میدن که میگن عزادارباش اونم من که عزاداری رو به سیاه پوشیدن نمیدونم قلبا چندروزه غمگینم میدونم دلم برای پدربزرگم واون رادیوی قدیمی تنگ میشه ولی بروی خودم نمیارم چون بعدش شادکردن مردم واسم سخت میشه.نمیدونم این جماعتی که الان واسم هورامیکشن وستایش میکنن ازاین سن وسال هم که گذشتم دهمینطورن یا نه حاجی حاجی مکه؟ دوست دارم شادی دارم حرفاتو گوش میدم توروخدا نامه بده ازت بیخبرمیشم اوضاع بهم میریزه.شب بخیر عزیزم.دوست دارم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.