اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

لیاقت تو

نه با امروزآمده ام

نه باامواج نه با نسیم

عجله هم ندارم

وفرصت دررختخواب مردن رانیز

فرزند باستانی رنجم

پدرم رعیت بود واجدادم نیز

بی اغراق به دریا خواهم زد

حتی اگرهزاران طوفان پیمان برادری ببندند

قایقی میسازم

سخت ترازموج تندروترازباد

باتخته های صبر ومیخ های مهر

وپاروی عشق

اما دیگرترا درونش نمینشانم

حق تو که رعیت نیستی

تنها یک کلک است

که با تخته های غرور

ومیخهای پول

رسن های بی دردی

لیاقت تو پارو نداشتن است.

برای او که همه چیزش خودش است مغرور وبی دردوخاصیت

تامران 91/شهریور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.