اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

بلندترین نوشته ام.آدرس چشمه

عید همگی دوستان هنرمند مبارک

 

 

شنیدستم که باغی بود

اندرعرصه این گوی خاک آلود

بزرگ اما خزان اندود

درختانش تمامی کج بجای برگهایش تیغ

بروی شاخه ای معوج

بهارازدیدنش دلتنگ

به اکراه ازکنارش میگذشت و

گوشهء چشمی نمی انداخت

بجزانجا به هربیغوله میپرداخت

زفریادکلاغان هق هق جغدان

ویاآوازگوش آزارزاغان جملگی دررنج

رخ باغ ازپلشتی زرد

دل باغ ازخزان چرکین

ونجوایش سروددرد

دراین باغ سراسرغم

هزارن بلبله سرگشته سامان داشتنداما

دریغ ازیک دهن خواندن

زبان درکامشان گردان ولیکن

نغمه نا شادوشادی هم نمیخواندند

تو پنداری که این مآوای بی لبخند

میان قاب اندوهی به دیواراست

سلامت هیچ بل بیماربیماراست

زمان ارابه اش را همچنان میراند ..زمین هم جامه های نو بتن میکرد

قطارکاروانها ازکنارباغ میرفتند   /  کسی پیگیراین نقصان ورازش هم نمیگردید

زسمت بسترخورشیدروزی   /هویدا شد گروهی بلبل شادوغزلخوان درمیان باغ

به اتراقی موقت تاکه بزدایند   /  غبارخستگی راازتن

فضاآکنده شدازنغمه شادی   وزاین ناخوانده مهمانان / تمام بلبلان لال درحیرت!

به ایماء واشارت این خبردرباغ  می پیچید: / زجنس ما شبیه ما

گروهی آمدستندوبه نیکی نغمه میخواندند    /زبان درکامشان گویا   /هزارآوازوشادانند

درختان باترنم هایشان رقصان     /وهمراهش رواج شایعات گونه گون بسیار

که اینان ازتبارگمره ودیو و پریزادند!   /ویادیوانگان از رسن آزاد   /ویادرنشهء افیون گرفتاران

حقیقت عاقبت چون روزروشن شد   / ومیربلبلان شاد

بروی شاخه خشکی نشست وغصه اغازید:

که ماهم چون شمایان لال مادرزاد بودیم   /میان جنگلی آنسوترازاین باغ

که اهریمن بروی هردرختش اشیان میساخت   /واجدادوجوان وکودک وپیرانمان هم لال

نخواندن، غمگن وناشاد بودن  / ازقرون دوربامابود   /خزان درجنگل غمگین/ دهل میکوفت ازنزدیک

ودلهامان پرازوحشت  /رسن هامان همه باریک  /وجان آسمان تاریک /بهارازما فراری بود

درهمسایگی هم باغ سبزی بود   /بزرگ ودلگشا باغی  /هزارانش درختان ستبروآسمان فرسای

صدها جوی در بستر   /گواراوخنک الماس گون آبی  /که میبخشید بی منت صفای خستگی سوزی

به هرجاندارو بیجانی /که ازآنجا گذرمیکردوماوا داشت  /

 وگلهایش هزاران قالی رنگین   /که حتی درزمستان   /ره به دلتنگی وبی برگی نمیبردند!

فضا سرشارازعطر دل آویزمسیحایی /زمین دریای زیبایی   /

چنان افراسیاب زرد پاییزی      ازآن معبرهراسان بود

که پنداری تهمتن پاسبان باغ جاویداست    /دراین باغ شگفت انگیز 

هزاران بلبل گویا به کار سازواوازند    /کلاغ وبوم وزاغی هم نبودآنجا

وماجویای این اسرارحیرت زای   به یک فرصت بما اسرارشان گفتند:

که راهی دورپیمودیم   زآب چشمه خورشیدنوشیدیم   نشان چشمه خورشیدهم گفتند

ومیربلبلان شاد   گلوئی تازه کردوگفت:

اینک مازپای چشمه خورشید میآییم      رهی بس دوروجانفرساست

گروه بیشماری هم زمادرنیمه ره ماندند  گروهی هم زجای خودنجنبیدند   

پس ازمقصدگروهی هم بجاماندند     ودنبال هوس رفتند!

گروهی راکلاغی کشت    / جغدی برد  /زاغی خورد

واینک ماگروه فاتح این راه پردردیم      شماچون ماپریدن راتوانایید    نشان چشمه هم این است:

چکاداولین کوهی که درمشرق     /نخستین تابش خورشیدمی نوشد    / درانجاچشمه سرخی ست

که آبی جان فزادارد  لطیف از تیره شبنم     / ظریف ازجنس ابریشم  /زلالین چون تن الماس

گوارا چون شراب عشق  / مصفاچون تبارگل   /به پاکی دل بلبل 

ومازان چشمه نوشیدیم و  / اینک شادوخندانیم  /زبان لالمان گویا   /دل شادانمان جویا 

برای مهربرای عشق   /  محبت دوستی پیوتد  /به آب چشمه خورشید سوگند

اینک این شما وکعبه امید  / هلا این گوی واین میدان! / شما وعرصه چوگان

زچشمان گروه لال برقی جست  / به همیگرنگه کردند  /  کلام دل زچشمان ریخت

وعزمی جزم شدتاچشمه خورشید      زباغ آهسته ببریدند روان تاکعبه امید

زمان ارابه اش راهمچنان میراند   /زمین هم جامه های نو بتن میکرد

کسی دیگرپیامی زان گروه بی زبان نشنید   /نسیم این قصه میدانست واما

زبیمش قفل دل نگشود! / قضارازاغکی باجوجه اش میگفت  /عتاب الودوخشماگین :

که تکرارخطایت راعقوبت میدهم آخر    عیانترگویمت هشدار !

توراچون بلبلان لال پای چشمه خورشید خواهم کشت

دریغ ودرد   که باغ باستانی مانده اما همچنان بایر

بساط عیش بوم وزاغ ها همچنان دایر

سترون مانده تاامروزاما       نمیداندکسی اسرارفردا

درود به همه اساتیدودوستان بزرگوارم.

بعدمدتها نبودن تمامی نیمچه وزنهایی که ازسایت یادگرفتم بطورسرسری وآنچه که داشتم شد این کاروبرخی خط خطی های دیگرشد که با کبوتراینترنت پست میکنم برایتان شاید که منت خواندن ونقد بر بنده گذارید .برای اینکه پست راسنگین نکنم خارج ازقالب شعر مجبوربه تایپ شدم چون چندین صفحه میشد.ممنونم ازتمام اساتید که نیم نظری به وبلاگم دارند ونظر میدهند سپاس ازشما ومراتب قدردانی از هیئت رییسه که همگی برایم دوستانی بی نظیرهستند.اسم نمیبرم .پاینده باشید. تامران هامون

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.