اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

پرسه درمه داستان زندگی من

فیلمی دیدم با عنوان پرسه درمه با بازی بانوحاتمی وشهاب حسینی عزیز اگرچه بازی هردوزیبا بود ولی چیزی که توجه منو جلب کرد شباهت زندگی من با این فیلم بود البته مشکلات تمام آنانکه هنرراپیشه میکنند خصوصا موسیقی وکسی نمیداند که چگونه با آنها باید زندگی کرد متاسفانه غیرازقطعات پیانو باقی موسیقی متن بسیارضعیف بود ولی موضوع وبازیها خوب همه دوستان رودعوت میکنم این فیلم رو ببینند انوقت قسمت مجهول هنرمندان برایشان معلوم میشود خصوصا کسانی که موسیقی کارمیکنندوازنردبان کسی بالا نمیروند

مطلب دیگراگرقراراست درشبکه خانگی فیلمها سانسورشود لطف کنند بیرون ندهندخیابان24 پرازسانسور بی معنی شد.متاسفم وقتی درمنزل فیلم میبینیم خودمان میدانیم که آیاکودکانمان میتو.انند ببینند یا نه متاسفم دیگربرای حریم خصوصی ما هم مسئولان تصمیم میگیرند درصورتیکه اکثرکثیف ترین حریم خصوصی رادارند بی تعارف همه ازقماش رهزنان وپاچه خواران ....

امیدوارم روزی رنگ خورشیدرازیبا ببینیم نه بااجبار

ملاقات

ز آنسوی آبگینه حایل/  درفرصت مجال میعا د   /   گفت:فرزندم                                                       /  گردوئی که دراین باغ کاشته اید                        /  باغی که زردی رویش /  وباغبان قیچی بدستش  /   که گوئی مدام است/   ازحاصلش شود که نصیبی برید؟   /     امیدسبزی اش هنوزهست   /   گفتم:پدرم/      تیمارجدی این نازنین نهال     /برچیدن ثمری مستدام را/    نزدیک میکند           تامران تهران http://s3.picofile.com/file/7424906341/JAHANAMI_maket.mp3.html



1376

خارج کجاست؟ نوشته ای از یک دوست

موضوع انشا : کشور خارج کجاست؟

 

خارج جایی است که همه آدم ها در آن ایدز دارند !

مملکت خارج جایی است که همه در آن با ناموس همدیگر کار دارند !

 

کشور خارج جایی است که رییس جمهورشان بیشتر از یک دست لباس دارد بس که تشریفاتی و مرفه است !

تازه در خارج کراوات هم می زنند که همه میدانند یک جور فلش و علامت راهنمای رو به پایین است !

 

خارجی ها همه غرب زده هستند بی همه چیز ها !!!

مردم خارج ، همیشه مست هستند و دائم به هم میگویند: یو آر ... !!!

اما در اینجا ما همیشه در حال احوال پرسی از خانواده طرف مقابل هستیم بس که مودب و بافرهنگیم !

 

ما در ایران خیلی همه چیز داریم ! نان ، مسکن و حتی به روایتی آزادی !

اما فرق اصلی ما در این است که خودمان میگوییم این ها را نداریم ، ولی مقاماتمان میگویند دارید !

و ما از بس که نفهم هستیم ، اصرار میکنیم و میگوییم پس کو ؟!!!

آن وقت آنها مجبور میشوند گشت درست کنند و به زور به ما حالی کنند که ایناهاش !!!

 

خارجی ها فکر میکنند ما در جنگ جهانی هستیم چون کوپن داریم و سهمیه بندی !

آنها وقتی جنگ جهانی میکردند همه چیزشان سهمیه بندی بود !

 

آنجا کشیش ها و پاپ حوزه علمیه ندارند بس که بی فرهنگ هستند!

خارجی ها بس که بی دین و کافر هستند ، نمی دانند ازدواج از نوع موقت چیست !

خارجی ها بس که سوسول هستند می گویند مرد با زن برابر است و

هیچ استاد پاک و مطهری نبوده که بهشان بگوید نخیر ! هر 4 تا زن میشود یک مرد !!!

ما استاد پاک و مطهری داشتیم که استاد اخلاق بود و پسرش هم برای

نشان دادن اصل و نسب پدرش ، در مجلس به یکی دیگر گفت : فیوز !!!

البته او قبل از فیوز یک ( پ ) هم گذاشت که ما نفهمیدیم چرا !

 

آن ها بس که بی فرهنگ هستند در کلیسا با کفش می روند و عود روشن میکنند، در حالی که همه می دانند لذت حرف زدن با خدا در بوی جوراب مخلوط با گلاب است !

 

آن ها تمام شعر های مذهبی خود را با آهنگ میخوانند، بس که الاغند،

در حالیکه وقتی آدم با خدا حرف میزند ، اجازه ندارد شاد باشد !

خدا خیلی ترسناک است و هیچکس جز ایرانی ها نمیداند این را !

 

ما قطب جهان اسلامیم در حالی که خارج در جهان اسلام هیچ چیز نیست !

ما میدان آزادی داریم ولی خارجی ها فقط مجسمه آزادی دارند !!!

و هر بچه ای میداند که اصلا مجسمه یعنی هیچ کاره ! پس ما آزادی داریم ولی خارجی ها ندارند !

 

آن ها خواننده هایی دارند که همش اعتراض میکنند بس که بی ادبند ،

در حالی که خواننده های ما میخوانند همه چی آرومه بس که هنرمندهای مودبی هستند !

 

آن ها بس که به بزرگترشان احترام نمیگذارند ، هیچ وقت آل پاچینو و جرج کلونی و آنجلینا جولی را ،

نمی فرستند دست بوس اسقف و پاپ تا بلکه عبرت بگیرند و کار بد نکنند در فیلم ها !

 

ما در ایران تعداد صندلی های دانشگاه هایمان از متقاضی ها بیشتر است بس که علم داریم !

فیلم های ما در ایران هیچ وقت پایان غمگین ندارد بس که ما شادیم ،

ولی خارجی ها همه افسرده هستند و همه اش در فیلم ها در حال خون ریزی و کارهای بد بد !

در حالی که همه میدانند لذت هر فیلمی به عروسی انتهای آن است!

 

آن ها بس که سوسول هستند هر 4 سال یک نفر میشود همه کاره مملکتشان ،

ولی ما همیشه گفته ایم که حرف مرد یکی است و هیچ کس عوض نمیشود !

 

ما در ایران خانواده خود را خیلی دوست داریم و هر وقت کاره ای شدیم ،

تمام فک و فامیل خود را میکنیم مدیر !

اما آن ها بس که بنیان خانواده قوی ندارند ، این کارها را بلد نیستند !

 

ما از این انشاء نتیجه میگیریم که خارج جای بدی است !

خارج جایی است که همه آدم ها در آن ایدز دارند

http://s3.picofile.com/file/7424907846/tamii_tnt_band1.mp3.html

دل نوشته ای ازشاعره گرامی مهشیدرضایی ازسایت شعرپارسی

دلم گرفته است و خدا خوب می داند که وقتی می گیرد،جمع می شود،محو می شود!
از نگاه خشمگین دنیا گرفته است!گرفته است و انگار دیگر صدای قدم های خدا،توی خلوتی دلم نمی پیچد!
دنیای این روزهای من،رنگش با همیشه فرق کرده است.انگار آبی هم با دنیا قهر کرده است!
پشت پرده ی نگاهم همه ی رنگ های دنیا خلاصه شده است.حاصلش همان سیاهی است که هی تکرار می شود و هی تکرار می شود!
چشمانم را می بندم.انگار می خواهم همه ی سیاهی را دور بزنم!انگار چشمان من هم دلزده شده از این همه سیاهی!همه چیز را از ابتدا مرور می کنم!
درست همان لحظه ای که ماه در آمد و لبخند زرین خورشید را بلعید،قطار تاریکی به راه افتاد.درست همان ثانیه ای که سکه ی خورشید از رونق افتاد و رنگ طلایش را شب خرید،دنیای من در سیاهی غرق شد.ماه و چهره ی نقره فامش فانوس تاریکی ها شدند و من گم در این تاریکی!
فانوس آنقدر دور بود آنقدر بالا بود که هیچ دستی نمی توانست آن را از آن عرش عظیم از آن آسمان کبیر به زیر آورد و دردست گیرد،شاید راهی را از بیراهه نشان دهد!
جهان خاموش و شب تاریک.زمین گم،آسمان گم،منم آواره ی این دشت سردرگم!تنم لرزید،دلم را خشم و خون پر کرد!کجایی ای چراغ دل؟من اینجام پیش این مردم!
منم تنهای این تنها،شدم آواره ی دنیای وانفسا!تمام آسمان خاموش؛ستاره ها مثه نوری توی مشت سیاهی، غرق اند مثه ماهی ها تو تنگ ماهی!قدم هام هم صدای شرشر بارون،بارون هم همصدای اشک هامون!
بارون شاید اشک خدا بود،برام من،برای تو،برای ما،برای آدم!آدم اما داشت زیر اشک خدا خیس می شد!اما خدا گریه نمی کرد.خدا بزرگ بود،خدا هیچ وقت گریه نمی کرد!
قطار تاریکی به ایستگاه دوم رسید،شب به نیمه رسید.صدای جیر جیرک های ولگرد خراشی بود بر دل سیاهی!ذهن را خط خطی می کرد،شب را از یاد می برد!و شب نباید فراموش می شد.قطار باید تا آخرین ایستگاه می راند.همه چیز سیاهی شب را فریاد می زد.چشم ها سیاهی را باور می کردند و دل ها از سیاهی می لرزیدند و قلب ها عشق را در سیاهی گم می کردند!
و کاش چشم های پر از پرسش آدم سیاهی را دور می زد و از دل آسمان رد نور را جست و جو می کرد.شاید نوری پیدا می شد که آدم مجبور به باور تاریکی ها نمی شد.قطار به ایستگاه سوم رسید.شب از نیمه گذشت و وقت بیداری گل ها و چمن،وقت عاشق شدن بید و صنوبر نرسید!توی این تاریکی که صدای صحبت ماه و زمین همه ی دنیا را بیدار کرده است،من به خواب قطار توی پس کوچه ی شب می اندیشم!ترس از خواب قطار،ترس از شبی که به صبح نرسد.ذهن خواب آلوده ی من درگیر است!به شبی فکر می کند که سیاهی اش به پایان نرسد،صبح بمیرد و مرگ شقایق برسد!
من از این شب راهه ها،من از این بن بست بی نور و زندان شب می ترسم.قطار کی به آخرین ایستگاه می رسد؟شب راه درازی دارد!تا سپیده راه یک قرن است!کی صبح می آید و صدای قمری بانگ بیداری را می نوازد؟آنقدر رفتم تا همگام شب باشم،پاهایم دگر نایی ندارند.قطار به آخرین ایستگاه نزدیک می شود.ماه می خواهد تا صبح نشده خود را از نظر پنهان کند.ستاره ها به یکباره خاموش شدند.سیاهی بار خود را بست و عازم رفتن شد!و قطار به ایستگاه آخر رسید!
خورشید از دل آسمان هویدا شد و آسمان هم که یک پارچه آبی!جهان را به مانند هر روز نور فرا گرفت.نوری که چشم سیاهی را می زد!و سیاهی محو شد.
انگار دنیا از نو متولد شد.دنیایی که همه ی سیاهی را پشت سر گذاشت و نور را به تک تک دل ها ارزانی کرد!
و دوباره من سربلند کرده ام و به خورشیدی می نگرم که به من روشنایی می بخشد!من و همه ی آفتابگردان ها!
و این دنیای است که من از دل تاریکی ساختم،دست به دست تمامی آفتابگردان ها!
mahshid rezaeei" پایان "

http://s1.picofile.com/file/7441819993/PANDE_PDAR_tami_hamuon1383.mp3.html

 

طنزرابطه بین اهنگها واعمال!!!!

خوشگلا باید برقصن ............ ......... . امربه معروف

ای قشنگتر از پریا تنها تو کوچه نریا........... نهی از منکر

مثل یک نورکوچولو اومدی و ستاره شدی....... اعجاز

دلم فقط تو رو میخواد ............ ......... .. تارک الدنیا

... برخیز شتربانا بربند کجاوه ............... ..... جهاد

ای خانوم کجا کجا ؟.............. ............ صیغه فضولی

برای روز میلاد تن خود – من آشفته رو تنها نذاری ..... رستاخیز - شفاعت

دارو ندارمو بگیر مال خودت مال چشات............ صدقه - انفاق

تو محشری از همه سری ............ ......... .. ذکر

هر کی یارش خوشگله جاش تو بهشته........... وعدة الجنت

دلم هوس رطب کرده ............ ......... ......... .. روزه

یا منو ببر به خونتون یا بیا به خونه ی ما.......... . جبر و اختیار

تو عزیزدلمی ، تو عزیزدلمی ، تو عزیزدلمی........ حمد القلوب

پری پری الهی وربپری ............ ......... ..... نفرین

یه یار خوشگلی دارم ............ ......... ........ شکر زبانی

اگر اون مهندسه ، منم دکترا میگیرم ............ .. علم اکتسابی

http://s1.picofile.com/file/7436904294/_1Brayeto_INTRO.mp3.html

ادم وحوا ایرانی بودند ازابراهیم نبوی

آدم و حوا ایرانی بودند

براهیم نبوی

اول: آدم و حوا می تونستن هر میوه ای رو بخورن، اون همه موز و کیوی و توت فرنگی و نارنگی و پرتقال و انار و خیار، این وسط وقتی بهشون می گفتن یک کاری نکنید، مثلا سیب گاز نزنید، عدل رفتن همون سیب رو گاز زدن. غیر از یک ایرانی کی این همه لجبازی می کنه؟

دوم: " آدم" تنها کسی رو که "آدم" حساب می کرد خودش بود، به حوا هم اگر می گفتی برای چی با این مرد داری زندگی می کنی؟ می گفت: تو این دنیا جز این هیچ کس " آدم" نیست

سوم: تو بهشت لخت مادر زاد و بدون دردسر زندگی می کردن، اینقدر کارهای نامعقول کردن و خلاف مقررات کردند تا از بهشت بیرون شون کردند، حالا مانتو و شلوار و روسری و چادرمشکی سرشون می ذارن، تا دوباره برگردن بهشت

چهارم: تا وقتی دو نفر بودند، با هم مشکلی نداشتند، به محض اینکه سروکله " هابیل" و " قابیل" پیدا شد، فورا یکی شون شد اقلیتی، یکی اکثریتی، نمی تونستند بفهمند وقتی دوتا هستند، باید بطور مساوی همه چیز رو تقسیم کنند، هابیل به فکر انقلاب افتاد، قابیل به فکر کودتا، آخرش هم جناح قابیل اون یکی جناح هابیل رو از بین برد، بعد موند با قدرتی که به دست آورده چکار کنه

پنجم: کلا در بهشت یک قانون وجود داشت، نه سد معبر ممنوع بود، نه بالا رفتن از درخت غیرقانونی بود، نه حجاب اجباری بود، نه اذن پدر برای ازدواج ضروری بود، نه اگر اعتراضی می کردند دستگیر می شدند، هیچ ماده قانونی در قانون اساسی شون نبود، جز اینکه " نزدیک شدن به درخت سیب ممنوع می باشد"، همون ماده قانونی رو هم زیر پا گذاشتند

ششم: هابیل و قابیل با وجود اینکه همه چیزشان شبیه هم بود، ولی به هم حسودی می کردند، اختلاف هم که پیدا کردند، با وجود اینکه بلد بودند با هم حرف بزنند، ولی با هم گفتمان نمی کردند. موضوع اختلاف هم کاش طلا و پول و زن و شرط بندی سر بارسلونا و آ ث میلان بود، آنها بخاطر اینکه به خدا نزدیکتر بشوند به هم حسادت می کردند، آخرش هم قابیل بخاطر نزدیک شدن به خدا هابیل را کشت. کدام غیرایرانی برای نزدیک شدن به خدا برادر خودش را می کشه؟

هفتم: کلا آدم و حوا در زندگی شان یک جرم مرتکب شدند، بخاطر آن هم از بهشت بیرون شان انداختند، هم لخت مادر زاد ولشان کردند وسط زمین، آخرش هم تا وقتی آدم توبه نکرده بود، قبول نکردند که به حال خودشان آنها را بگذارند. تازه، حوا سیب را خورده بود، خدا آدم را مجبور کرد توبه کند، این هم یک دلیل دیگر که سیستم قضایی اش مثل ایران بود

هشتم: آدم تمام داروندارش یه برگ مو بود که وقتی می بست جلوش انگار شورت کلوین کلاین پوشیده، حوا هم یک برگ مو داشت که وقتی می پوشیدش انگار بیکینی گوچی پوشیده، کون لخت، بدون خونه، توی سرما و گرما، با یک مار، زیر یک درخت سیب زندگی می کردند، وقتی هم می گفتی اینجا چه جور جائیه، می گفتند بهشته