اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

دلنوشته ای ازدوست خوبم آرمین از کیپ

راهِ بهشتم از چشم تو می گذره،این دشتِ گندم و باغ بزرگِ سیب این صورتا کی ان، که دور میز شام، سرگرمِ صحبتن، با اخم و زمزمه؟ تو حرفاشون دارن از مرگِ من می گن، از فصل اعتراف، حبس و محاکمه... حواریون من، امشب همه منو، قبل از خروسخون انکار می کنن فردا یهودا رو واسه خیانتش با شور وهلهله سردار می کنن حواریون من، تو فکرشون همه، سرگرمِ کشتنه رؤیاهای منن حتا دیگه واسه، لو دادن تنم، بوسه نشونه نیست، بیسیم می زنن دستِ منو بگیر، این شام آخره، امکان معجزه یک در نهایته اون قدر جرم من با من خودی شده، که سایه ی منم فکرِ خیانته کو تاجِ خارِ من؟ کو پیکر صلیب؟ پستازیانه ها کی سوت می کشن؟ آماده ام! بگو گل میخای عذاب، کی غنچه می کنن رو دست و پای من؟ من خسته ام از این اورادِ بی هدف، من ذله ام از این ایمان بی امید، از روزگاری که حتا خدا رو هم باید تو ماشین ضدِ گلوله دید این آخرین شب و غمگینترین شبه، چشمای ما مثِ لیوانمون پره معراج من هنوز، مثل گذشته ها، بوسیدنلبات توی آسانسوره دستِ منو بگیر! ختمِ ضیافته! بیرون رستوران مرگم مقدره! «زانو نمی زنم! سر خم نمی کنم!» اینفردا رو صلیب فریادِ آخره!

یه ترانه از خانم مونا کریمی از انجمن شعر پارسی

سلام عزیزکم بهار خونه
صدای تو درست مث جوونه

حالی نمیگیری سرت شلوغه
صدای قلب تو ازم چه دوره

یادت باشه من دیگه تنها نیستم
عاشق تو صدای دریا نیستم

من دیگه باتو نمی یام به هر جا
منو سوزوندی تو برو بی وفا

مگه نمی گفتی که توی سرما
میون عاشقاو توی قلبا

عشق منه فقط توی قلب تو
یا که منم تنها همش حق تو

جام همیشه تو قلبت اویزونه
رد پاهام تو قلب تو می مونه

وقتی که من صدات کنم میمیری
عاشقمی واسم تو گل میگیری

یاکه همش تو قلب تو من تنهام
یه عاشقم طالب بی مدعام

یادت میاد چی گفتی که خراب شد
تموم ارزوهامون براب شد

گفتی که پاییزه یه فصل سرده
عشق منه اونی که برمی گرده

یادت میاد هفته ی پیش چه سرد شد
هوا پر از بارو ن و چتر تر شد

یادت میاد هفته ی پیش تو پاییز
گفتی می خوای بری به پیش پانیز

من اون روز و خوب یادمه چه سرد بود
هوا پر از بارو ن و چتر تر بود
راستی!!!
چشاش درشته و سیاه پانیز
موهاش چطور طلایی مثل پاییز

پانیز خبر داره چه بی وفایی
درست مث گلدونای سیاهی

حد اقل ازت که بی خبر نیست
شعرای من همش که بی جهت نیست

خب دیگه انگار وقتمون تمومه..ولی تو اینو بدون
اگه که عاشق شدی همیشه عاشق بمون

هفته سوم

پانزدهم فروردین

دیشب تا دیروق5ت تو رختخواب غلت میزدم بدخوابیدم ساعت 11 بیدارشدم با فرشید پیاده اومدم خونه بعدازنهار سعیداومد با مهران بعدازظهر3.30خواستم بخوابم اما نشد فکرت بدجوری منو مشغول کرده شادی.هرکی زنگ خونه رو میزنه میدوم به هوای اینکه توئی حتی یه با افتادم ولو شدم زمین دیدم اعصابم خوردته با فرشید گفتیم بریم سینما که یه کم مشغول باشم تو این هفته 3 بارخوابتو دیدم بعد سینا10.30اومدیم خونه الان رو تخت هدفون بگوش با صدای اصلانی دارم مینویسم.شادی راستش همش خیال میکنم واسه تو یه هوس زودگذربودم چون خبری ازت نیستفردا میخوام برم برگه اعزام به خدمت بگیرم خدا کنه بیای وگرنه مجبورم خونه تون زنگ بزنم بحرحال اگر بارگران بودیم رفتیم.شادی میبوسمت ودوست دارم بسیار.

 

شانزدهم فروردین

صبح سعیدوفرزاداومدن دنبالم اینقدرنرفتم دیگه میان دنبالم تا دیروقت خوابم نمیبرد.امروزهم نرفتم حوضه نظام وظیفه گرفتم تا12 خوابیدم مامان یه مقدارغرولندکرد بعدش هم رفتم تا صندوق بازهم خالی کم کم حدسم داره به یقین تبدیل میشه که منو واسه سرگرمی میخواستی شاید دوستی با یه موزیسین برات جالب بود اگه میدونستم عروسی فامیلت اون اهنگ مورد علاقه تو نمیخوندم که توجه تو جلب بشه میدونی برای من پسرودخترفرقی نمیکنن همه رو به چشم دوستی اجتمایی نگاه میکنم حالا که این تابو روشکستی باید پاش واستی من بعد از9 سالگی میدونی که با هیچ دختری دوست نبودم.رفتم باشگاه 6 از باشگاه با یکی ازدوستام خیابون مترکردیم بعد هم اومدم خونه حموم الانم دارم مینویسم ولی بی خیالی تو منوعذاب میده نه زنگی نه تماسی نه نامه ای اخه این چه جوردوست داشتنه؟عصبانیم ازدستت.اگه بتونم میخوابم باز هم به امید فردا.

 

هفدهم فروردین

ظهرازخواب بیدارشدم تا 4 خونه موندم بی حوصله برای همین هم فرزاد دستگاه سگا کرایه کرد اومدیم خونه شون بازی کنیم الان ساعت 5 صبحه همه دارن بازی میکنن من مینویسم.میخوام بخوابم فردا5 میان دنبالمون برنامه دارم.شک من داره کم کم اذیتم میکنه احساس میکنم دیگه نمیبینمت ایکاش یه بار میدیدمت میدونستم شادی چرا؟؟؟ شب خوش

 

هجدهم فروردین

صبح 11ازخونه فرزاد اومدم  بعد از اصلاح صورتم اومدن دنبالمون رفتیم عقدکنان جات خالی باحال بودتا 8 شب برنامه طول کشید بعدش رفتیم خونه فرزاد هرچی زنگ زدم خونه داییت کسی گوشی رو ورنداشت مغازه شوهرخاله ات هم بسته است نگرانم

میخوام بخوابم سردردم بد داره اذیت میکنه فردا صبح باید زود برم خونه امیدوارم مرحمی برما کنی فردا دیگه بیای و پیدا شی

باوجود تمام بی مهری های تو بازم دوستت دارم شادی

 

نوزدهم فروردین

ظهرازخواب بیدارشدم راستش تا صبح میگرن من نذاشت بخوابم دم صبح ساعت4 قرص خوردم کمی خوابیدم بعدش هم با فرشید رفتیم خونه دیدم افروز وافسانه اومدن خونه قرار شد باهم بریم چالوس سیسنگان آب وهوا عوض کنیم مشروبی بخوریم.بعد ازنهاردارز کشیدم کمی بخوابم اما نشد خیالت نمیزاره مامان همش میپرسه شادی چرا نیومد/نمیدونم یه دفه برنامه کودک که داشت میداد خوابیدم چالوس رفتنمان موند برای فردا با فرزاد رفتیم کمی دیگه وسایل بگیریم الان هم خونه فرزاد هستیم فرشیدوفرزاد دارن تخته بازی میکنناما من اصلا حوصله ندارم دارم موزیک گوش میدم راستش اصلا وقت مطالعه نداشتم میخوام اگرحواسم پرتت نبود کمی کتاب بخونم بعدش بخوابم.خیلی بی وفایی شادی دوست داشتنت رو فهمیدم چقدره.خوب بخوابی

 

بیست فروردین

ساعت ده بار مینوازد ومن

از پشت شیشه ها به بیرون مینگرم

صدای ناقوس سوزناک است

وصدای تو میاید:

من هرگزنمیایم

شادی دیشب باز خوابتو دیدم گفتی نمیای بابچه ها داشتم میرفتم خونه دیدم پنجره اطاق محمد بازه فهمیدم اومده تلفنها هم همه خراب بود رفتم پیش محمد تا 2.30اونجا بودم تنها بچه ها رفتندبرنامه گردش ما هم چون ماشین داشتیم بهم خورد ولی 3000تومن ازدستم رفت تا 9 شب خونه فرزاد بودیم بعدش هم یه دوری بیرون زدیم ومن رفتم پیش محمد یه فیلم با هم نگاه کردیم یه کم حالم ازدیدنش گرفته شد فرشید وفرزاد دارن ورق بازی میکنن خونه هستم بچه ها با من اومدن ولی من حوصله ندارم دارم هدفون تو گوش مینویسم دلم هواتو کرده ولی بهش میگم که رفتی اها به مامان گفتم خوابگاه زنگ بزنه ببینه کجایی/ایکاش امشب هم خوابتو ببینم وبیای پیشم نه مثل دیشب بگی که نمی ای.شب بخیر

 

بیست ویکم فروردین

ازامروز تصمیم گرفتم شعرهای هرصفحه رو برات بنویسم فکرکنم این سررسید حافظ شعراش هرروز دقیقا برام حرف میزنه  تو برگه امروز نوشته : با صبا همراه بفرست از رخ ت گل دسته ای     بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما

دیدی همش حرف دلمو میزنه بازهم صندوق خالی بود باشگاه هم بسته بود بنابراین رفتم خونه مامان گفت باهات حرف زده خوشحال شدم ولی ازدست توناراحت که اومدی بیخیال یه اطلاع هم ندادی تا 9 شب با محمد پارک بودم بعد هم اومدیم پیش فرزاد خوابم نمیبره ناراحتم ازدستت چرا خبرندادی که اومدی؟ امیدوارم از زوق دیدنت سکته نزنم.فعلا نمیتونم بهت بگم دوست دارم.ولی میخوامت .شب بخیر.

 

بیست ودوم فروردین

خلا صه امروزامدی ودیدمت برای اولین بار لبهاتو بوسیدم راستش هرگزفکرنمیکردم اینقدرمنقلب بشی دیگه نمیتونم طعم با تو بودن رو ازیاد ببرم اگر کمی برخوردم با مادرم تند شد ببخش گاهی اوقات لازمه چون نمیدونی من چطور اینجا من زندگی میکنم ولی فقط میدونم بعدازرفتنت هنوزطعم لبهات ازبین نرفته ایکاش نمی بوسیدمت وهم آغوش نمی شدم نمیدونستم ازمن داغ تری ولی دیگه بی تو محاله بتونم بمونم لااقل هفته ای دو بار باید باهات باشم تا 11.30خیابون قدم زدم تو هوای عشقت نفس کشیدم تازه عشق ما جوانه زده امیدوارم حداقل یه نهال بشه حالا تا وقتی که هستی.دوستت دارم میبوسمت مثل امروز هیچگاه دیگه تو زندگییادم نمیره این بوسیدن رو میدونم تا آخرعمریادم میمونه لبهات چه طعمی داشتند.شادی من .میپرستمت

بررخ ساقی پری پیکر   همچو حافظ بنوش باده ناب

 

بیست وسوم فروردین

خمی که ابروی  شوخ تو درکمان انداخت      به قصد جان من زارناتوان انداخت

صبح با زنگ رضا بیدار شدم برام نوارها رو آورده بود که برای اجرا اهنگها رو تمرین کنم با فرزاد وسعید که اومدن نهار خوردیم بعدش رفتیم خونه رضا برای امادگی برنامه سینما فرهنگیان .بعد با فرشید رفتیم بستنی بخوریم دوست داشتم همون جایی که با هم رفته بودیم بریم اما نشد .رفتم باشگاه اما چون حال کارکردن نداشتم فقط گرم کردم وکمربند رو گرفتم واومدم بیرون خونه محمد موندیم شو امسال رو نگاه میکردیم که برق رفت با هم با رضا که بما ملحق شد رفتیم پارک وبعدش هم اومدیم خونه فرزاد راستش فردا باید برم دنبال خدمتم خسته ام با فرزاد کشتی گرفتم اون گندگی هیکل زمین خورد تازه فهمیدم جودو به چی میگن بعد اینهمه سال تمرین کردن اولین باری بود که بیرون باشگاه با کسی کشتی گرفتم میدونم این جودو بدردم میخوره الان ساعت 4 صبحه میخوابم به امید اینکه اونروز رو دوباره تو خواب ببینم.دوستت دارم شادی.شب بخیر.

 

بیست وچهارم فروردین

شراب خورده وخوی کرده می روی به چمن      که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

صبح بیدارشدم باز هم نرفتم واسه نظام وظیفه اصلا میدونی ایکاش سربتزی نبود میدونم خدمت بکن نیستم چون هم ازهنرهم اززندگی عقب میمونم ولی برای رسیدن به اینده باید از این پل بگذرم یا به اب بزنم ساعت 3 برات یه نامه نوشتم راستی تمام نامه هاتو دارم داره زیاد میشه بعد هم با فرشید رفتیم تا خیابون برگشتیم خونه من حموم کردم وبعد رفتم خونه محمد تا 2.30شب اونجا بودم الان اومدم خونه فیلم نگاه کردم که بتونم نقد بنویسم شادی من خیلی خسته ام امروز زیاد راه رفتم اگر بتونم میخوابم تو نامه هم برات نوشتم زود بیا دوست ندارم طعم لبت از بین بره پس دوباره بکار روی لبهام گل بوسه هاتو.بازم شاعر شدم گفتم برات عامیانه مینویسم ولی چه کنم از ازل اینگون بودم تا ابد اینگونه مانم .شادی دوست دارم میبوسمت.شب بخیر.

 

بیست وپنجم ف

 شادی مجلسیان در قدم ومقدم توست      جای غم باد هران دل که نخواهد شادت

ساعت 5 صبح بیدار شدم تشنه ام بود رفتم یخچال کمپوت یخ زده خوردم بعد هم خوابیدم یه دل دردی گرفتم که نگو یادم نبود امروز عروسی دعوت بودم نه برای برنامه یکی ازآشناها دوست داشت منم باشم منکه میدونم چرا منو دعوت میکنن چون لااقل ارکسترضیف باشه من هستم چند تا بزنم وبخونم جور اونا رو بکشم بحرحال اومدن دنبالم ولی گفتن ارکستررو جواب کردن بیا ودرستش کن بدو بدو با فرشید رفتیم دستگاه رو گرفتیم بعدش ارگ امیر رو امانت گرفتیم ورفتیم از اول عروسی بد آوردیم اول شلوارتازه فرشید قیری شد بعدش کت من پاره شد وروغنی بحرحال با کمال بد شانسی 7 تموم کردیم همش 2ساعت زدیم بعدش هم برگشتیم برای فردا هم تو همین عروسی کار گرفتم رسیدم از بابل دستگاه رو عوض کردم.رفتم پیش محمد گفت زنگ زده بودی ناراحت شدم چرا نبودم واز اینکه خودت حرف نزدی محمد دلگیر بود میگفت مگه من با شادی رو دربایستی دارم یا بمن شک داره که خودش حرف نمیزنه بعدا برات توضیح میدم جریان چیه احساس میکنم دخترداییت یه کم شیطونی کرده بحرحال دلم شدید تنگه توست شب خوش میبوسمت.دوست دارم زیاد.

فوایدگاو بودن بازنویسی ازطنزپردازخوب آقای حدادیان

معلمی از دانش آموزانش خواست "فواید گاو بودن" را بنویسند و نوشته ای که در زیر می خوانید تمام و کمال انشای آن دانش آموز است:

با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.
اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز می کنم.
البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می یابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد.
من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.
هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد.
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم. ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد.
مثلا در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته درست می کنند.
هیچ گاو مادری نگران ترشیده شدن گوساله اش نیست.
همچنین ناراحت نیست اگر فردا پسرش زن برد، عروسش پسرش را از چنگش در می آورد.
وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد، نگران جهیزیه اش نیست.
نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند. مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند، یا بدتر از آن پاچه خواری کند.
گوساله های ماده مجبور نیستند که با هزار دوز و کلک دل گوساله های نر را به دست بیاورند تا به خواستگاریشان بیایند، چون آنها آنقدر گاو هستند که به خواستگاری آنها بروند، از طرفی هیچ گوساله ماده ای نمیگوید که فعلا قصد ازدواج ندارد و میخواهد ادامه تحصیل دهد. تازه وقتی هم که عروسی می کنند اینهمه بیا برو، بعله برون، خواستگاری، مهریه، نامزدی، زیر لفظی، حنا بندان، عروسی، پاتختی، روتختی، زیر تختی، ماه عسل، و زبونم لال طلاق و طلاق کشی و... ندارند.

گاوها حیوانات نجیب و سر به زیری هستند.
آنها چشمهای سیاه و درشت و خوشگلی دارند.
شاعر در این باره میگوید :
سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست
سیه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست

هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.
نگران نیست نکند از کار اخراجش کنند.
گاوها آنقدر عاقلند که میدانند بهترین سالهای عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند.
گاوها بخاطر چشم و همچشمی دماغشان را عمل نمی کنند.
شما تا حالا دیده اید گاوی دماغش را چسب بزند؟
شما تا حالا دیده اید گاوی خط چشم بکشد؟
گاوها حیوانات مفیدی هستند و انگل جامعه نیستند.

شما تاکنون یک گاو معتاد دیده اید؟
گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟
آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.
ما از شیر، گوشت، پوست، حتی روده و معده ی گاو استفاده می کنیم.
آقای ... معلم خوب ما گفته که از بعضی جاهای گاو در تهیه همین لوازم آرایش خانم ها که البته زشت است استفاده می شود.
ما حتی از دستشویی بزرگ گاو (پشگل) هم استفاده می کنیم.
تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟
آیا دیده اید گاوی زیرآب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟
تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری را بکند؟
آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند ؟
یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟
و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر. آخر توهم گاوی؟! فلانی گاو است بین گاوها.
تازه گاوها نیاز به ماشین ندارند تا بابت ماشین 12 میلیون پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و آخرش هم وسط جاده یه هویی ماشینشان آتش بگیرد.
هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب دیگری را بشکند. البته شاعر باز هم در این مورد شعری فرموده است :
گمون کردی تو دستات یه اسیرم
دیگه قلبم رو از تو پس میگیرم

دیده اید گاو نری به خاطر بدست آوردن ثروت پدر گاو ماده به او بگوید : "عاشقت هستم"؟! سرت سر شیر است و دمت دم پلنگ؟!
دیده اید گاو پدری دخترش را کتک بزند؟!
گاوها در جامعه شان فقر ندارند.
گاوها اختلاف طبقاتی ندارند.
آنها شرمنده زن و بچه شان نمی شوند.
رویشان را با سیلی سرخ نگه نمیدارند.
هیچ گاوی غصه ی گاوهای دیگر را نمی خورد.
هیچ گاوی غمباد نمی گیرد.
هیچ گاوی رشوه نمی گیرد.
هیچ گاوی اختلاس نمی کند.
هیچ گاوی آبروی دیگری را نمی ریزد.
هیچ گاوی خیانت نمی کند.
هیچ گاوی دل گاو دیگر را نمی شکند.
هیچ گاوی دروغ نمی گوید.
هیچ گاوی آنقدر علف نمی خورد که از فرط پرخوری تا صبح خوابش نبرد در حالی که گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد تا به گوساله اش شیر بدهد.
هیچ گاوی گاو دیگر را نمی کشد.
هیچ گاوی...
اگر بخواهم هنوز هم در مورد فواید گاو بودن بگویم، دیگر زنگ انشاء می خورد و نوبت بقیه نمی شود که انشایشان را بخوانند.
اما
به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستید ...
لباس ما از گاو است، غذایمان از گاو، شیر و پنیر و کره و خامه ... همه از گاو
ولی با همه منافع یادشده هیچ گاوی نگفت : من ... بلکه گفت: مـــــــــاااااا

هفته دوم فروردین

هشتم فروردین

صبح بیدار شدم دیدم ارگ خوب کارنمیکنه بردم دادم تعمیر برگشتم دیدم فرشید داره تریاک میکشه باهاش یه بحث حسابی کردم درسته ازمن بزرگتره ولی خونه مناین چیزها ممنوعه .با سعید رفتم پیش اون یکی پسرخاله فرزاد که خوب میشناسیش یادته افتاده بودید دنبالمون من بافرزادفرارمیکردیم؟هاهاهااکوروگرفتم رفتیم عروسی بدنبود امان ازدست شما دختر دست از سر آدم ورنمیدارید همتون میخواین دوست شید ولی من فقط اذیت میشم بخاطرنوع فکرم بقول مهران هرکی جای من بود هرهفته با یکی بود ولی .........شادی وقتی این دفترو باز میکنم بوی ادکلن شدیدا دلتنگم میکنه دوست دارم زودتربیای .فرداخیلی کاردارم باید زود بیدارشم به سرووضعم برسم ازخستگی لاغرشدم دیشب هم مرتب نرفتم مجبورم اسپرت بپوشم وقتی ته ریشدارم هرروزم که نمیشه اصلاح کرد پوستم درمیاد.خوابم میاد شادی من شب بخیر دوست دارم بوی این دفترهمیشه با منه خوشحالم لااقل اینو دادی.دوست دارم زودتر بیا دیگه خسته شدم ازتنهایی.نیستی اینا هم سواستفاده میکنن .

 

نهم فرودین

حالم زیادخوش نیست شادی من .صبح ساعت 11 بیدار شدم فرشیددیروزرفته بودخونه خاله ش آخه بههش برخورده بود بابت بحثی که کردم ناراحت بود خلاصه یه دفعه دیدم اومدن دنبالمون واسه عروسی باکمال تعجب دیدم بازکلاه سرمن رفته از12 ظهرتا 12 شب؟!!!!!! خیلی عصبانی بودم بااخم وتخم خوندم صدام هم گرفته خودت فکرکن چطورتوآفتاب خوندم خلاصه کلی گرفتاری کشیدیم ساعت 12 شب فرزاداومددنبالمون .سرم به شدت دردمیکنه اومدیم خونه تا حالا عروسی دکتراینجوری ندیده بودم.فردا هم باید برم عروسی یکی ازدوستای نزدیک اگه اجازه بدی استراحت کنم عید میدونی چقدرسرم شلوغه دیگه ازهرچی عروسی بدم میاد همیشه وقتی ازیه هفته رد میشه اینجوری میشم عروسی زده با صدای عین خروس.دوست دارم شادی  شب بخیر.

دهم فروردین

با هزارزحمت صبح بیدار شدم رفتم دیدم صندوق خالیه خیلی بی معرفتی میدونی شدید گرفتارم نامه نمیدی که یه کم روحیه بگیرم.اومدم خونه فرشاد رفت دنبال دستگاه برای شب منم تا 7 خونه موندم.نمیدونم چرا دلم واست شورمیزنه؟ بعداز7رفتیم حالم با استراحتی که کردم بهترشده ساعت 11 شب تا 2.30برنامه داشتم برعکس دیروزامشب خیلی خوب وبا کلاس بود ولی سیستم صوت یه کم اذیت کرد زنگیدم برام یدونه دیگه کنارگذاشتن باید زود بخوابم فردا هم بریم دستگاه رو عوض کنم .شادی نمیدونم نوشتن تکرارمکررات چه حسنی داره؟منکه اینروزا کارم معلومه آخرش نفهمیدم چرا گفتی بنویسم وقتی میدونی هردقیقه چه کارمیکنم.ما اوامر شما رااجرا میکنیم باشه دیدمت تمام جوهرخودکارمو میریزم رو لباست یا جزوه دانشگاه که وقتی تو چرت مینویسم حالیت شه با چه زحمتی خطم رو اگه ببینی میفهمی.دوست دارم. شادی نامه بده دلم تنگته بخدا یکی از همینا که هرروز تو عروسی تلفن میدن رو انتخاب میکنم زاپاس .ش.خی کردم .عزیزم شبت خوش.

 

یازدهم فروردین

صبح 9 بیدارشدم دیدم بابت دستگاه باید 1ساعت معطل شم گفتم یه سر به محمد بزنم یه شش روزی بود ازش خبر نداشتم.تازه امروزهم عروسی یکی ازدوستای مشترک ماست بعد ازخونه محمد با فرزاد تماس گرفتم تا برنامه ریزی کنیم .بچه ها رفتند خونه من .ولی من بدبخت تا 2 بعدازظهر معطل دستگاه موندم اخرش بادلخوری همون دستگاه دیشب رو ورداشتم واومدم خونه .رفتیم عروسی عاقد دیرکرد منم باید 8 برمیگشتم برای یه برنامه دیگه خلاصه با هزارمکافات تموم کردیم اومدیم اینجا عروسی خواهر حمید آ|انسی همچین عروس وداماد اومدن من اولین آهنگ رو داشتم میخوندم با مینی بوس امر به معروف اومدن منو گرفتن .باورت نمیشه تو ماشین تمام کت وشلوار سفیدمو الکی لگد کردند میدونی که منم نمیتونم درمقابل توحش ساکت بشینم پاپیونم رو ازم گرفتند ولی بعد از3ساعت نگه داشتن من تو ماشین وسربسرم وتوهین کردن بازم من پیروز شدم ساعت 2 شب منو سر یکی ازفلکه های دور با کت وشلوارگلی پیاده کردند گفتند یه بار دیگه بگیرن میبرن.البته وسایل رو نتونستند ببرند فقط منو بردند پیاده شدم یه خانواده منو سوارکردند تعجب کرده بودند از پوششم فهمیدنداتفاقی افتاده وقتی گفتم ماره شروع کرد به نفرین برگستم خونه سریع لباس عوض کردم ورفتم عروسی مردم همه جیغ تا منودیدند خلاصه طبق معمول ازهمون جا استفاده کردم یه کم ازاون حرفایی که میگی یه روزی اخرش سرمو به باد میده زدم بعدش تا 3.45خوندم ازلج تموم نمیکردم واقعا متاسفم برای این مردم لااقل افسارمون رو کسی بکشه که لیاقت داشته باشه تو اون مینی بوس کسایی رو دیدم که مادرشون خرابه یا خواهرشون فراری خودشون با قیافه های هراس انگیز بعد حرفهایی که گوش آدم پرروئی مثل من رو داغ میکنه من تو ماشین بودم یه دختره رو گرفتن آوردن بالا من ته ماشین نشسته بودم اینو بردن جلو پیش حاجی با وقیحانه ترین شکل ازدختره خواست شلوارشو بکنه دختره با اینکه میزون نبود ولی گریه میکرد اعتراض کردمیه کشیده زدن بهم منم دیونه شدم حاجی قشنگ داشت جستجو میکرد بالا سر دختره هم دوتا نوچه 15ساله میزدن تو سرش میگفتم اهان پاتو بازکن حاجی ببینه همکاری کن باهات کارنداریم .چی بگم شادی امشب خیلی بهم فشاراومد اخه قربون امام حسین برم کی گفت امر به معروف اینجوری باشه؟چی بگم یادم میاد گریم میگیره.بازبونم اگه خرشون نمیکردم وازاونطرف هم پارتی نداشتم باید یه چندین ضربه شلاق میخوردم.الان ساعت 5 صبحه ازعصبانیت فیلم گذاشتم مثلا نگاه کردم ولی همش قیافه اون دختره جلو چشممه آخرش هم من قبل ازاون اومدم بیرون .فردا هم همونجا هستم ازلج میرم برنامه اجرا میکنم اینا حتما میان میخوام کاری کنم که به حماقتشون بخندن مردم.شب بخیر.شادی یه کم مواظب باش یه بار گیر وحشی ها نیفتی اینا اصلا کاری به پوشش ندارند همه شون عقده دارن .اه متنفرم ازاین مملکت.

 

دوازدهم فروردین

صبح 9 پاشدم دیدم نمیتونم بلند شم ازتخت فرشاد رفت دنبال دستگاه عوض کرد دیشب چون نذاشتم فرشاد رو ببرن حالش خوبه

دوباره خوابیدم .بیدارشدم 2 بود دیشب اگه زرنگی من نبود300هزارتومن ضررمیکردم بعدش هم زندون میشدم.رفتیم عروسی روی انبارحیاط نگهبان گذاشتم وجلوی کوچه گفتم به محض دیدن مینی بوس بگن .چندتا آهنگ زدیم که آشغالها اومدن نمیدونم جایی که همه روسری دارن مردا یه طرف زنها یه طرف همه فامیل دور ونزدیک دیگه چه مرگشونه عقده شادی نکردن مردم رو دارن؟به محض مودن سریع وسایل رو بردیم تو وروشو ملافه کشیدیم منم رفتم با قهوه چی مشغول استکان شستن

اون حاجی دیشب منو دید گفت باز داشتی مطربی میکردی با پرروئی گفتم دیدی؟گناه منو نشور امروز جرمی ندارم شدیدن هم ازماجرای نسوان دیشب پکرم عصبانی شد ولی گفت بیاین اینو ببرید مقرگفتم بخدا هرکدو.م نزدیک شید بدون تعقل همین سماوررو برمیگردونم سرتون یه کم مشاجره داماداومد بحرحال وسایل رو دیدن گفتم دیشب منو پیاده کردید مگه نگفتید برم خونه/منم رفتم اینا ازدیشب مونده با پوزخند گفتم فهمیدن دارم گیرشون میارم گفتن همینجا جلوی چشم ما ببرشون خونه منم گفتم نیرو بده با من کمک کنن عکاس عروسی هم تو یه گوشه همش عکس گرفت خلاصه برادرا ن باند به دوش وارگ زیر بغل مثل نوکردرب خونه همه وسایل رو گذاشتن پشت پیکانم تازه حیون بازی درآوردن باند روکوبیدن که منم با صدای بلند گفتم مطربی هم لیاقت میخواد ولی تو ماشین نشستن وتجاوز که کاری نداره فقط فطرت پست میخواد حاجی  گفت چیچی؟ منم خودمو زدم علی چپ .تا چندتاخیابون دنبالمون با یه پیکان اومدن که بدوننکجا هستم ما هم گمشون کردیم این شد عروسی خواهرحمید آژانسی که اینهمه هم براش نقشه کشیده بودیم حالا شانس آوردم همش حمید میگفت بریم مشروب بخوریم منم طبق معمول گفتم موقع برنامه نه خونه.بعدگذاشتن وسایل برگشتیم عروسی ویه کم خوش گذروندیم الان ساعت 2 شبه فیلم دیدم ولی بد جور بهم فشاراومده ازدیشب تاالان بخاطرهمین دلم تنگه برای شادی خودم که یه کم باهام شوخی کنه سربسرم بذاره.دوست دارم فردا میرم صندوق پست ببینم نامه دادی بی مرام؟

 

سیزده فروردین

 امروز با صدای دوستا بیدارشدم یه چای تلخ خوردم بعدش اطاق رو تمیزکردم خیلی ریخت وپاش بود آخه این مدت همش عروسی بودم وقتی برام نموند شب هم قرار بود با فرشیدومامان بریم بیرون شام بخوریم تاغروب خونه موندم فیلم نگاه کردم بعدش هم حال رفتن نداشتم با مادر یه جروبحث کوچیکی داشتم وبا فرشید هم که بگی نگی حرف میزنم.بعدش هم زدم بیرون گفتم میرم پیش محمد میدونستم فرشید اونجا نمیاددوست داشتم تنها باشم بعدش رفتم تا تاتر شهر پیش بچه ها یه حرفی پشت سرم زده بودند باید روشن میشد فرزاد هم تو خیابون دیدم تا 10 بیرون بودم بعد امودم خونه راستش شادی فکرمیکنم دوست نداری با من باشی چون نه نامه میاد نه زنگ میزنی نمیدونم دیگه سیزده هم گذشت خبری ازت نشد .فردا طبق معمول باید حرکت کنی بیای اگرفکرم اشتباهه شرمنده چه کنم وقتی خبری ازت نمیشه منم دلتنگم خداکنه فردا بیای .شب خوش.

 

چهاردهم فروردین

صبح اول وقت با بکش بکش دستگاه شروع شد رفتم دستگاه رو تحویل دادم چیزی هم نخورده بودم بی انرژی سخت کول کردم تحویل دادم  وبعدش ارگ خودمو فروختم چک رو گرفتم بعد از نقد کردن رفتم ارایشگاه عین جنگلیها شده بودم تا 2 بعدازظهرمعطل شدم .خوابیدم به مامان گفتم منو 4یا 5 بیدارکنه که بریم بازار ولی بیدارشدم گفتم خودش بره منم رفتم تا صندوق دیدم یه بسته سفارشی اومده چون صندوق به اسم محمد بود نتونستم بگیرم بعد هم اومدمخونه حامد یکی ازدوستام اومد ورفتم ازهمون دکتری که عروسیش بودم باقی پولمو گرفتم الان هم خونه فرزادم با بچه ها 2باز زنگ زدم خونه دخترداییت  ولی نموندم کسی ورداره قطع کردم ساعت 3 شبه تنها تو اطاق خوابیدم امیدوارم فردا ببینمت دیگه دارم بد قلق میشم دورازتو میمونم بهانه گیر میشم.دوست دارم.

 

ازبانو مریم وزیری شاعره گرانقدر شعرپارسی (تیماء)

مرا در غزلها رها می کنید ؟؟
خدا باغزل مهربان می شود
به هر قافیه حکمتی میدهد
و گاهی خودش وزن آن می شود
کمی قسمتش را عوض می کند
تو را در ردیفش به من می دهد
مجازی ،کنایی و با استعار
به تنهایی ام پیرهن می دهد
هجاهای هر رکن از تو پر است
ومن غرق در بحر تنهایی ام
دو روحیم، با هم ،غزل خانه مان
شکستیم در شهرتنهایی ام
مرا در غزلها رها می کنید؟؟؟
غزل رنگ ها را به هم می زند
بیا نازنین در غزلها بمان
غزل دور قصه قدم می زند
غزل با تو آرامشش کامل است!
مرا در غزلها رها می کنی ؟؟
تنم خسته از سردی چشم هاست !
بمانم نگاهی به ما می کنی ؟؟
سرودم غمی تازه را آفرید
به تنهایی ام پای تو باز شد
دلم با دلت ساده همسایه شد
و نام تو در خاطرم راز شد
شبیه ستاره که نو ر است و دور
سحر محو و بی آسمان می شویم
بمان سالها نوری اند وعجیب
بمان من و تو همزبان می شویم
مرا در غزلها رها می کنید ؟؟؟
زمین تازگی وسعتش کم شده
فقط شعرها خیس و بارانی اند
گمانم قد واژه ها خم شده
فقیرم که دارایی ام پیش توست
دودستم کمی شعر دارد بخر ...
بیا شانه هایت کمی لازم است
بیا مانده ام بی غزل های تر ...
همیشه به دنبال احساس خود
میان دل تو روان می شدم
تو آن حس زیبای بارانی ام
که گاهی کنارش جوان می شدم
دگر پیری و عشق بی انتها
کمی خسته تر ،بی غمِ سال پیش
همان تیرگی ها ولی بیشتر
به هم می زنم خواب اندوه خویش
سفر با تمام غم آغاز شد
سفرنامه این بار هم کار توست
فقط آخرین نامه ام را نخوان
همه آخرین نامه تکرار توست
**************
به آخر رسیدم پر از سادگی
غزل !ناز کم کن خدا با من است

تیماء

اشعاری از شاعرخوب گیلانی ودوست خوبم محمدنجفی نوکاشتی ازانجمن شعر

 

کم کم شبیه حس قشنگی شکسته شد
بغضی که عاشقانه و رنگی شکسته شد
رویای صادقانه و تعبیر خواب من
مردی بجای یک دل سنگی شکسته شد
کاخی که آرزوی تو احداث کرده بود
مانند یک بنای کلنگی شکسته شد
اصرار تو به رفتن و انکارهرچه بود
صلح میان ما سر جنگی شکسته شد
حالا پر از ترانه ی رفتن شدی و دل!
دل را ببین! که با همه تنگی شکسته شد  محمد نجفی نوکاشتی

 

وقتی قرار شد که نباشی کنار من
از دست رفت صبر شماو قرار من
در دستگاه ضبط و پخش خاطرات دل
هی گیر میکند سر اسمت نوار من
احساس بی تو بودن دل را نشانده ام
در ضربه های خسته ی دستم به تار من
درماجرای فاصله هایی که بین ماست
شاید توهم شبیه منی از تبار من
هرچند حال و روز زمستان گرفته ام
اردیبهشتی ام، و تو هستی بهار من

مسعود دقیقا نیمه من بود مثل من شرایط زندگیش سخت بود یک هفته اول

این را بعنوان مقدمه ازحقیرقبول کنید .اولین صفحه را که باز کنیم شادی برایم نوشته:

موطن آدمی را برهیچ نقشه ای نشانی نیست موطن ادمی تنها درقلب کسانیست که دوستش دارند .مسعود عزیزم ضمن تبریک سال نو،امیدوارم سال جدید سالی توام با موفقیت وشادکامی برایت باشد.با آرزوی بهترینها برای تو. دوستدارهمیشگیت شادی

راستش از همان 9سالگی که اولین بار حس عاشق شدن را داشتم هرگز عشق راکودکانه نمیدیدم شادی هم اینگونه بود یابهتربگم میخواست اینگونه باشد.دختری خون گرم تهرانی که دانشجوی بابل بود وبعد ازصمیمیت واشنایی با خانواده ام خوابگاهش خانه من بود.شاید بخندیدوقتی بدانید من یک هفته درون خوابگاه وقت تعطیلات با او بودم پسری درخوابگاه دختران آنهم سال هفتادویک چگونه رفتنم بدآموزی دارد خیال بد هم نکنید کنجکاوی وشورجوانی خاطراتی برایم ساخت که آن یک هفته با خصوصیت جنس ظریف بیشترآشنا شدم.کاش میشد تمام این قصه ها را بنویسم هنگامی که جمع دخترانه نمیدانند پسری درکنارشان است وپشت کمد منتظربقول خودشان اتمام اطاق نشینی با هم کلاسیشان میماندوناچارخیلی چیزها یادمیگیرد هاهاهاها یادش بخیر.شادی شیطان بحرفشان میاورد.تا برایم سوژه نوشتن گاه وبیگاهم شود.

بگذریم عیدآمدومن اولین روز فروردینم را اینگونه آغازکردم.

 

 

 

 

 

 

اول فروردین هزاروسیصدوهفتادوسه.

دیشب هنگام سال نو درکنارم بودی!!

گرمی دستهایت را سوارقایق خیال

حس میکردم راستی گفتی بنویسم مگه نه؟ باشه نمیدونم شاید این یه جورکنترل خانهما باشه نمیدونم راستی اول یه گلایه صبح نزنگیدی؟دوست داشتم اولین تبریک رو با صدای تو بشنوم ول کن عیدشما مبارک(با صدای کلاه قرمزی بخون)

شادی دوست دارم امسال اولین سال دوستی ما آغازمیشه نمیدونم ولی کم کم بهت علاقمند شدم.

صبح رفتم خونه محمدهمنون دوست شعبده باز کاردرستم .بایدچندتا نوارمیگرفتم واسه برنامه ها.بعدحمید آژانسی منو رسوند بیرون بابل تا غروب با بچه ها علاف بودیم کاری نداشتم جزچندتا روبوسی با دوتای حومه نشین.برای ولین روز سال خسته کنده بود.میدونی این وقتها کمبودخانواده رو حس میکنم صبح غیرازمادرکسی نبودکه تبریک بگم همیشه روزهای تولدم واول سال واسم غمگینه خوبه خودت بعد سه سال اینها رو میدونی.

شادی من.دائم توفکرمی که چیکارمیکنی؟الان با مامان وداداشت وشکوفه نشستیددورهفت سین و منتظرمهمان هستید بعدش هم میرید سر خاک بابا.شادی نامه هات چرا اینقدرکم بود از اسفند تاحالا 2تا تونصف ماه؟ میترسم ازم دلخورباشی بابت بهمن ماه ودرگیریهای هنری من که نذاشت بیشتر ببینمت شادی سه سال گذشت ومن هنوز غیر از بوسیدنت هیچ نمیخوام ازوقتی رفتی تهران خیلی دلتنگتم هرچه هم میگم بیا پیشم میگی تنها نه همش درحضورخانواده ام اونم اگر10دقیقه بتونمیم راحت بحرفیم خیلیه

ول کن عیدت مبارک مبارک تولدتم مبارک جاخوردی از الان تا سوم فروردین هرروز بهت میگم تولدت مبارک

بیقرارم منتظر تموم شدن تعطیلاتم که بیای راستی دارم از مادرجدامیشم مستقل خونه بگیرم دوباره.مادربامادربزرگ هست خیالم جمع .

میدونی صدات هنزتو گوشم میپیچه.نمیدونم صدای من به تهران میرسه؟شششششششاااااااااااااددددددددیییییییییییی

شبت بخیر دوست دارم.

 

دوم فروردین.

شادی من سلام.اسکناس عیدی تورینتو رو منگنه کردم به این صفه یه ده تومنی داد بهم عیدی ولی نمیدونم اینم پولش الکی مال شعبده بازیه یا نه .حالا من منگ اول منگنه زدم بعد دارم مینویسم با یه مکافاتی .خسته م امروز اولین برنامه امسال رو رفتم.

ازصبح هم با پسرعمه ام درگیر بودم رفتیم خونه فامیلا کمی عید دیدنی.حالم ازاین گرفته شد که همه دارن زندگی میکنن من دارم جون میکنم.هیچ جمایتی هم نمیشم جزمادر.باید برم شهسوار واسه فردا صدام هم بدجورگرفته دیدی که از بهمن اصلا نتونستم استراحت بدم غیر 8روز اونم بین روزها فردا هم باید زیاد بخونم غمم گرفته.

شادی همش از بحثی که باهات کردم ناراحتم البته کم هم دری وری نشنیدم بحرحال غمگینم نمیدونم همش با من سرشته این غمگینی بدفرم.بحرحال ببخش نمیتونم بیشتر بنویسم خیلی خوابم میاد فقط میدونم زندگی زیباست اگه شک من برطرف شه که زیباست حتما بهترمیشم.

شب بخیر.دوست دارم

 

سوم فروردین

 تولدت مبارک باهات حرفیدم کم بود.صبح وسایل رو بردم شهسوار تا سازها رو بذارم خبر دادند که پدر بزرگم فوت شده راستش طبق معمول عزا نمیرم کمی دلگیر شدم اما باید شاد باشم که بتونم برنامه اجرا کنم.ساعت هفت حمید اومد باقی صوت رو بردم شهسوار جات خالی بود ولی شادی دیگه عروسی رفتن حال نمیده همون برنامه های جنگ وتلویزیون پولش کمه ولی بهترازعروسیه واسه اینه همه پول عروسی روخرج میکنم.شاید برای همیشه ازموسیقی دست بردارم ازاین راه نمیتونم آینده ای داشته باشم ولی میدونی من بدون هنرنمیتونم نفس بکشم.ساعت 2شبه دارم مینویسم این دفتررو همه جا باخودم میبرم خونه فرشیدهستم میدونی که منو فرشید مثل برادرازهم جدانمیشیم امروزازت میپرسید .میخوام مثل خودت دو خط بنویسم.دوست دارم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت ازیاد    مرا روزی مبادآندم که بی یاد تو بنشینم

شب بخیر شادی من.دوست دارم بااجازه همین زیر حساب کتاب برنامه هم مینویسم اخه سفارش کرده بودی پول جمع کنم.

 

تولدت مبارک اگرچه تلفن زدم برات تونستم 3دقیقه صحبت کنم منتظرپرشدن صندوق پستیم هستم. امید به رسیدن به هرآنچه میخواهی با من یا بی من را دارم . شب خوش دوست دارم

 

چهارم فروردین

قراربود نهاررومهمون داماد باشیم خوب شد نیومدن حالش رو نداشتم.با فرشید ساعت 3رفتیم شادی بدجورصدام گرفته مجبورشدیم فرشیدبخونه من بزنم.دارم میترکم بدجورسرماخوردم شد غوز بالا غوز راستی خانم دانشجو غوزدرسته یا قوز اگه گفتی؟دیشب بهت نگفتم ناراحت نشی آستین کوتاه پوشیده بودم کتم رو دراوردم سرماخوردم همه کراواتم خیس عرق بود تا ساعت 7عروسی طول کشید اومدیم وسایل رو گذاشتیم تورینتو گفت زنگ زدی خوشحال شدم که بفکرسلامت منی .با فرشید بیرون شام گرفتیم آوردیم خونه مهران هم بادست پر طبق معمول اومد منکه  نمیتونم بنوشم واسه صدام بده بدتر میشه جات خالیه شب بدی نبود اولین شب خوب 73 بعدش فیلم نگاه کردیم .الان که مینویسم ساعت 3 شبه فردا عروسی خواهرشهرام دعوتم با این صدا.

شادی فکرت مشغولم میکنه نمیدونم واسه من یه کم هضم اختلاف سنیمون سخته آخه من تا حالا با بزرگترازخودم دوست نبودم.ولی اینقدر مهربونی که دوست دارم 2سال که هیچ 20سال هم بزرگتربودی باز همون انتقادهای همیشگی رودارم

باید بخوابم فردا باید زود بریم آخه یه جورایی خودمونم باید کمک کنیم همه دوستا هستن انتظاردارن من بتونم کارخوبی ارائه بدم ولی لالم یه تخم مرغ خوردم دارم میخوابم شاید فردا بهترشدم. شب بخیر عزیزم.دوست دارم شادیم.

 

پنجم فروردین

شادی سلام دلتنگم.

ساعت یک ازخواب بیدار شدیم شهرام که اومددنبالمون رفتیم ساز رو گذاشتیم اومدیم .بچه هاهمه جمعند سرشون هم مثل همیشه گرم بود شادی با اینکه صدام گرفته بود ترکوندم البته فرشیدهم جورمو خوب کشید تو عمرم این اولین نفریه که میدونه کجا چی بزنه بچه ها اینقدررقصیدن جنازه بودند بعدش نمیدونم شقایق روخواستن خوندم آخرشب همه رفتن تو بدحال منم دیدم همه غمگینن ادامه ندادم نمیدونم چراتو عروسیها اینجوری میشه بهم میگن واسه احساس خوندنمه منکه میگم آدمی تحت هیچ شرایطی غمها شو فراموش نمیکنه ساعت 10هم تموم شد اومدیم لباس عوض کردیم زدیم بیرون هوا عالیه دریا صاف میدونی ازدریا نمینویسم چون دریا همیشه منو غمگین میکنه قدم که میزدم به این فکرمیکردم چرادوستم داری تو که موقعیتهای خوبی واسه ازدواج داری ؟برام سؤال شده!!!!

دلم برات خیلی تنگ شده چهاردهم کی میاد ببینمت؟فرداهم برنامه دارم حنجره ام میسوزه .این مهران کرمکی داره مسخره ام میکنه یگه گزارش کارمینویسم با بالش میزنه تو سرم میگه خاک بر سر مجنون فردا هم طبق معمول زود میرم .دوست دارم بزار به این مهران حالی منم شوخی با جودو کار؟دوست دارم شب بخیر.

 

ششم فروردین

شادی اگه بدونی چه کوره دهاتی اومدیم دختراش چشم آدمو درمیارن حتی رسمی هم نپوشیدم ترسیدم کراوات بزنم مسخره کنن بگیرکجا هستم بارها به فرشیدگفتم دقت کن ماروگول نزنن چون میدونن اینجاها نمیام دروغ میگن بازم سرم کلاه رفت حالا باید واسه کسایی بخونم که فرق....نمیدونن.

حالم گرفته دیگه بیش از اندازه دارم وابسته میشم.نامه ات هم اومد.چشم هستم ناراحت نشو باهات کمک میکنم پروژه روتحویل بدی هنر با من.تا دوازده عروسی بودم بعد هم تنها اومدم خونه بابل بعد چندروزخونه خودم مادرواسم نوشته حتما فردا برم واسه تسلیت.شادی اینقدربدجورشده حنجره ام نمیتونم حرف بزنم راستی ماشین گیرم نمی اومد تا ساعت 1.30منتظرماشین بودم حالا هم 3شبه میخوام بخوابم یادت اذیتم میکنه فکرکنم زیادوابسته شدم.شادی دوست دارم .شب خوش.

 

هفتم فروردین

صبح با صدای زنگ فرشید بیدار شدم رفتم وسائل موزیک رو آوردیم توحیاط واسه بعدازظهر.بعدازخوردن یه چای رفتیم صندوق دیدم خالیه اگه پیشم بودی تیکه پاره ات میکردم چرا نامه ندادی؟ تو فکرم نیستی شادی بعد یک هفته با یه شوقی رفتم صندوق که نگو خیلی بدجنسی  گفتم تا حالا دوتانامهرودادی!!تاامشب بایدصدام بهترشه برنامه امشب مهمه رفتم یه پاپیون دیگه خریدم واسه خودم.با فرشیدوپسرخال ه ام سعید بیرون رفتم تا واسه فردا اکو کرایه کنم اخه وسائل من کشش امشب رو نداره تازه فردا هم فضازیادبزرگه.نوارصداتو گوش دادم .همیشه وقتی دلتنگ میشم نوارهاروگوش میدم اینجوری همیشه یادم میمونه وقت اشنایی چه حرفهایی میزدیم چقدرجدی وخشک.شادی این نوارهارو تا وقتی با توام نگه میدارم بعد میدم خودت.بعدازتسلیت خونه مادربزرگ دوباره با فرشید وسعید زدیم بیرون آخرشب رفتم پیش مادربزرگ کاش نمی اومدم الان اینجام اعصابم خورده نمیفهمن من برنامه دارم یعنی تعطیل کنم اینا خرج منو میدن که میگن عزادارباش اونم من که عزاداری رو به سیاه پوشیدن نمیدونم قلبا چندروزه غمگینم میدونم دلم برای پدربزرگم واون رادیوی قدیمی تنگ میشه ولی بروی خودم نمیارم چون بعدش شادکردن مردم واسم سخت میشه.نمیدونم این جماعتی که الان واسم هورامیکشن وستایش میکنن ازاین سن وسال هم که گذشتم دهمینطورن یا نه حاجی حاجی مکه؟ دوست دارم شادی دارم حرفاتو گوش میدم توروخدا نامه بده ازت بیخبرمیشم اوضاع بهم میریزه.شب بخیر عزیزم.دوست دارم