اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

مقدمه مسعودعزیز برای فصل اول خاطرات هنرمند

نمی دانم چگونه میتوانم با دیدن نوشته های دوران جوانی احساستی نشونم وافسوس نخورم ایکاش ریزتروبرخی از روزها را باکد ننوشته بودم که اکنون ندانم  این کلمه نشانگرچیست برخی بزبان رایانه ای پینگلیش وباقی روزمره گی ست بزبانی که هنگام جوانی مطمئنی که بیاد میماند ولی وقتی شیارهای صورتت خطوط سرگردانی این سالهاست با تمام نوستالوژیک بودنت باز نسیان ونسیان ونسیان.....

میخواهم خاطرات 2سال خودم را بنویسم با وجودواقف نبودن به طریقه نگارش مهم این است که بتوانم تا حدودی گویای روزهایی باشم که بر من گذشت .هیچ نفهمیدم جزتجربه ای گرانبها برای دیگران، چگونه زندگی کردن وماندن نام نیکی که ازخودم بجا نمیگذارم ولی توانستم تاحدودی نسل بعدم را رهنمایی کنم بگذارید بنویسم لااقل چند صفحه خط خطی کنم شاید خواننده ام بداند من هم میشه خط خطی خطی بودم اززمستان 1382 شروع میکنم 19 سال ویک کمی بیش ازخودم میدانم ودراجتماع هستم.یادم رفت بگویم از وقتی روی پایم لنگ لنگان کودکی را می پیمودم هنر تها کاری بود که با جان ودل انجام میدادم اگرچه دراتومبیل هنگام گردشهای خانوادگی ،مسافرت ،...اول نازمیکردم ولی سرانجام میخواندم با تمام اشارات خواننده اصلی ونواختن آهنگش با دهان کلاس اول دبستان بودم که 4آهنگ میزدم ان وقتها همه ملودیکا میزدند که نوعی کیبورد بودکه با دمیدن در شیلنگش نواخته میشد.آری نسل من با وجود قدغن بودن موسیقی کارمیکردند ولی آنقدرمخفیانه که کسی را برای یادگیری پیدا نمیکردیم مگراینکه تهران باشیم یا به سراغ کسانی برویم که ازترس چیزی یاد نمیدادند کودکیم خود قصه ای بس دراز دارد ولی شما جوان19ساله ای مستقل را درنظر بگیرید که تنها زندگی میکند ودرامدش هم از راه نواختن در سالن شهر بازی وتلویزیون استانی وجنگها حتی بازیگری کسب میشود خوشبختم من مسعودهستم.زمستان بودومن یک دوست بسیارخوب داشتم ازجنس مخالف عشق شدید جوانی اما یک طرفه که بعد منهم علاقمندکرد در یک برنامه مرا دیده وبعد با پیگیریهای فراوان حتی آمدن درب منزل مادرم بعنوان هنرجو، یافته بودمرا.الان به شهامتش حسودیم میشود با آنهمه خجالتی بودن دخترداییش مسببی شد که با من چند باری گفتگو ودیدار داشته باشد واین شد سراغازی برایش من غافل از اینکه او بزرگتراست وبه بلوغ ازدواج رسیده اما من هنوز سربازی هم نرفتم وقوت خودم را گاهی ازمادرم میگیرم که جزهم کسی را نداریم.شادی برایم درآن مقطع زمانی شادی اورد.خیلی زود صمیمی شدیم وقرارهای زیادی گذاشتیم ولی او تحصیلات عالیه را سپری میکرد ومن دیپلم داشتم واز لحاظ تحصیلی بسیارفرق میکردیم اما اززاویه های دیگرمن بیشترتجربه داشتم ومعروفیتم باعث شده بود همیشه دوستانم چندین سال بزرگتراز من باشند.همان زمستان اولین سررسید که زیرش ابیات حضرت حافظ بود منتشر شد وشادی برایم یکی از انها را کادو داد به شرطی که هرروز بنویسم.اینجا از دوست خوبم تامران که همیشه برایم مثل یک برادربوده متشکرم برای رازداری سالها واینکه ازش زیاد ننوشتم فقط به اسم رضا ازش نام بردم .یکی ازکسایی که هنر را برای هنرهمیشه میخواست ازش خواهش کردم چیزهایی میگم رو برنداره بخاطر اینکه بدش میاد ازتعریف ولی واقعا حقش این نبود یادش بخیر زمانی که بمن یاد میداد.الان هم من دیگرهنر را برای تنوع میخواهم ولی او هنوز با فقر هنرویاد دادن به امثال من روزهایش را سپری میکند خاطراتش وروزهایی که درفرنگ با هم گذراندیم یادم نمیرود.خصوصا رفتارش با خانمها.یادش بخیر ما بهش میگیم کبوترفراری.توروخدا تامی اینارو برندار جون روشنک که دوستش داری بذار بمونه ببینم ورداشتی موهاتو میکنم دونه دونه که جاش بمونه.ممنونم که اجازه دادی ازوبلاگت استفاده کنم.امسال که اومدم خاطرات با هم بودن ما هم میدم بهت.پیروز باشی.(مسعود عزیزم یه مقدارحذف کردم البته شوخی که با من کردی چون عزیزم اینجا کماکان ایرانه ولی خودت میدونی همش رو گذاشتم وبا اکراه هم گذاشتم من لیاقت این همه محبت رو ندارم وظیفه ای دارم که باید انجامش دهم .یادی میکینم ازدوست مشترکمان سینامدبرنیا و همسرمرحومش که بسیارجایش برای من خالیست شاعری که وقتی چاپ اشعارش را دادند با همسرش تصادف کرد ومن پیش تو بودم نگفتند ولی وقتی برگشتم اولین جایی که زنگ زدم برای سینا بود وقتی شنیدم اکا ترانه سرای کارهایم پیشم بود وبر من چه گذشت هنوزهم براش میل میدم شمارشو تو بلفن دارم از مسنجرهم پاکش نکردم گهگاه براش درد دل میکنم .وقتی ازتو میگم باید هم یادم بیفته تکه هایی ازخاطراتت که اصلا لازم نبود باشه روحذف کردم چون شاید دوستان ما ازنبود سینا وبرخی ازمسایل خصوصی دوستی ناراحت شن.گاهی هم برای اینکه مکان وشخصیتها اسمشان نباشه اشتباه کردم که خوانندگان بر من میبخشایند دخترگلت رو میبوسم.)تامران هامون

بازهوای عرقم آرزوست!!!!!؟؟؟؟

باز هوای عرقم ارزوست   پپسی کولای خنکم آرزوست

لول شدن از می پنجاه وپنج     هرشب وصبح وسحرم آرزوست

غلت زدن مست وخراب وپاتیل    بر سر باغ وچمنم آرزوست

خسته ام ازمرثیه جام جم         تنبک وتارودهلم آرزوست

تف به عطاولقای قفس          دیدن دشت ودمنم آرزوست

گردش با والده وبچه ها           برلب بحرخزرم آرزوست

دلخورم ازآش وبرنج وعدس      چنجه وبرگ وجگرم آرزوست

داد هوار ای رفقای عزیز         بنده هوای عرقم  آرزوست

طنزی ازدوست گرانمایه ام اقای عباس حدادیان ازسایت شعرپارسی

دوباره تلفنم زنگ خورد (دیلیلم دام دام دلیلیم دیلیم دام )
منشیم پشت خط بود
گفت: آقای دکتر بی زحمت زود تر تشریف بیارید که مریض ها منتظرن
گفتم :چشم ! اومدم
رفتم مطب و مریضها به ترتیب وارد شدن
مریض اول دیدم یه زوج خوشبختن , مادر شنگول و منگول همراه با آقا بزه اومده بودن برای کوتاه کردن شاخاشون
با تعجب گفتم اینا که قشنگن !!!!
خانم بزه ( مادر شنگول منگول و حبه انگور ) گفت: آقای دکتر اینا به لباسای جدیدم نمیاد تازه کلاه هم رو سرم نمیتونم بزارم سینه ریزم گیر میکنه بهشون !!
یه نگاه کردم با تعجب پرسیدم : خانننننننم بزی چرای جای پشم روی بدنت پر گذاشتی !
گفت مدل جدید 2012 اینه دیگه ندیدی مگه جنیفر...
خب خب خب بسه باشه بشین رو یونیت شاختو ببرم
مریضای اول رفتن مریض دوم
زرافه اومده بود گردنشو کوتاه کنه
میگم :چرا
میگه :آقامون دوست نداره خانمش بلند تر از خودش باشه
میگم: آقاتون کجان
میگه: تو صحرا کار داشت باید بار میبرد !
اسمش چیه اون وقت!
میگه: شتر .!
میگم: بی ادب درست صحبت کن
میگه :نه بخدا واقعا شتره
میگم :آهان
خلاصه گردنوشو کوچیک کردم خودتون حدس بزنید چه شکلی شده بود
مریض بعدی آقا شیره بود
آقای دکتر این یال های منو مدل موی جاستین بزن
من : هاااااااااااااااان!!!!؟؟
شیر : مدل تاج خروسی عیال ها همگی توافق کردن میگن اونجوری خفن تر
احساس کردم دارم خواب میبینم
اونم رد کردم
دیدم مرغ عشق با زوجش شناسنامه به دست اومده میگه ما طلاق میخوایم !
میگم :چرا میگه آخه همش وعده داده عمل نکرده اصلا اشتباهی به ما میگن مرغ عشق !!
خلاصه صیغه طلاق رو خوندم و رفتن
جناب ببر اومده میگه تنمو رنگ مو بزار !
میگم :چرا
میگه :جنگل که دیگه نمونده منو خاکستری کن که تو شهر راحت تر مخفی شم !
جناب مار اومده میگه دندونامو ارتودنسی کن !!!
خلاصه حیوانات همه اومدن و رفتن ولی از همه جالب تر زوج مرغ و خروس و گاو و گوسفند بودن
که وقت عمل کردن اونا خودم داشتم دو ساعت میخندیدم
مرغ و خروس و دیدم که بلیط هواپیما دستشونه و خروس میگه اومدیم لوله های خانم و ببندیم تناسب اندامش بخاطر چهار تا تخم بهم میخوره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
گوسفند ه که میگفت این دنبه منو ساکشن کن کوچیک شه قشنگ تر بشم
گاو هم که اومد تو اتاق دیدم حرف نمیزنه یه زره اینوری وایساد یه زره اونوری میگم: امرتون!!؟؟
میگه هیچی فقط اومدم بهم بگی ایولا به قد و بالا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دست میکشم

از تو با اینهمه خوبی دست میکشم

ازتمام آنچیزها که ارامش میآورند دست میکشم

ازپاکی ازنجابت ازادب

ازتمام آداب دست میکشم

لطفا عشقم را پس بده

دیگربرایت عکس قلب نمیکشم

همانطورکه گفته ای نمیتوانم

بارتو بردوش نمیکشم

بگذاربمانم با سایه خویش وگربه هایم

جزبه پشت آنها به هیچ چیز دست نوازش نمیکشم

بگذاربروی زود تر ازیادم

چون برای فراموش کردنت

ازباده دست نمیکشم

دیرگاهیست دراین تاریکی

ازتنهایی دست نمیکشم

تنها بودن بهترازباتوبودن است

دیگربرای هیچ زنی مرد واقعی نمیکشم

هجویات تامران

درمورد لینک خاطرات دو هنرمند

دو دوست همکارداشتم که مدام باهم زندگی میکردند بطوریکه همه اونها رو برادر همدگه میدونستن من درموسیقی شیوه رفتاری اجتمایی هم ازاو آموختم بی شک مسعود یکی از بهترین وتاثیرگذارترین آدمها درزندگی من بود حالا ازچه خانواده ای بود بماند شرح حالش را کارندارم.وقتی برای همیشه میخواست از ایران برود چندین دفتر بمن داد وگفت برای همیشه پیشم بماند واگردوست داشتم میتوانم بخوانم ویا سوژه نوشتنم کنم بشرطی که 10 سال بگذرد میخواست با مهاجرت تمام خاطرات ایران بودنش رو دور بیاندازد نمیدانم چرا وبرای احترامی که برایش قائل بودم نپرسیدم چندی پیش از کانالدا برایم زنگ زد البته ماهی بکبار باهم درتماسیم واین را هم اضافه کنم هیچ یک ازخاطراتش را ازیاد نبرده فقط ازدیدن چیرهایی که رنجش میدادند فرار کرد .بعد از حال واحوال همیشگی ازمن خواست تا دوستش را برایش پیدا کنم واجازه خواندن داد البته گهگاه یه مقدارخوانده بودم ولی چون خودم هم (رضا)درجریان تمام موضوعات بودم ادامه ندادم خلاصه این ماه  که زنگ زد اجازه گرفتم از او که این دست نوشته ها را با کمی دست کاری فقط کمی تاآنجا که افراد زیرسئوال نروند.دروبلاگم بعنوان خاطرات دو هنرمند بنویسم.

البته اینها بطورحرفه ای خاطرات نیست یک نوع گزارش روزانه ست .ولی لابلای اینها  خودش موضوعاتی برایم ایمیل کرد که بیخبر بودم .حالا هم بی کم وکاست درخدمت تمام دوستانم وهمه مخاطبانم مینویسم اگر از لحاظ نگارش مشکلی بود بر من ببخشایید خود مسعود هم یک مقدمه نوشت که عینا فقط با کمی جابجایی کلمات خدمتتان عرضه میکنم.

امیدوارم ازاین دست نوشته ها لذت ببرید.خودش میگفت امیدوارم کسی با دید منفی بمن نگاه نکنه درخلال دست نوشته ها شاید مسعود را آدم هوس بازی بدانید ولی بخاطر داشته باشید تاریخ این دست نوشته ها زمان جوانی وی است وبعد از مهاجرت وازدواج بسیار زندگی خوب وراحتی دارد وهروقت به ایران سفری دارد لذت زندگی درست وسالم را ازچشمان دخترکشان میفهمم

تامران هامون

ازوبلاگ پسران ودختران افغان عزیز

سلام به همه دختر پسرای افغان وفراراتر به همه فارسی زبانان 

امروز می خواستم در مورد یک موضوع که اکثر نوجوانان یا جوانان افغان با آن روبه رو هستند بنویسم

امروز شاهد فعالیت سومین نسل مهاجر افغان در کشور ایران هستیم برخلاف نسل اول و دوم نسل سوم هیچ دیدی حقیقی از زادگاه پدری خود ندارد اکثر آنها در ایران به دنیا امدند وخانواده شان سال ها است که ساکن آنجا هستند می توان راحتی گفت که انها ایرانی هستند شاید بعضی از آنها خوش شان نیانید که من آنها را مانند یک ایرانی ببینم ولی خوب وقتی فردی روی خاکی به دنیا می اید در آنجا رشد می کند خود را به فرهنگ آداب رسوم وبق می دهد یا این که وبق می خورد چون انتخاب دیگری ندارد


وقتی کودک هستیم وباهم یک توپ را شوت می کنیم یک زبان را حرف می زنیم سر یک کلاسیم یک کتاب را می خوانیم یک جور می نویسیم بعضی وقت ها آروزهای مان را از یک خدا می خواهیم وخیلی چیزها دیگه ؛ در آن لحظه مخ مان نمیکشه که خیلی اختلاف های دیگر وجود داردکه از هم زبان بودن هم کلاسی بودن هم توپی بودن یک انسان بودن یک خدا داشتن وغیره وغیره وجود دارد واین نداشتن خون اصیل است.

بین سال های ۲۰۰۷ و ۲۰۰۹ نزدیک به یک میلیارد از انسانها بروی این کرده خاکی جابجا شده اند

مهاجرت چیزی تازه نیست این فرآیند از ابتدای خلقت بشر وجود داشته وسالیان سال وجود خواهد داشت این فرآیند باعث می شودتا تبادلات فرهنگی اقتصادی و سیاسی وبین ملت ها ادامه یابد البته نوع مهاجرت ها گوناگون است ونمی توان تمامی آنها را به یک روش مقایسه کرد

طبق قوانین بین المللی تمام مهاجرین که داری یک مدرک اقامتی هستند دارای تمام حقوق

شهروندی آن کشور می باشند از جمله

ـ حق مدرسه رفتن برای تمام کودکان

ـ حق داشتن پاسپورت برای مسافرت

ـ حق داشتن امنیت وبیمه اجتماعی

و غیره.....

این در حالی است که افغان های ایران هیچ گونه حق شهروندی ندارند ،حتی خانواده های که بیش از ۳۰ سال است که در آنجا مقیم هستند تا کنون همانند آوره جنگی سی سال پیش به حساب می آیند؛ آنها حتی حق خرید یک سیم کارت اعتباری را هم به نام خود ندارند شاید بگید که خوب در ایران مهاجر افغان خیلی زیاد است ولی من می گم که نه چون افغان های که در پاکستان هستند تعدادشان خیلی بیشتر از این های است که در ایران اند ولی تقریبا نیمی از آنان مورد طبیعی سازی ملیت قرار گرفته اند حالا چرا در ایران که کشور است مدعی رعایت حقوق انسانی و تمام مهاجرین مدتی طولانی است که در خاک آن کشور زندگی می کنند این کارصورت نمی گیرد جای سوال باقی است؟

قبل از سال ۱۳۸۵ از میان هزاران دانشجو که به دشواری بسیار وارد دانشگاهای ایران شده بودند فقط یک نفر موفق به دریافت مدرک فوق تخصصی از دانشگاه مشهد شده بود نه این که بگیم که خوب مغز نداردند نه!نه ! این طور نیست چون اکثر دانش آموزان افغان داری انگیزه بالای برای دنبال کردن تحصیل خود دارند وهمیشه بهترین نمرات را در مدارس کسب می کنند گرچه می دانند که به یک بن بست تحصیلی بعد از دیپلم متوسطه بر خواهند خورد


در هر حال از نظر شخصی من بهتر بود شرایط زندگی را برای افغان ها در ایران آسان تر می کردند چون که تمامی آنها داری یک زبان یک دین یک فرهنگ می باشندومطمئنن پیشرفت های زیادی در آ ینده نزدیک بین دو ملت حاصل می شود

این ثابت شده که بعضی مشکلات اقتصادی از جمله بیکاری برای برخی از قشر های جامعه ناشی از چیزی دیگری است نه از وجود افغانها در ایران گرچه تمام کوفت بلا ها آخرش به پای آنها ختم می شود این را از تمام رسانه های ایران می توان به راحتی مشاهده کرد خلاصه آدم بسته را سیلی زدن برای هیچ جز بی شرف ترین کار هاست آدم می تواند انجام دهد

پیداست که وضعیت در افغانستان رو به بهبودی می رود گرچه هنوز مشکلات زیادی در راه است ولی قرن بیست ویک شروع بدی برای این خاک نداشته امید وارم که نسل سوم افغان ها در ایران

ویا همان ایرانی های بی کارت ملی خاطرات بدی از زادگاه خودشان در سر نخواهند برد

می بخشید که طولانی و بی در پیکر بود ولی خوب یک نفر باید فریاد بزنه!مگه نه

همه نظر ها نمایش داده خواهد شده



موضوعات مرتبط: روزی روزگاری در ایران، سیاسی
[ یکشنبه شانزدهم آبان 1389 ] [ 11:1 ] [ سمیر ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

دنبال یه دوست قدیمی خانم تحویلی کوکنه

همکلاسی خوبم خانم نیلوفر رو هرکاری کردم نتونستنم پیدا کنم.هر کس تونست بسیارممنون میشم ازش .فقط چون خبری از ایشون ندارم میخوام بدونم الان تدریس میکنند یا نه.