هار زندگیم شاعرانه میسوزد
شکسته دست ، قلم را ، ترانه میسوزد
سری که دست به دامان مهربانت بود
به ناز بالش یادت شبانه میسوزد
خیال ناز نگاهم به یادواره تو
چنان پرستوی بی آشیانه میسوزد
هوا هوای زمستان و من پریشان حال
به حال و روز سیاهم زمانه میسوزد
در این کشاکش درد و خماری و مستی
دلم گرفته و با هر بهانه میسوزد
من آن پرنده افسرده پریشانم
که در حصار قفس محرمانه میسوزد
خدای من نگاه کن که سوخت بال و پرم
تمام زندگیم شاعرانه میسوزد
"مجید مهران"