اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

باغ بایر

ای تک درخت مثمر محبوب

بذر ترا

در باغ بایر محزون

دست اتفاق نه

بل باغبان ملزم تاریخ کشته است

هرچند سالهاست

کز بعدرویش ات

درحلقه تهاجم دلاله های سود

این هرزگان علف

در سایه مانده ای

باغ بایر دلخون

با رقص برگهای تو دلشاد میشود

با غنچه های سرخ تو اباد میشود

صدهاهزارمرغک وامانده ا طعام

با بار بی شمارت

از ذره ذره مردن

آزاد میشوند

در زیر سایه ات

صدهاهزارآهوی لرزان وخسته دل

آسوده از نظاره صیاد میشوند

ای تک درخت مثمرمضروب

تجلیل زاد روزتوفردا

فردای زود رس

نی در میان میله ودیوار

بل درمیانه میدان

درکوچه ها ،در شهر و روستا

درجای جای باغ

بر پای میشود

امروز همچنان

تا فصل رویش آمال

ما ریشه سترگ ترا

با آب چشمه جوشان عشق خویش

سیراب میکنیم

ما تا به عاقبت

این باغ غم گرفته را

شاداب میکنیم

تامران همون گیلکا.برای هشتمین مرد دوست داشتنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.