اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

از عزیزدلم جاوید

مثل یک دفتر باران خورده
که تمام صفحاتش
پر از خاطره هاییست
که زخم خورده خطوطش..



مثل یک سوزن خیاطی نخ کرده
که عمریست فراموش شده و
قرقره ها رفته ز یادش ...



مثل یک غم که نشد اشک و
نیفتاد ز چشم ,
همه اش بغض شد و
خون جگر مانده به جایش ...



مثل یک قاصدک خسته
که خواب است و
خبر دارد از آن دل
که شده خانه آتش ...



مثل یک آینهء پیر و نمک گیر
که میمیرد و سیر است
ز دیدار نمودار جهانش ..



سایه ام را به چه روزی
بسپارم که بدانم
میان شب تیره
نکند باز رهایش؟



دلم از این همه
تکرار سکوت حیران است
چه کنم داد ندارم
که بادی برساند به صدایش ...



به که لبخند زدم من
که چنین خانه خرابم ؟
به کجا زخم زدم کین دل من
گشته سزاوار بلایش؟



دل من
سخت گرفتار سکوت است
سکوتی که ندانم
به شکایت برمش یا به رضایش؟


"جاوید"

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.