اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

ازدوست گرامی مهران نجفی (انجمن شعرپارسی)

یک دفترِ صد برگ میان کیف است
مردی که گره خوردهء یک تصنیف است
با بغضِ همیشه گی یِ خود می گوید
برگرد رباعی ام
بلاتکلیف است


رفتی ی و دلم طعنه فراوان می خورد
در خاطره های مانده باران می خورد
مدیون منی رباعی ام دست تو بود
وقتی که لگد
کنج خیابان می خورد
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.