درآن شبهای خاموش تابستان
که رامشگرنسیم وخنیاگرباد
درشاخه درختی پوشیده ازظلمت
به خوابی بس ژرف فرومیروند:
خودحیرانم جویای چیستم؟
شقایقم ولی شوقم زچیست؟
مایلم ولی میلم سوی کسیت؟
جریان آرام وتاریک زمان را
خنده ای-بانگی سدنمیکند
جویای چیستم؟خودندانم!!
شایق کیستم؟خود حیرانم؟!!!!!