شیش ساله بود که پدرش مردو - چیزی نداشت جز کفنی که بردو اون موندو مادری که نا نداشت - دیگه خوشبختی تو زندگی جا نداشت سقفی که گریه میکرد زیر بارون - غم گرفته بود دم جای خونه اون شاهد زنده ی اون گریاس - اون فقر و دید تو صورت خواهراش زندگی توی برهوت محضی که - زنده نیستو اون توش داره جون میده وقتی زندگیت می یخه از فقری - که تو امان با خواریو زجری که از چشای درو همسایه جاری - چشاتاز تیر نگاشون فراری اون شاهد زنده ی غم و وحشت - اون که بر باد رفت از دست منم من راوی اونکسایی هستم - که از فقر دخترشونو میفروشن کارگری که آخر ماه شرمی - میشینه تو چهرشو این زندگی وضع از دیروز داره بدتر میشه - صبح تا شب سگ دو باز لنگی از مادری که پسراش توی بندن - نه امیدی چه امیدی اگه برگردن جلو بندش میریزه واسه دیدنشون - مادر مطمئنی که پسرات زندن؟ وقتی توی مملکت خودت غریبی - جز خفقان از همه چیزی بی نصیبی تو آدم نیستی اینجا یه کاریکاتوری - تو یه مهره تو دستای یه دیکتاتوری قسم به اون خدایی که تو میگی هستش - اگه هست پس ما پاک شدیم از تو لیستش اگه هست پس چرا ... ... ؟ - شاید این تیکه زمین از یادش رفته نمی دونم شاید این خاک نفرین شده - تو بگو چرا زندگی واسه ما مرده؟ تو بگو چرا قسمات همه رنگ بغضه؟ - این جواب آدم بودنو مزده؟ زندگی تو زمینی که قسم دروغه - دعا نکنی داداش خدا سرش شلوغه ارمین
نماندست چیزی به جز غم... مهم نیست
گرفته دلم از دو عالم... مهم نیست
تو را دوست دارم! قسم به خدا که...
اگر چه پس از تو خدا هم مهم نیست
فقط آرزو می کنم که بمیرم
پس از آن بهشت و جهنم مهم نیست
همان وقت رانده شدن به زمین... آه!
به خود گفت حوا که "آدم" مهم نیست
بیا تا علف های هرز بکاریم
اگر مرگ گل های مریم مهم نیستببین! مرگ هم شانس می خواهد ای عشق
فقط خوردن جامی از سم مهم نیست
نماندست چیزی به جز غم, مهم نیست,
گرفته دلم از دو عالم, مهم نیست,
بمانم, بخوانم, برقصم, بمیرم...
دگر هیچ چیزی برایم مهم نیست
شاید این اولین بار باشد که یک تیتردارم ومیخواهم چیزی برای آن بنویسم اینکه چطورخواستم دراین مورد بنویسم اصلا مربوط به ادبیات نیست یعنی بیشتر سینمای ست تا ادبی .خیالتان راراحت کنم مربوط میشود به خانم ویشکا آسایش این بازیگرسینمای ایران درواقع کلید حل پدر شعر فرسی است.ربطی هم به قطام ندارد.
ماجرا این گونه بود:چند سال پیش گفتگویی ازمازیار پرتو میخواندم درماهنامه فیلم (کارهای مشهورش مثل فیلمبرداری شصت درصد ازفیلم (قیصر)بصورت دوربین روی دست) او به دو نکته اشاره کرده بود یکی همین فیلم قیصر ودیگری پدرش-شین پرتو.قبل ازنیما یوشیج شعر بدون وزن وبقولی شعرنو میگفته.برای من مهم این بود نیما اولین کسی نبودکه شعر بدون وزن میگفت.وسالها بعد کشف کردم شین پرتو پدربزرگ ویشکاآسایش است.
اما باخودتان فکرنکنید دکتر شین پرتو با نام اصلی علی شیرازپورپرتو(زاده2دی 1286کنگاور-درگذشت 1376)اولین وتنها کسی بوده که شعرنو میگفته به گمان من ابولقاسم لاهوتی،تقی رفعت،شمس کسمایی وجعفرخامنه مربع شعر مدرن مارادرپیش ازنیما شکل داده اند وهرکدام توانستیند یکی ازاضلاع مربع را ترسیم کنند وسهم قابل توجهی درچگونگی رویکردهای جدید شعری وشکستن ساختارهای سنتی وکهنه وسنگ شده دوران خویش داشته اند اما همه فکر میکنند نیما برای اولین بارچنین کاری را انجام داده است.
نکته جالباینکه نخستین شعرشکسته( نیمایی)توسط شمس کسمایی نوشته شده است وهمین امر یعنی شکستن قالبهای سنتی در شعرتوسط او شاید مهمترین دلیلی باشد که طرفداران نیما یوشیج ازاو بعنوان مادر شعرمدرن یاد میکنند.یعنی جواب خاصی ندارند بدلیل اینکه نیما پدر شعر فارسی بماند برای شعر فارسی مادری هم پیداکردند..شمس کسایی با تباری گیلانی اما دریزد متولد شده بود در شهریورسال1262ه.ق. اولین شعر خود رادرسال 1299 ش درمجله (آزادیستان)منتشرکرد که وزنها درآن شکسته بود
پرورش طبیعت / زبسیاری آتش مهرونازونوازش /ازاین شدت گرمی وروشنایی وتابش /گلستان فکرم /خراب وپریشان شده افسوس/چوگلهای افسرده افکار بکرم / صفا وطراوت خویش را ازکف داده گشنتد مایوس ....
درهمین زمان نیما کاملا شعر سنتی میگفته نکته ای که اهعمیت زیادی دارد.بازهم آدمهای مهم دیگری هستند.دکترمحمود مقدم در سالهای 1313 تو1314 سه مجموعه با نامهای-رازنیمه شب-بانگ خروس- وبازگشت به الموت رامنتشرکرد وسبکی نو درشعرفارسی رقم زد پس از او دکتر تندرکیا درسال1318 ازفرانسه به موطن بازگشت وبیانیه ای با عنوان (نهیب جنبش ادبی-شاهین)صادرکردوبه جنگ سنتی های شعر فارسی رفت دکترعلی شیرازی(شین پرتو)هم بعدازبازگشت ازفرانسه سال 1325 سه مجموعه بنامهای –ژینوس- دختردریا – سمندر را تحت تاثیر اشعارسپید شاعران فرانسوی منتشرکرد که آنچنان باید مورد توجه قرارنگرفت جامعه ادبی بزورآنهارا بایکوت کردند.اما وقتی صحبت ازنوگرایی میشود نمیتوان ازتقی رفعت نام نبرد.باید او را یکی از پیشگامان تجددادبی ایران بنامیم وی در سال 1330درگذشت آنهم زمانی که هنوز به33سالگی نرسیده بود.با اینهمه وقتی جمهوری آذربایجان به رهبری شیخ محمدخیابانی تا سیس شد او بازوی ادبی فرهنگی وهنری خیابانی شد(به نوعی وزیرآموزش پرورشازجمله کارهای رفعت دراین نقش حساس نوشتن واجرای چند نمایشنامه منظوم اجتمایی بود ازجمله درنمایشنامه منظوم(سرگذشت پرویز)سروده علی محمدخان اویسی دست برد.وآنرا به نام خسرو پرویز دردبیرستانهای تبریز به روی صحنه برد اگرعمر طولانی تری داشت وحوزه فعالیتهایش را درادبیات نه سیاست قرارمیداد شاید کنون عنوان پدرشعر نو به او تعلق میگرفت اودر سال 1303درگذشت زمانی که نیما اندرخم یک کوچه بود.
زمانی که نیما شعر ققنوس را منتشرکرد.جاده ها صاف ودعواها گرفته شده بود.کلی شعر بدون وزن یا وزن شکسته سروده شده بود اما چرا با این همه نیما راپدرشعر نوی فارسی میدانیم؟؟؟؟چرا؟
اول اینکه نیما ازامکانات رسانه ای برخورداربود ورفقایش حسابی هوایش را داشتند نکته دوم ومهمتراینکه اوکارش راجدی میگرفت ودرآن پشتکاروجدیت داشت.هیچکدام ازشعرایی که نام بردیم جدیت لازم نداشتند وزودخسته شدند وپی کارخودرفتند.نیما ماند وجنگیدتا پدر شعرنوی فارسی شود امااینچنین نیست واورا نبایدپدرشعرنوین فارسی بدانیم.
عکسی ازنیما هنگام چوپانی درهنگامی که همانوقت شاعرن دیگرمشغول نو سرایی بودند.
چند نکته اساسی این مقاله1پدربزرگ ویشکا آسایش شعرنو میگفته 2 نیما با پدربزرگ اسایش دوست بوده3صادق هدایت هم با شین پرتو دوستی داشته4یک زن اولین شعر نو درایران راچاپ کرد5 تقی رفعت در سال1303 درگذشت یعنی زمانی که او شعر میگفت نیما سیب زمینی را با وزن وقافیه تلفظ میکرد5رازموفقیت نیما پشکار بود6رفقایش حسابی هوایش را داشتند!
پا نوشتۀ هفته نامه وزین چلچراغ را سالهاست که مرتب میخوان تنها مجله ایرانی که زردی را نمیتوانی حتی زیر فشار درآن ببینی درست وکامل امیر مهدی ژوله خالق کودک فهیم ویکی ازنویسندگان برره وبهاره رهنما وکاریکاتوریست توانای کشورمان برگمهرحسین پور .همین نسل سجادزند و......بسیاری دیگر ازکسانی بودندکه درچلچراغ قلم میزدند یا میزنند کمتر کسی را پیدا میکنی که وفادار به چل نباشد بی شک برای چهار نسل نوشته وبازمینویسد.دوستی دورادور با برخی ازاین دوستان برایم افتخاری ست. برای اینکه تایپ کنم کمی درمقاله دست بردم که از سجادگرامی پوزش میطلبم خودداند که چلچراغ یک تنبلی حاد به همراه دارد.مستدام باشید.تامران هامون گیلکا
1
مهربانی های تو جایی به پایان میرسد
از همان جایی که رویایی به پایان میرسد
کودکی در چشمهایم اشک را سر میکشد
مثل آن وقتی که لالایی به پایان میرسد
بی محابا میروی از لحظه هایم،اینچنین
ماجرای ما به زیبایی به پایان میرسد!
در کنار طعم شب هایی که قلبم با تو بود
روزهای زشت رسوایی به پایان میرسد
اتفاقا لابه لای خاطرات غم زده
یک نفر، شاید... و دنیایی به پایان میرسد
آخر این شعر شاید آشنا باشد ولی
شاعری در بغض و تنهایی به پایان میرسد
یادم اید که شبی بیم زده
باتو در خلوت ان کوچه که شب
زیر ان نور غلیظ ابری
رخنه در فاصله ی خانه زده
در کنار گز خشکیده ی تر
پای ان کاج بلند
روی اگاهی اب
در فراسوی خیال
دامن موج درید
شاخه در عمق صدای ازلی رخنه کشید
یادم اید که صدایت به دلم دیر رسید
که نگاهت تپش خاطره را زود بدید
خوش تر ان لحظه که باهم بودیم
زیر پهنای بهار
درکنار خورشید
پای ان کاج بلند
روی اگاهی اب
در فراسوی خیال
من همه مات تو در خانه ی زیبای هوا
تودران لحظه هویدای صدا
توچقد دیر به مقصود دلم پی بردی
که در ان لحظه تو اهسته با صدای تپش خاطره هامان
رفتی
وتو رفتی و هنوز چشم هایم همه در تشویش است
رد پایت را هر صبح ابپاشی می کنم با عشق
تا که برگردی
تاکه برگردی
من امید لب حوض عشق را دانه دانه در سبد ها چیدم
تاکه برگردی
تادوباره تپش خاطره ها برگردد
تادوباره جان بگیرد مهتاب
من امید شب باران زده ی زیبا رادانه دانه در سبد
ها چیدم
من امید بزکان را که در ان خلوت دشت به دنبال علف
می گشتند را دانه دانه در سبد ها چیدم
تادوباره تپش خاطره ها برگردد
تا دوباره جان بگیرد مهتاب
تاکه برگردی تاکه برگردی
اینجا هزارن ستاره جان باخته
خزان از آسمان می بارد
ماه بر شاخسار تک درخت کوچه طعنه میزند
شاید برگهایش مهتاب بریزد
مسافری میرود
شاید باز گردد
اگر امید باز گشتن داشته باشد
کو همت مردانه همسایگان هور
تا ماه را چراغی کنند
و رد رخساره ی شرمگینت را
که بر کوچه مانده
دریابند
آه شب چه غمگین است و خسته
گویی فلکش کرده اند
درد دارد
نمیخواهد به فردا برسد
دل سوخته
به تمنای نگاهی نشسته از غریبه ای
و ما مهتاب به دندان گرفته ایم
تا چه شود
نمیدانم
کاش این شب
به گرداب سرد تنهایی نمی غلطید
کدام دلداده به فریاد بی کسی نشسته
که شب به روز نمیرسد
آخر کلام
صفحه ی کاغذم به بدکامی تلخ شد
سیاه شد
و هنوز نمیدانم
چرا شب به روز دل نمیدهد
چرا؟
ببین که لحظه های غم چه شاخ وشانه می
کشد
به جای روز روشنم چرا شبانه می کشد؟
مرا بدون خنده ها میان یک کویر خشک
تورا سراب این کویر بی نشانه می کشد
ترانه ی شبم شده صدای هق هق دلم
درون اشک ها تورا چه عاشقانه می کشد
طناب دار محکمی برای انتحار من
به روی صحنه ی غزل چه بی بهانه می کشد
تو را به یاس ها قسم بیا به خواب هر شبم
که آتش کنایه ها به دل زبانه می کشد
راهِ بهشتم از چشم تو می گذره،این دشتِ گندم و باغ بزرگِ سیب این صورتا کی ان، که دور میز شام، سرگرمِ صحبتن، با اخم و زمزمه؟ تو حرفاشون دارن از مرگِ من می گن، از فصل اعتراف، حبس و محاکمه... حواریون من، امشب همه منو، قبل از خروسخون انکار می کنن فردا یهودا رو واسه خیانتش با شور وهلهله سردار می کنن حواریون من، تو فکرشون همه، سرگرمِ کشتنه رؤیاهای منن حتا دیگه واسه، لو دادن تنم، بوسه نشونه نیست، بیسیم می زنن دستِ منو بگیر، این شام آخره، امکان معجزه یک در نهایته اون قدر جرم من با من خودی شده، که سایه ی منم فکرِ خیانته کو تاجِ خارِ من؟ کو پیکر صلیب؟ پستازیانه ها کی سوت می کشن؟ آماده ام! بگو گل میخای عذاب، کی غنچه می کنن رو دست و پای من؟ من خسته ام از این اورادِ بی هدف، من ذله ام از این ایمان بی امید، از روزگاری که حتا خدا رو هم باید تو ماشین ضدِ گلوله دید این آخرین شب و غمگینترین شبه، چشمای ما مثِ لیوانمون پره معراج من هنوز، مثل گذشته ها، بوسیدنلبات توی آسانسوره دستِ منو بگیر! ختمِ ضیافته! بیرون رستوران مرگم مقدره! «زانو نمی زنم! سر خم نمی کنم!» اینفردا رو صلیب فریادِ آخره!
سلام عزیزکم بهار خونه
صدای تو درست مث جوونه
حالی نمیگیری سرت شلوغه
صدای قلب تو ازم چه دوره
یادت باشه من دیگه تنها نیستم
عاشق تو صدای دریا نیستم
من دیگه باتو نمی یام به هر جا
منو سوزوندی تو برو بی وفا
مگه نمی گفتی که توی سرما
میون عاشقاو توی قلبا
عشق منه فقط توی قلب تو
یا که منم تنها همش حق تو
جام همیشه تو قلبت اویزونه
رد پاهام تو قلب تو می مونه
وقتی که من صدات کنم میمیری
عاشقمی واسم تو گل میگیری
یاکه همش تو قلب تو من تنهام
یه عاشقم طالب بی مدعام
یادت میاد چی گفتی که خراب شد
تموم ارزوهامون براب شد
گفتی که پاییزه یه فصل سرده
عشق منه اونی که برمی گرده
یادت میاد هفته ی پیش چه سرد شد
هوا پر از بارو ن و چتر تر شد
یادت میاد هفته ی پیش تو پاییز
گفتی می خوای بری به پیش پانیز
من اون روز و خوب یادمه چه سرد بود
هوا پر از بارو ن و چتر تر بود
راستی!!!
چشاش درشته و سیاه پانیز
موهاش چطور طلایی مثل پاییز
پانیز خبر داره چه بی وفایی
درست مث گلدونای سیاهی
حد اقل ازت که بی خبر نیست
شعرای من همش که بی جهت نیست
خب دیگه انگار وقتمون تمومه..ولی تو اینو بدون
اگه که عاشق شدی همیشه عاشق بمون