دوستانی که دوست دارند البوم فصل پوچی 1384رو دانلود کنند تقدیم کردم با کارهای جدید تر تو لینک روز همه رمزها رو برداشتم
از اینکه مادران دختران را برای انحصار میخواهند بدم میاید
ازاینکه برای انحصارشان از تهمت به دیگران استفاده میکنند
مثل خریدن یه قاقالیلی برای بچه
برای همین است که هنوز دوستت دارم
شاید برای نقطه اشتراکمان
افسوس تو همان عشق قدیمی هستی که فقط کمی بروز شده
چگونه بگویم دوستت دارم دیگرمثل قدیم لحنت آشنا نیست
شاید ازخیانت دستانت باشد بروی مرد دیگری!
اما من میترسم ازاین هجوم سایه های فکری برای او که مسببش هستم .
وتو نمیفهمی او چه می اندیشد
متهم نبودم ونیبستم جزاینکه تاب دیدن بی توجهی تو را نداشتم
بیا ببین این جرم ماست بی اتهام متهمیم
گناه ما چه بی گناست ما مجرمیم دورازهمیم
برای او که چیزی بیاد نمیاورد.
مثل یک دفتر باران خورده
که تمام صفحاتش
پر از خاطره هاییست
که زخم خورده خطوطش..
مثل یک سوزن خیاطی نخ کرده
که عمریست فراموش شده و
قرقره ها رفته ز یادش ...
مثل یک غم که نشد اشک و
نیفتاد ز چشم ,
همه اش بغض شد و
خون جگر مانده به جایش ...
مثل یک قاصدک خسته
که خواب است و
خبر دارد از آن دل
که شده خانه آتش ...
مثل یک آینهء پیر و نمک گیر
که میمیرد و سیر است
ز دیدار نمودار جهانش ..
سایه ام را به چه روزی
بسپارم که بدانم
میان شب تیره
نکند باز رهایش؟
دلم از این همه
تکرار سکوت حیران است
چه کنم داد ندارم
که بادی برساند به صدایش ...
به که لبخند زدم من
که چنین خانه خرابم ؟
به کجا زخم زدم کین دل من
گشته سزاوار بلایش؟
دل من
سخت گرفتار سکوت است
سکوتی که ندانم
به شکایت برمش یا به رضایش؟
"جاوید"
شهر با توسعه خاطره آغاز نشد
دست با انجمن پینه به ادغام نرفت
کوچ همراه کسی بازنگشت
شعر از مخمصه واژه هنوز
به رهایی نرسید
و پساز آن همه صبر
ناجوانمرد مجازات نشد
بچهها دردل یک تابستان
توپ بر شیشه رخوت نزدند
و پراکنده نشد هیچ خبرهای نژاد
مردی از آنطرف مزرعه یکدسته ملخ را
به تمسخر نگرفت
کودکش گاری خودرا نشکست
و زنش دیرزمانیست فقط
خورش مغز قناری میخورد
دیده بودم که شبی باغچه تنها شده بود
دشت از فلسفه سُست زمین میرنجید
و کلاغی به تمنّای پریدن دائم
پر خودرا میکند
اینچنین است که در هیچ زمان
ساعت هشت
روبروی شب ما معجزه صورت نگرفت
واژه تکرار نشد
سربلندی همه مُرد
و ازآن پس به تن امنیت ما
مگسی دست نزد
باغبانی گل بیداری گنجشک نساخت
و دکانی به بدهکارترین مشتریاش
گاه لبخند نزد
هیچکس خاک نخورد
دزدی از کار خود عبرت نگرفت
درخیابان سحرخیزی گل
منطق بازنماندن دیروز
به زیارت میرفت
با کسالت میرفت
کودکیهای مرا
پدرم میدزدید
مادرم میخندید
و دراین بخش شنیدم هرگز
دختری عاشق زنبور نشد
و گروهی گفتند
لبش از نیش ولی قرمز بود
پهلوانهای محلی
همه با موش رفاقت کردند
چون نوشتند، حقیقت این است
یکشب از آنطرف حفره بیمقداری
روشن و صاف نمایش دادند
زیر این شهر چه غوغای عجیبی برپاست
شاید این حادثه بهتر آن است
که بر آن نقطه آغاز ندید
ازکسی نیز نشانی نگرفت
بهتر آن است که همراه سگ و خرس و پلنگ
خودمان را بسپاریم به آینده «آب»
«باد» را ناز کنیم
یا بباریم به «خاک»
و به ظرفیت آتش برسانیم دما
چون خداوند هنوز:
چشم در راه تکان خوردن ماست...
پیغام گیر بزرگان
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
.....
پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم !
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت !
پیغام گیر نیما
:
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو
:
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمیت
آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویم
تآنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر سایه
:
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان
پیغام گیر فروغ
:
نیستم ... نیستم ... اما می آیم ... می آیم ... می آیم ...
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار می آیم ...
می آیم ... می آیم ...
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد ..
نمیدانم فکرکنم 2.5ساله بودم که ترانه بعدازتو رو میخوندم .استاد بعدازسالهاهنوزدرخویش است وباخویش هیچکس درنیافت او چه کرده ومیکند ازتمام اهنگهای معروف یا بقول خودمونیها هیت بگیر تا اجاق وغزلک وکمترکمتر واین اواخر هیاهو .البته گمان میبرم این هیاهو برای حداقل 5سال پیش باشد ولی تازه اجرا شد.همین میگم که لرای ایرانیها حافظه موسیقی مثل تکرارمکررات بحساب میاد.همیشه وقتی ازبزرگان موسیقی ایران میشه کسی حرفی ازشماعی زاده نمیزنه بیشک جدااز اهنگسازی وتنظیم وضبط خواننده ای بسیارتکنیکی وعالیست هرگزتوجه نمیشودآهنگ را برای اولین بارهمیشه خود سازنده یا تنظیم کننده میخواند بنابراین خواننده اصلی فقط صدایش را میگذارد چه بسا برای خود من هنرجو پیش امده که کاری را بهترازخواننده خواندم ودلم نیامد بدهم به صداهای 2زاری حالا من صدام 5زاره حسن شماعی زاده که قیمت نداره روی آهنگهاش بله سخت گیره برای فروش اما همیشه بدون جنجال بی هیاهو خدمت کرده وقت اون نیست ذائقه شناخت موسیقی این مملکت کمی بهترشه؟ازهمین جا برای استاد آرزوی موتیف های بلند وشادی در زندگی آرزومندم امیدوارم همیشه بسازند وپاینده باشند.
تامران هامون.
رفتی و خاطره هایت
به مخاطره انداخت
وقتی که سخت اما - نفس می کشیدم...
--------------------------------------------------------
سیاه بندِ بی / لباس مشکیَت را در بیاور
اینجا شاعری روی خطوطش یکسره می چکد...
بیخیال از تو باشد را
--------------------------------------------------------
طلبه را
می طلبد که طالب / زاده شده باشد
و من را...
همین سیگارهای دانشجویی کافیست.
-------------------------------------------------------
تا وقتی لگد بزنی
به دنیا نمیارَمَت...
جامعه شعرهای بی تربیت را دوست ندارد
--------------------------------------------------------
ساعت چهار و نیم است
و چهار دقیقه مانده تا پایان این سیگار
[ تصویر بسته تو از درون جا سیگاری].
------------------------------------------------------
از میانه ی شعر، خون فاجعه می پاشید
تا به حرمت موی رگ های پاره ی شاعر...
---------------------------------------------------------
نامه های جان خراش را آتش بزن
اما
مواظب باش
شاید بر- نامه ای تنهای سفیدی من جاری باشد
---------------------------------------------------------
گلوله را افتاد
خودش را شلیک
" انتهای تاریکی در روایات دینی "
-------------------------------------------------
بدان
انسان از کثافت آغاز شده
و خدا حال می کند با ابتکار
------------------------------------------
آهای زمین!
تکان بخور دیگر
بشکاف
مرده ای در راه است
--------------------------------
مرگ را دیدی
عقب...عقب...عقب تر
و از پشت بام رفت
در آغوش مرگ
------------------------------------------
خاکستر سیگار
بالاخره فیلمی خواهد ساخت
ملودرام سوختن و ریختن
-----------------------------------------
کبریت را کشید...کبریت را کشید و باز کبریت را کشید و باز کشید و کشید...کشید و باز کبریت را کشید
دخترک تنها حالا یک کاغذ پر از کبریت داشت