بازهم رها شدم درانبوه کتابها وموسیقی وآرامش .
این جزیره سرانجام مکان امنی برای من شد.البته بدون درنظرگرفتن سختیهای زندگی شخصی اما انگار باید زندگی قشرماکه به هنروصلیم همینگونه باشد!
تنهایی برایم زایش تمام تفکرات درست وغلط است زایش ثانیه های دوباره خودبودن زایش تلاش وپشتکار زایش مهرپدری وهزارناگفته دیگرکه میدانی ومیدانم!
بادیدن خلیج احساس خوبی دارم وصدای دریا که مثل یه افکت مرتب پشت سکوت منو سازمه.
دیگرهیچ .
دوباره تنها شدم تنها باسازم باکتابهام با نوشته هام که بهترین دوستهای نزدیک من هستند
حضورشماعرض کنم باوجودجمع آوری زباله های شهری ازخیابانهاومحله های قشم درساعت 21هرشب،که گاهی به دم ظهروبرخی اوقات به بعدازنیمه شب موکول می شود،شاهدمزین شدن اکثرمعابرعمومی به زباله هستیم.!
متاسفانه هیچ یک ازارگانهای مربوط ،ازشهرداری تابهداشت ومحیط زیست وحتا ساکنین که بایدتفکیک زباله ها رادردستورکارخودقراردهند،دراندیشه پس آبهای زباله ها که به روی آسفالت جا خوش می کنند وتاچندروزبوی نامطبوع آنها شامه راآزارمی دهدوبعدازخشک شدن باتوجه به هوای گرم وگردوغبار به تدریج درگلو،ریه های ماوکودکانمان می نشیند،نیستند.
این آبهای رنگی چه بسا،سرمنشا بسیاری ازامراض مختلف باشد!حال بماندبرای گربه ها وجانوران شب گرد،ضیافت شاهانه راه می اندازد تا حدی که ازدیدن ما نمی هراسندکه هیچ،انگارنه انگاراشرف مخلوقات هستیم وحتی به دمبشان هم ماروحساب نمیکنند(البته اگردمبشان رانبریده باشند)
نمونه مبرهن وآشکاراین کم کاری رامی توانیدجلوی مجتمع پاسارگاد(واقع درمیدان گلها)مشاهده کنید که بوی نامطبوع آن تاسمت دیگرخیابان هم نفوذمی کند.!تراوش آنها همیشه بروی آسفات نقاشی بدی می کشدوبوی رنگ امیزی آن شبهاکه هوا شرجی است تا ناکجاآبادمی آید.
چهره شهری گردشگری نبایداینگونه باشد.سطل های زباله تفکیک ندارند یااگردارند بسیارولنگاروبدون اندیشه بحال خودرها شده اند راستش دراین هوای گرم کسی زحمت تفکیک به خودنمی دهد مگردغدغه شهری تمیزراداشته باشد.
بازارقدیم هم که بماند ،مکان مناسب جلسه مبارزاتی موشها برای فراری دادن گربه ها وگاهی آدمها ازدرون منازل مسکونی ست.
نمی دانم دراین تابستان داغ آیا میتوانیم شبها یک نفس عمیق ازاعماق وجودمان بکشیم برای رفع خستگی روزانه،یابایدبدانیم شش های ما جای امنی برای انواع ویروسها خواهد شد.
دردنیای پرهیاهوی امروز وقت برای انسانها بسی گرانقدرترازادوارگذشته ودرصدرامورات زندگی قرارگرفته 0 ازثانیه ثانیه ودقیقه های آن استفاده می کنند،تا چرخ ارتزاق خانواده بچرخد واقتصادی رو به رشد داشته باشند.
درتمام کشورهای پویای جهان برای به هرزنرفتن وقت مردم تلاشی مضاعف شکل میگیرد .حرکت خودروهای عمومی ،قطارهای سریع السیربین قاره ای یا پروازهای متنوع.اما درکشورما خیلی راحت تاخیردردستورکار قرارمیگیردومسافران لاجرم واداربه تحمل میشوند.حال به هرمزگان نگاه کنیم:قطارها که نظم دارند ،پروازها هم کم وبیش،اتوبوسهای ناوگان حمل ونقل چند سالی ست که درکشورمان بهترسازماندهی میشوند اما به شناورها که نگاه میکنیم ،خصوص دراسکله شهید ذاکری عدم هماهنگی ساعات آمدوشدشناورها توی ذوق میزندوافرادی که برای کارهای اداری وشخصی به بندرعباس میروند،در اغلب اوقات نمیدانند چگونه ساعات خودراتنظیم نمایند که بیش ازده دقیقه فوت وقت نداشته باشند؟
چه خوب میشد اگرساعت حرکت تندروها،همراه بانام آنها وتمام مشخصات ،درمعرض دید مسافرها قرارمیگرفت،خصوص گردشگرانی که رکن اصلی درامد بازارهای جزایرهرمزگان هستند،درهوای گرم معطل نشوند.
بارها دیده ایم برای تنظیم وقتمان یا باید زودتربرویم ومنتظرتندرو بمانیم یا معطل پرشدن شناور،این پاوآن پا کنیم تا گرمای تموزتابستان تمام انرژی ما رانگیرد!
الغرض قصه کوتاه. برادران دست اندرکار، اگر یک روز تنها یک روز،وقت بگذارید میتوانید مردم را ازاین سردرگمی نجات دهید.البته حقیرتحقیقات میدانی انجام نداده ام اما چیزی که عیان است چه حاجت به نوشتن؟؟؟!!!!!
تازه ازساعت 22دیگرتردد به بندرامکان پذیرنیست که امیدواریم با اتمام پروژه پل ،کمی ازنگرانیهای خانواده های ساکن درقشم وتوابع کاسته شود.
باید درایران یاد بگیریم برای وقت یکدیگرارزش قائل شویم .میگویندوقت طلاست اما انسانیت رانمیتوان با زرفروخت.به امید استانی نیک با نیک اندیشی.
تمام استادان خودم ، تمام همکاران ،تمام اونهایی که به نحوی درگیرخبرهستند ونمیشه بهشون گفت چه خبر خسته نباشندوروزتون مبارک
استاد رضاپورعزیز که به گردن حقیرکلی حق داره براش آرزوی خبرهای خوش درزندگی دارم.
برای رییس خودم هم جناب کاظمی آرزوی تحقق تمام آرزوهاشون رو دارم صد سال سایه شون روی هفته نامه همزیستی باشه وایرنا .
فقط اومدم که تبریک بگم همین .
درضمن با تشکرازمدیریت ویژه فرهنگ وارشاداسلامی قشم که این اطمینان رو به بنده داشتند وانجمن موسیقی رو باتوجه به برنامه های من همراه استودیو قراره به بنده واگذارکنند.انشاا...که رو سفید بشم وگامی برای موسیقی جزیره بردارم
پایدارباشید
تامران هامون
زتازش سپاه ابرتاروتیره میشود
این زمان که آفتاب رامجال عرضه نیست
گرمی وتلالو اش
درورای پرده سیاه ابر
استحاله میشود
این زمان که خانه ات میرود
که پایگاه غاصبان شود
این زمان که بال هرپرنده را
به قفل کینه بسته اند
این زمان که نان سفر ه مان
درهجوم نابرابری ربوده میشود
سنگ را به درب میزنند
و رهروان بی خبر
درمیان کوچه هاهوارمیکشند
ساکنان خسته رانویدمیدهند
ازصدورجهل خویش
تادرون خانه های دیگران!
یاکمین نموده اند
درمیان کوچه ها
تا به خاک .خون کشند
کفترسپیدرنگ صلح را
این زمان که موج میزنند
درمیان قفس دسته های عاشقان
این زمان که که اخترعقیده را
عرصه درخششی دوباره نیست
این زمان برادرم با توام خواهرم
شمع روشنی شدن درمیان کلبه ای حقیر
افتخاراندکی ست
خردچون شنای ماهیان سرخ
درمیان حوض کوچکی
هان خطاب من بتوست
برادرم،خواهرم
انتظاریاوه ایست
دردل کویرخشک
جوشش وصعودآب
پای خسته
کوله بارنامرادیت بردوش
تشنه لب
تاکجا کجا کجا؟
کاین شکست راآزموده ایست
وآزمودن شکستها خطا
بایدازتبار باد شد
همزمان ودرکنار هم
قدرتی گرفت
ازمیان کوچه ها
ازستیغ قله ها
ازخروش رودها
ازدرون مزرعه
هرکجا که میرسد
نغمه های زندگی بگوش
باید ازتبارباد شد
بی قراروکوهکن
با هجوم همزمان ما
ابرهی تیرهازفرازآسمان
ناپدیدواستحاله میشوند
آفتاب سرخ فام جاودانه گرم میکند
انجماد کوچه های شهررا
پوششی هماره سبز
میدهد به روستای زردروی
وآسمان تیره را
روشنایی دوباره میدهد
با توام خواهرم باتوام برادرم
من ازاین سراب هاگذشته ام
ازمیان خواب ها خیال ها گذشته ام
من شکست راباتمام تلخی اش
بارها وبارها چشیده ام
من فرودراصعودرا سکوت را
بارها به چشم خویش دیده ام
دردهاکشیده ام
من که جام تیره شرنگ یاءس را
باامید تازه ای شکسته ام
آخرین تجارب زمانه ام
سمبل نجات بخش جاودان زندگی
ازمیان رنجها
با من ازفراق ها سخن مگوی
ابروان گره مکن
همرهم بیاتافرازقاف دلگشای
زندگی
تامران
زچشمه زلال چشم غم خلیده اش
تراوش مدام انتظارجانگدازرا
چشیده ام
زنازوخنده ونگاه کودک لمیده دربرش
نشانه نیازنوگیاه ترد را
به گرمی ونوازش
همیشه دلشین باغبان چاره ساز
دیده ام
دریغ وسالهاست
که باغبان نوگیاه ناشکفته را
حصین حصارهای کرکسان زندگی ستیز
به جرم نابرابری کشی به برگرفته اند
کجاست خشم رهگشای کوچه ها؟
که این تبارناخجسته قرون دور
گه عروج میر وآدمی به کهکشان
به ضرب تیغ وتازیانه شان
رواج قصه های کهنه راز سر گرفته اند
کجاست خشم نوگرای کوچه ها؟ تامران هامون
شالیزار سیرابم
وکویرسرسبزم
سوارابربودند
وکوچه نظیف وخندانم نیز
وقتی بادوحشی
میبردشان به سمت ناکجا
چشمانم به پیراهنم وصل شد
پیرهن خیسم را
به میخهای شب آویختم
وسالهاست که خیس است.
1390 تامران