شنیدم که رستم فلان کاره بود (جنگجو)
فلان جای ایشان کمی پاره بود (آرنج)
دو دستش همیشه فلان جاش بود (کمر)
فلان چیز او تا نوک پاش بود (شمشیر)
چو راه فلانش همی تنگ بود (حوصله)
فلان با فلانش سر جنگ بود (عقل و احساس)
چو رستم فلانش همی راست بود (عظم و اراده)
فلان کردنش خوردن آب بود (جنگ)
دراین روزهای منور به نورازاده عالم چیزهایی دیده ام که مرا ازار میدهند.
درتکیه نشسته ام وزانوانم در بغل
نگاه میکنم شیعیانت را یا حسین (ع)
الحق ، این مریدان همیشگی
دررگشان خون محبت تودارند یا حسین
اما فراتی فاصله ست بین
دیدن وانچیز که عرض میکنم یا حسین
دلم گرفته ست که این هیاهوی شیشه ای
بیش از برای خود ستایست یا حسین
خسته ام از مرثیه های بی معنی
شورش وخلق عالم وماتمم آرزوست یا حسین
رمقی ندارم برای عزای تو...
همنوا با این مردم رنگ شده شوم یا حسین
بیرون که رفته ام درون کوچه ها
مصیبتها دراین ماه بینم یا حسین
موهای نیزه ای وچهره های رنگارنگ
خاکم بسر،برایشان بهانه ای یا حسین
مادر گرسنه وطفلی غنوده در برش
این رسم زمانه جفا کاراست یا حسین
دلگیرم ازیزیدان روزگار
هوس سر بریدن وگناه در سرم یا حسین
غمینم که برای تو دست به سینه نبرده ام
دستان کوتاه ارزشی ندارند یا حسین
دیده ام بارانی ست برای نبودنت
دلم خون اما بودنت هم چاره نیست یا حسین
خوراک واطعام میدهند برای همه
امام من اینجا همه گرسنه اند یا حسین
تبار پاکان که رگ گردنشان نام توست
جزخون دل وفریاد نتوانند یا حسین
قلیل مردمی که درون این صفند
این دو ماه نه بل ده روز عزادارند یا حسین
گیرم من بی اعتقاد وبی ریشه اما ترا
هرگز به ناچار دردلم جا نداده ام یا حسین
اینها چرا دو روز ترا یاد میکنند؟
به جدت قسم شصت روزشان هم اجباراست یا حسین
کنون دلی سیه زدست مردمان دارم
زبانم الکن است از گفتن دیده هایم یا حسین
حاجتی زتو مرا بس که منت بنه
نظاره کن سرگشتگان عاشورا را یا حسین
ترسم زخشم تو که لب فرو بستم
اخر چه میشود این گمشدگان صحرارا یا حسین
امام دلیر وشجاع وآزاده ام
بگذار درون دلم بماند ناله ام یا حسین (ع)
دوستان ادیب ضمن ارزوی قبولی حاجات شما من زیاد غزل سرا نیستم ولی چون در تکیه این کار را نوشتم اصلا به چیزی غیر از دیده ام نگاه نکردم اگر ایرادی دارد به بزرگواری ببخشید
متاسفانه چت عمومی میکنیم وبعد از کنارهم بودن استفاده نمیکنیم شکلک اغوش را برای بانوی هموطن میفرستد ولی در مغزش نمیپروراند که بابا ادمی را ادمیت لازم است .
امیدوارم که نسل جدید ما بتوانند مسالمت امیز در صدد رفع نواقص اخلاقی ومشکلات یکدگر باشند نه قربون صدقه رفتن
یا حق
اینروزها رو از دست ندید .
هار زندگیم شاعرانه میسوزد
شکسته دست ، قلم را ، ترانه میسوزد
سری که دست به دامان مهربانت بود
به ناز بالش یادت شبانه میسوزد
خیال ناز نگاهم به یادواره تو
چنان پرستوی بی آشیانه میسوزد
هوا هوای زمستان و من پریشان حال
به حال و روز سیاهم زمانه میسوزد
در این کشاکش درد و خماری و مستی
دلم گرفته و با هر بهانه میسوزد
من آن پرنده افسرده پریشانم
که در حصار قفس محرمانه میسوزد
خدای من نگاه کن که سوخت بال و پرم
تمام زندگیم شاعرانه میسوزد
"مجید مهران"
ای تک درخت مثمر محبوب
بذر ترا
در باغ بایر محزون
دست اتفاق نه
بل باغبان ملزم تاریخ کشته است
هرچند سالهاست
کز بعدرویش ات
درحلقه تهاجم دلاله های سود
این هرزگان علف
در سایه مانده ای
باغ بایر دلخون
با رقص برگهای تو دلشاد میشود
با غنچه های سرخ تو اباد میشود
صدهاهزارمرغک وامانده ا طعام
با بار بی شمارت
از ذره ذره مردن
آزاد میشوند
در زیر سایه ات
صدهاهزارآهوی لرزان وخسته دل
آسوده از نظاره صیاد میشوند
ای تک درخت مثمرمضروب
تجلیل زاد روزتوفردا
فردای زود رس
نی در میان میله ودیوار
بل درمیانه میدان
درکوچه ها ،در شهر و روستا
درجای جای باغ
بر پای میشود
امروز همچنان
تا فصل رویش آمال
ما ریشه سترگ ترا
با آب چشمه جوشان عشق خویش
سیراب میکنیم
ما تا به عاقبت
این باغ غم گرفته را
شاداب میکنیم
تامران همون گیلکا.برای هشتمین مرد دوست داشتنی
baray hi4 amadam va baray khili 4izha miravam.
13 سالم بود اولین بار که منو دید بهم اجازه داد تو تیم کوچک هنری شهر بازی شهرم کار کنم .عروسک گردانی وموسیقی در دورانی که کار هنری خیلی بود دهه 60 به تدریج این گروه تبدیل به یکی از قوی ترین خروجیها برای تلویزیون شد.تورینتو شعبده باز بین المللی ودوست قدیمی وصمیمی وبهزاد رفیعی محترم پریستول شعبده باز بهمن جهان طلب هنرمندو......
دورانی طلایی داشتیم .مرا به جامعه هنری معرفی کرد وسالیان خوبی رو با هم گذروندیم.
فلش بک به 3 ماه پیش
دیدمش چقدر خوشحال شدم یه تیم کوچک از جوانان رو داشت باز هم لوکیشن شهر بازی وباز هم برای یکماه با او به صحنه رفتن وخلوتی داشتن برای درد دل و روزها دوباره مرور خاطرات خوب موهای سپید ودردی که برایم از ان میگفت .یه شب ساز زدم وشروع کرد به خوندن مثل جمعهای دوستانه قدیم.چه روزی بود.
فلش به دیروز
نبودم وقتی اومدم. مادرم به من خبر رفتنش را با ترس ولزر داد ومن بی اختیار یاد ماه پیش افتادم که با هم حرف زدیم وقرار شد 21 ابان یه دیداری داشته باشیم میخواست عمل کنه ونگران بود.حال خوبی دیشب نداشتم
اخرین عکسها رو با هنرمند خوب گیلانی ساقی زینتی با نسل جوان دارم .وصدایی از او که سال 70 با هم ظبط کردیم وفکر نکنم غیر از خودش کسی داشته باشد.
هنوز هست اما برای کودکان نسل من خیلی زحمت کشید زمانی که دبستانی بودم بارها برای دیدنم برنامه تاتر رفته بودم
افسوس که تنگ نظریها وباز هم شایعه وورود بی اجازه به حریم خصوصی هنرمندان تیغی بد به اساتیدی زد که مستقل عمل میکردند وچه زود یادمان میرود که چرا باید هنرگیلان مثل حلزون حرکت کند
پیروز رفیعی عزیزم همیشه هستی هرگز از یاد نسل من نمیری دوست داشتم ودارم وخواهم داشت و مثل همیشه درمقابل هنر دوبله شما هنر بازی شما در میرزا هنر سالها خاک وحرص خوردن برای هنر ودر مقابل تمام انچیزها که شما رو یه انسان فرهیخته نمود سر تعظیم فرود میاورم.
این یادداشت رو از طرف من همیشه خاک پا ودوست گرامیم تورینتو بپذیر برایت ارامش وراحتی را ازخداوند ارزومندم.