اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

منو شمع وشراب وتو

عزیزم ره سپردن ازکویر

خستگی زاونفس گیر جدائی

میرسد پایان

سوادجنگل سبزوصال

ازتارک سبزافق پیداست

نهالتازه پیوندما بعداز

زمستان جدایی ها

بهاری تازه خواهدداشت

وتیمارش تلاش مستمردرپی

عزیزم می فروشان را

به شهرناکجا بردند

زبیم گزمه بایدخفیه می نوشید

شرابی خانگی رادرتدارک باش

که تاهنگام میعادمداوم کهنگی گیرد

به غیرازوعده های گرم وشیرینی

که جاری شد میان ما

همتنطوری که میدانی ومیدانم

دلم سرسخت مشتاق است

من وشمع وشراب وتو

کنار یکدگر باشیم

بخوابانی درآن شب کودک مارا

که تنهایی میان ما صفای دیگری دارد

چراغ خانه راآنشب بمیرانش

که اشک شوق شمعی رانظر کردن

حدیث خوش تری دارد

به لوح خاطرت بنویس

عزیزم مایلم آنشب

که ازدست تو ساغرها به کف گیرم

توهم گیری زمن ساغر

زنوشانوش مادرخلوتی دلخواه

فرو شوییم زنگارپلشت روزهای تلخ زندان را

عزیزم بوسه ازشهد لبت آنشب

زداید تلخی می را

همین کافیست

شراب خانگی رادرتدارک باش

 تامران

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.