مرا در غزلها رها می کنید ؟؟
خدا باغزل مهربان می شود
به هر قافیه حکمتی میدهد
و گاهی خودش وزن آن می شود
کمی قسمتش را عوض می کند
تو را در ردیفش به من می دهد
مجازی ،کنایی و با استعار
به تنهایی ام پیرهن می دهد
هجاهای هر رکن از تو پر است
ومن غرق در بحر تنهایی ام
دو روحیم، با هم ،غزل خانه مان
شکستیم در شهرتنهایی ام
مرا در غزلها رها می کنید؟؟؟
غزل رنگ ها را به هم می زند
بیا نازنین در غزلها بمان
غزل دور قصه قدم می زند
غزل با تو آرامشش کامل است!
مرا در غزلها رها می کنی ؟؟
تنم خسته از سردی چشم هاست !
بمانم نگاهی به ما می کنی ؟؟
سرودم غمی تازه را آفرید
به تنهایی ام پای تو باز شد
دلم با دلت ساده همسایه شد
و نام تو در خاطرم راز شد
شبیه ستاره که نو ر است و دور
سحر محو و بی آسمان می شویم
بمان سالها نوری اند وعجیب
بمان من و تو همزبان می شویم
مرا در غزلها رها می کنید ؟؟؟
زمین تازگی وسعتش کم شده
فقط شعرها خیس و بارانی اند
گمانم قد واژه ها خم شده
فقیرم که دارایی ام پیش توست
دودستم کمی شعر دارد بخر ...
بیا شانه هایت کمی لازم است
بیا مانده ام بی غزل های تر ...
همیشه به دنبال احساس خود
میان دل تو روان می شدم
تو آن حس زیبای بارانی ام
که گاهی کنارش جوان می شدم
دگر پیری و عشق بی انتها
کمی خسته تر ،بی غمِ سال پیش
همان تیرگی ها ولی بیشتر
به هم می زنم خواب اندوه خویش
سفر با تمام غم آغاز شد
سفرنامه این بار هم کار توست
فقط آخرین نامه ام را نخوان
همه آخرین نامه تکرار توست
**************
به آخر رسیدم پر از سادگی
غزل !ناز کم کن خدا با من است
تیماء