اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

قشم/ناگفته هابه سپنتا

بهترین هدیه زندگیم،رفیق شفیق سالهای تنهایی من .
توراازثانیه های اولی که نفس کشیدی ،درتمام لحظات زندگیم نفست به من پیوند خورد ،خونت یکی ست،خویت یکی ست وارزومندم سرنوشتت بامسبب هستی ات همگون نباشد.
باگریه ایم،باخنده هایم،بودی وهستی.
شبهای بدانزوا وتنهایی،زخم خورده از حواتنهاحلقه شدن دستان کوچکت دورگردنم،بوسه های پرمهرت،کمی مرهم بود.
به حواگفته بودم مرا گل نگیرد ادم نمیشوم اماباورنکرد وبارفتنش خودش راازبارمسولیت وتعهد رهانیدورفت.
پسرنوجوانم،سهم من اززندگی،توبهترین انگیزه ام بودی برای برخاستن،محکم برای ماندن درانتظارگشایش.
چقدر هراس داشتم نکندسقف کوچک خوشبختی تو اوارشود وچون من ازطایفه محرومان ازعشق تکامل یافته والدین باشی ،خدا خود مینویسد،تازه فهمیده ام.
چقدردرخواب بوسیدمت ،یادم می اید شبی که حتادلگیرازسازم بودم،تاسحر دستان کوچکت راخیس ازاشکهای بی کسی منو تو نمودم.
پسرم اکنون قدکشیدی درقالبی بسیارشبیه نوجوانیهای پدر!
به اندازه دوازده سال حرف دارم،درددارم.
بدان پدرت همیشه درطلاطم ها یاریت می دهد.
اگرمیبینی کمی از تو ،تمام داشته ام،فاصله گرفته ام ،دلیلش شرایط سنی توست ،می خواهم مستقل ترباشی.
میدانم زحمات فرشته ای بنام مادرم،نتیجه میدهد ،یقیین دارم مادربزرگت رابیشتراز حوا،دوست داری .قدرش رابدان .جای منهم بردستهایش بوسه بزن،جای تمام دردسرهایم برایش توقدردان باش.
میدانی درغربت ورنج دلتنگی تو،خودم راباعشق اوزنده نگاه داشته ام .او که هنوز زوداست دراغوشش بروی وتکیه کنی.
سپنتا،پسر بابا،روزی تمام ناگفته هارابرایت میگویم تابدانی ترکشهای خیانت حوا،گریبانگیر تو هم میشود دلیل بابا برای دورتر دیدن ،همین است.
برای پدر،سلامت جسمی واندیشه ات،رفتاراجتماعی ت،درستکاریت،رسیدن به هرچه خدا به عنوان هدیه تلاشت ارزانی میدارد،مهمترین نکته تربیتی توست.
سپنتا ،خوبیهای زندگی همیشه دردستان کوچکت بود واکنون در نوع تفکرت .
بدیهارابه پدر بسپار،خودمیدانی پدرت نمونه رنج است،کلکسیون اتفاقات،مانکنی برای لباس جامعه بی مهر، شکسته سازی منزوی،باخته مطلق.
شاکرم سپنتای من،خداراشکرگذارم،دو گاهی ست درجزیره ارام راحت زندگی میکنم،هیچ اندوهی ندارم غیراز نبودنت کنارم،بعضی شبها دلم برای حرف زدنهای پراب وتابت تنگ میشود،برای اینکه بگویی تمرین ومسابقه فوتبال چطوربود،از موفقیتهایت که گپ میزنی ،لذت میبرم،کیف میکنم،پرمیکشم.
مدت زمان زیادی بود برایت ننوشتم.
هرگزفکرنکن حتا دمی ازت غافل شوم،همه جا بامنی،همه لحظات.
سپنتا بابت تمام کم کاریها پدر راببخش.
غم نان ازتودورم کرد ،امامیدانم برای اینده ات تلاش میکنم،باید جبران کنم ،اوکه رفت همه رابرد تو که امدی انگیره امد شور امد،بهارشدوپرستوها به نقاط زیبای زندگی کوچ کردند.
سپنتا پسرم، منو توچه زیبا تقسیم کرده ایم اندوه مان را،سهم بزرگ تمام اندو ه ها برای پدر
توفقط شادباش،تحصیل کن.مثل همیشه موفق باش،قدبکش تابلندای ارزوهای پدر.هدفت رابدست بیار،بگذار افتخاری باشی برای خانواده.
به ناکامیها فکرنکن بعدها خواهی خندید.
با لحظه زندگی کن ،کمی ،فقط کمی اینده نگری کافیست،فردارا کسی ندیده ،خود پروردگار خواهدنوشت ویقیین بدار،بهترین نویسنده اوست،قدرتی که تمام جهان راافرید.
به همان یکتای مطلق ،نور چشم باباهستی،نگرانت هستم .
بزودی دیداری تازه میکنیم .پدروپسروتفریح،بعدهم پابوس هشتمین مرد دوست داشتنی،ضامن اهو که همیشه مراوترا حاجت روا داشته.
کمی دیگرصبرکن ،روز دیدارنزدیک است.
دوستت دارم باباجی.
پدرت که خسته،دلتنگ و عاصی است.
تامران۳۱/مرداد/۹۴،قشم
ازمجموعه ناگفته ها به سپنتا(نامه ها)
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.