اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

قشم. حلالم کن!مطلبی ازشماره جدید همزیستی

                         حلالم کن!!

فریادهایت ،اشکهایت،خونی که ازتو برزمین ریخته می شود،همه وهمه رنگی ازننگ است که به لکه های این سگ هزارخال ،می افزاید واورا تبدیل به سگ سیاهی،لبریزازپلیدی ها وزشتی ها ،هارهار،هارترازهمیشه می کند.

نمیتوانم تاب بیاورم،برای من احساسی،احساس خردبودن وحقیربودن زخمی ست که هردم بادیدنت سربازمی کند ودستانم بسته است ودستی که کوتاه شدارزشی ندارد.

تراباکودکم مقایسه میکنم،اوباآرامش بزرگ میشود وصدای مهیب رافقط دربازی های رایانه ای میبیندودرفیلمهای سینمایی اما تو خودبازیگرنقش اول فیلم کثیفی هستی که کارگردانش بویی ازشرف نبرده..افسوس که قراردادت درهیچ جای جهان پسندیده نیست وتو مجبوربه بازی هستی چه بخواهی چه نخواهی .میدانی اعتراف می کنم بتو غبطه می خورم به اینکه معصومانه شهید می شوی بدون ذره ای گناه ومن می نگرم نه ما می نگریم وفقط آه می کشیم .یادت باشد ازخالق ما بپرسی آیا آه کشیدن نیز اجری دارد؟

صدا به صدا نمیرسد تمام ملت ازاده جهان ندای مظلوم بودن ملت تورا درپیچاپیچ این روزهای سردرگمی ،به گوش کرهای پلیدسیاستمداری که یک سو منافعشان درگرو به خون کشیدن ملت توست می رساند اما کوگوش شنوا؟هزاران سمعک هم آنان راواداربه شنیدن نمی کند!

خجالت می کشم برایت بیش بنویسم وقتی که مادرت وپدرت راغمین می بینم .تو.هنوزنمی دانی مرگ فرزند چه دردی دارد .من هم نمی دانم؟؟!!! اما رنج شما که برقاب تصویر می شیند مثل عروس بیوه شده ایست که حجله اش ازخون شویش رنگین است تو باید بدانی این رنگ با آن رنگ ننگ فرق می کند وده کرانه بزرگترازکرانه باختری شماست.

دوست دارم کتاب ودفترهای مدرسه ات راببینم ،بخوانم،چشمانم راببندم وفکرکنم اگربودی یااگرسالم بودی ودرمحیطی امن پرورش می یافتی چه کاره می شدی؟حدس می زنم روزهایی که کمی آرامتربود وهنوزهرزه گرد بی مغزد به سیم آخرنزده بود،انشای کلاس تو همه پیرامون آزادی موطنت بودوحسرت یک پارک وشهربازی ،یا حتی داشتن یک عروسک ارزان پارچه ای ،یااگرخیلی خوشبخت بودی زندگی درفضایی آرامتر.

اجازه بده توراکودک زاییده بارنج بخوانم که مظلوم ترازکودکان گرسنه هستی چون انان غذاندارند وتو حتی خاک نداری وهرلحظه گرسنه ترازآنان مرگ ناخواسته راباآغوشی بازاستقبال می کنی .مرگی که ازکودکی باآن انس گرفته ای وانگارآغوش مادرت است.

نمی توانم بیشتربنویسم .آرزویی ندارم جزاینکه دست چرک تاب او که مشروع نیست وفرزندزاییده گناه دیکتاتورهای تاریخ است زودکوتاه شود و روزی به دست نسل اینده سرزمینت وهمه ازادی خواهان جهان،به سزایی که تاوان خون هزاران مثل توست برسد.

کودکم تراکودکم می خوانم چون امروزبادیدنت قرمز شدم ازشرم.ازاینکه نمی توانم رزمنده باشم وبه تو کمک کنم .ازاینکه فقط باید برایت دارو وکمکهای مثل این بفرستم.شرمگین ازاینکه دنیای مادی واینده خانواده ام را نمی توانم به دست تقدیر بسپارم چون مثل تو هنوزلیاقت رزم درراه اسلام وخاک راندارم.

ولی قول می دهم ندای ترا درترانه ای یادرآهنگی ثبت کنم یا حداقل درروزنامه ای که همه بخوانند یا درسکوت شبانه خلیج مستدام فارس نام ملت ترافریادکشم یا اینکه درهفته نامه همزیستی بنویسم که همزیست بودن ازآن تمام انسانهاست وچه خوب که مسالمت امیز باشد.

کودک من حلالم کن برای دستهای کوتاهم برای قلم قاصرم وبرای این که نمی توانم برایت بگویم زندگی خیلی بیشترازلحظه بین تولد ومرگ است .زندگی همان چیزی ست که درچشمان تو ،درخون تو ،درکفن سپیدت جریان دارد.حلالم کن حلال.

تامران هامون

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.