اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!
اندک سوادی که دارم

اندک سوادی که دارم

دردهایی که اززندگی میکشیم گاهی هم لذت!

دیو !!! یادی ازبزرگ علوی

دستهای سیاه واستخوانی دانه های مرواریدراآویزان نگاه داشته وچشمان سرخ زهرآگینی که ازمیان موهای ژولیده ی سیاه خاک الودنمایان است،آنهاراحریصانه براندازمیکند.

طلارابانقره عوض میکنند!

مشک راازپشک تمیزنمیدهند!!

جهان به کام کاسه لیسان است!!!

چکه های خون درکوچه هاریخته خون گرمی که هنوزلخته نشده .!تکه قالی تیسفون میان جمعیت دست بدست میگردد.یک ایرانی میخواهدآنرا برباید.باکاردشکمش راپاره میکنند وباگامهای بی تفاوتشان ازکشته اومیگذرند.قالی رابه قیمت هزاردیناربرای پادشاه حبشه میخرند.مردم که کاروانی میبینند همچون موروملخ ازشترها بالارفته ودختران ایرانی را برزمین می اندازند.زنها شیون میکشند ومویه میکنندواز توانشان درکشمکش بامردان نیزکاسته میشود.عربی دست انداخته وپستان زنی رااززیرپیراهن او بیرون میکشددخترکی گیسوان خودرابدورگردن خود سخت میفشارد تابمیردوراحت شود.یک زن عرب همان مردکثیف دست راازپشت باکارد میکشد.همه جا خون....بچه های کوچک ازدامان مادرافتاده روی خونش دست وپا میزنند این

بازارکوفه ستدر1300سال پیش

خانه های ایرانیان ماتم زده است دیوارهای شکسته سقفهای ویران سقفی ندارند

اما عربهاکه هیچگاه خانه نداشتند.دختران ایرانی رابه یغما میبرند.اشرافزادگان را کمی بیش وباقی را با انگشتان قیمتشان رامیشمرند .پنج ده بیست.

 

ازکتاب زیبای دیو !دیو!! بزرگ علوی

یک دیو هست با چشمهای زهرآگین که زینگاو نام دارد.اوازنزدتازیان آمده بودتادرایران زمین فرمانروایی کند. ( بند هشن)

شمارابه دیده درون شرم نیست 

زراه خردمهروآزرم نیست

بدین چهرواین مهرواین رای وخوی

همی تاج وتخت آیدت آرزوی

فردوسی کبیر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.